📌رفت تا مادرشو پیش حضرت زینب(س) رو سفید کنه.
🔸ازش پرسیدن چندسالته چرا اومدی سوریه؟
گفت ۱۸ سالمه بخاطر علاقه به اهل بیت،
گفت مادرم فوت کرده اومدم پیش بی بی زینب(س)روسفیدش کنم
فردای مصاحبه شهیدشد و پیکرش برنگشت.
◇پسر و فرزند صالح یعنی این ، این مادر چه کرده که روزیش همچین پسری بوده؟
#شهیدسلیم_اقبالی | #فاطمیون
#یادشهداباصلوات
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🕊سردار شهید غلامعلی پیچک 🕊 ( شهیدی که بعد از یک هفته از شهادتش خون از گلویش بیرون میزد و بوی
📌 قهرمانان شهید قله های بازی دراز (بازوی ولایت) را بشناسیم.
🔷️ ۲۰ آذر ۱۳۶۰ (عملیات مطلع الفجر) سالروز شهادت غلامعلی پیچک ، فرمانده عملیات بازی دراز ، مجاهد پیشتاز مسلح در مبارزات مخفی در دوران شاه، معلم و دانشجوی انرژی هسته ای در قبل از انقلاب، مبارزه با گروهک های تجزیه طلب در مناطق کردنشین ، فرمانده عملیات درغرب کشور هستیم.
🔻 در عکس دستخط رهبر انقلاب درباره شهید پیچک بر روی عکس یادگاری که در جماران در دیدار فاتحان بازی دراز با امام امت (۳۰ اردیبهشت ۱۳۶۰) گرفته شده را میبینیم.
◇ در آن روز کوچه های جماران پر بود از رزمندگانی که شوق دیدار امام در دلشان آتشی برافروخته بود.
◇ #شهید_پیچک با اشاره ای #شهید_موحد را با آستین خالی و #محسن_وزوایی را با جراحت گردن صدا زد تا واردحیاط شده امام را دیدندکه پشت نرده های ایوان با آن قبای طوسی و عرقچین سیاه،درحالیکه شمد سفید تا شده ای روی پاهایش انداخته،مثل همیشه آرام روی صندلی کوچکی نشسته است.
◇ پیچک، علی طاهری، عباس شعف، موحد دانش و #محسن_وزوایی ،آه که آن چند ثانیهای که برایش چندماه زحمت کشیده بودند و به اندازه چندسال از زندگیشان میارزید چه زود گذشت.
◇ وبعد وزوایی بود که در کسوت یک سرباز در محضر امام درجمع همرزمانش ایستاده گزارش عملیات را به تمامت و زیبایی قرائت کرد،گزارشی که درپایان پیشنهاد میکرد بعد ازین میتوان نام قله های بازی دراز را بازوی ولایت فقیه نامید.
#آى_شهدا.... #غلط_كردم....!
🌷عید نوروز بود. کاروانهای زیادی برای بازدید از جبههها عازم کربلای جنوب شده بودند. عصر یکی از روزها در محوطهی صبحگاه دوکوهه قدم میزدم که خانمی جلویم را گرفت. شروع کرد به صحبت.... معلوم بود که حسابی منقلب شده، گریه امانش نمیداد. کلمات را بریده بریده ادا میکرد. از دست خود و دوستانش شاکی بود!!
🌷میگفت: «من و رفقایم برای تفریح آمده بودیم جنوب.... ناخواسته به اینجا کشیده شدم. حال و هوای اینجا طور دیگری است.... به خدا از اینجا که برگردم دیگر آن زن قبلی نیستم. میدانم حقم جهنم است. اما قول میدهم توبه کنم. من زن بدی بودم....» زن روی زمین نشست و زار زد....
🌷من به آهستگی از او فاصله گرفتم. اما صدایش را هنوز می شنیدم که میگفت: «آی شهدا.... غلط کردم....»
❌❌ شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است. (امام خمینی رضوان الله تعالی علیه)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
یک استاد دانشگاه می گفت: شبی در خواب شهید همت را دیدم. با موتور تریل آمد به من گفت: بپر بالا.
از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم، به در یک خانه رسیدیم. و بعد از خواب پریدم ...
به اطرافیان گفتم به نظر شما تفسیر این خواب چیست؟ گفتند: آدرس خانه را بلدی؟ گفتم: بله. گفتند معلوم است، حاج ابراهیم گفته آنجا بروی.
خودم را به در آن خانه رساندم. در زدم. پسر جوانی دم در آمد. گفتم: شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی؟ یک دفعه رنگش عوض شد و شروع به گریه کرد.
رفتیم داخل و گفت: چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم. داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت.
گفتم: می گن شماها زنده اید، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه. الآن هم شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید.
کتاب «شهیدان زندهاند» چاپ موسسه شهید ابراهیم هادی را حتما تهیه کنید. خاطره 40 شهیدی که بعد از شهادت برگشتند و حماسه ای خلق کردند، در آن کتاب نوشته شده است.
🔷 ارادت شهید سید مرتضی آوینی به مادرش حضرت زهرا (س)
🔹احتمالاً زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پُر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و... در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا (س) بیادبی میشد.
🔹من این را فهمیدم لابد دیگران هم همینطور، ولی همه لال شدیم و دم برنیاوردیم! با جهانبینی روشنفکری خودمان قضیه را حل کردیم. طرف هنرمند بزرگی است و حتماً منظوری دارد و انتقادی است بر فرهنگ مردم، اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند و داد زد: خدا لعنتت کند! چرا داری توهین میکنی؟!
🔹همه سرها به سویش برگشت در ردیفهای وسط آقایی بود چهل و چند ساله با سیمایی بسیار جذاب و نورانی. کلاهی مشکلی بر سرش بود و اورکتی سبز برتنش. از بغل دستیام (سعید رنجبر) پرسیدم: آقا را میشناسی؟ گفت: سیدمرتضی آوینی است.
🔸منبع: کتاب «شهید فرهنگ»
💠 در عالم رویا فهمیدم حضرت زهرا (س) هوای فرزندش، سید مرتضی آوینی را دارد💕
▫️روزی در خصوص مطالب چند شماره از مجله سوره که سید مرتضی آوینی سردبیرش بود به او نامه تندی نوشتم که مضمونش این بود که تو هم دیگر انقلابی نیستی و به دلایل سیاسی از آرمان هایت پا پس کشیده ای و من با تو قطع همکاری می کنم! حالم خیلی خراب بود. حسابی شاکی بودم.
پلک که روی هم گذاشتم، بی بی فاطمه (س) را در خواب دیدم و شروع کردم به عرض حال و نالیدن از مجله، که بی بی با ناراحتی فرمودند: با بچه من چه کار داری؟ من باز از دست حوزه هنری و سید مرتضی نالیدم، باز بی بی با ناراحتی فرمودند: با بچه من چه کار داری؟ من باز ادامه دادم اما برای بار سوم که این جمله را از زبان مبارک بانوی دو عالم شنیدم، از خواب پریدم. وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اینکه نامه ای از سید دریافت کردم!
سید در جواب نامه من نوشته بود: یوسف جان! دوستت دارم. هر جا می خواهی بروی، برو! هر کاری که می خواهی بکنی، بکن! ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند.
دیگر طاقت نیاوردم و راه افتادم به سمت حوزه هنری و خطاب به سید مرتضی عرض کردم: پیش از اینکه نامه ات برسد، خبر داشتن پارتی ات را فهمیدم و خواب آن شبم را برایش تعریف کردم.
(منبع: برگرفته از مصاحبه با «یوسفعلی میرشکاک»)
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
📷👆 لحظه شهادت سید مرتضی آوینی در #فکه
🌷۲۰ فروردین ۷۲
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 روایت حاج مهدی سلحشور از شهیدی که سر دربدن ندارد. | پیشنهاد میشود که این فیلم را نگاه کنید| 🔷️
شهیدی که از همه قامتش فقط یک دست برگشت.
🌷شهید مدافع حرم علی امرایی🌷
نام: علی امرایی
نام پدر: غلامرضا
ولادت: 1364/10/12 (تهران/مصادف باپنجم ماه محرم)
شهادت: 1394/04/01 (سوریه/شهردرعا/مصادف با پنجم ماه رمضان)
وضعیت تاهل: متاهل
نام جهادی: حسین ذاکر
اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س)
نحوه شهادت:
اصابت موشک به خودرو/مانند مقتدایش علی اکبر(ع)اربا اربا شدند و فقط یک دست از ایشان برگشت
سن شهادت: ۳۰ساله و فرزند چهارم خانواده و دارای ۱برادر و ۲خواهر
علاقه: شرکت در روضه و شهیدان زین الدین شهبازی محمودوند و شهدای تفحص
قسمتی از وصیتنامه شهید:
رفتم تا دگر از قافله کربلاییان جا نمانم و مانند سالهای قبل غصه بخورم. رفتم تانوکر کوی زینب شوم و تا ابد در این خانه بمانم وخاک کف پای زائران زینب و رقیه(س) شوم تا به آن امید که یک روز که امام زمان(عج) برای زیارت این دو حرم آمد من خاک کف پای ایشان شوم و به آرزویم نیز برسم. و می دانم که تمام اهل بیت به زیارت این دو حرم می روند و چه خوش باشد که اهل بیت از سر قبرم برای زیارت این دو حرم عبور کنند و در آخر عاجزانه میگویم که هم برایم دعا کنید و هم حلالم کنید.
#یادش_باصلوات
#فرمانده_فاطمی
#آقا_سید_محمد
فاطمیه سال 65
#عملیات_کربلای_5
سید بعد از توجیه #بچه_های_غواص .یک نفس عمیقی کشید و سینه اش را صاف کرد و گفت:
#برادرها_ایام_فاطمیه است .
#ایام_شهادت_مادر_ما_فاطمه(س) است.
و با التماس به مادرش حضرت زهراء سلام الله علیها ادامه داد.
مادر جون دست ما را بگیر.
ما برای یاری دین خدا قدم توی جبهه گذاشتیم
سید همینطور که صحبت میکرد صدای ضجه و ناله بچه های از گوشه و کنار بلند شد.
#سید_محمد_شب_عملیات_کربلای_5 سنگر بچه های تخریب در زیر#پل_هفتی_هشتی رو مبدل به مجلس روضه وعزادرای حضرت زهرا سلام الله علیها کرد.
آنقدر از خود بیخود شده بود که انگار نه انگار عملیاتی در پیش است.
سید با این اشعار وارد روضه شد.
سینه اش بوسید پیغمبر که مینوی من است
فاطمه هم فکر و هم سیما و هم خوی من است
یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت
بضعه من روح ما بین دو پهلوی من است
اون شب #آقا_سید روضه سوزاندن درب خانه مادرش حضرت زهراء سلام الله علیها رو خوند و شروع کرد بلند بلند گریه کردن و ضجه زدن و زمزمه میکرد
#دنبال_حیدر_می_دوید.
#ازسینه_اش_خون_می_چکید.
در ایام فاطمیه یاد فرماندهان فاطمی تخریب لشگر10سیدالشهداء علیه السلام
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
گرامیباد.
| گفتگوی بسیار زیبای شهید سروری با خداوند |
📌 مجنونی که تاب و تحمل در قفس دنیا را نداشت..
🔹 فرازی از مناجاتنامه شهید حسن سروی با بهترین رفیق و معشوق خود
◇ سلام علیکم بما صبرتم
خدمت بهترین رفیقم سلام عرض می کنم، رفیقی که در تمام حالات و در تمام بوته های زندگی ام در کنار من بوده، کمک می کردی، من بی وفا نمی دانستم.
◇ خدایا دوست دارم فدایت شوم، دوست دارم عاشقت شوم، دوست دارم تمام وجودم تو باشی، دوست دارم بپیمایم تا بهشت و نظر کنم به وجه الله،
◇ اما مانعی وجود دارد که به معشوقم برسم و آن مانع #نفس است.خدایا ممنونم. معشوقم ،کمکم کن تا بر این نفس مسلط شوم.
«فرشتهیگلآلود»
#بسیجی_شهید_حسن_سروی
#شهادتکربلای۵
#شلمچه
#گردانکمیل
#لشگر۲۷محمدرسولاللهﷺ
📌 شهید رجب بیگی : میترسیم بعد از ما «ایمان» را سر ببرند
🔷️ خدایا: تو میدانی که چه میکشیم. پنداری که چون شمع ذوب میشویم، آب میشویم.
◇ ما از مردن نمیهراسیم، اما میترسیم بعد از ما «ایمان» را سر ببرند. و اگر نسوزیم هم که روشنایی میرود و جای خود را دوباره به شب میسپارد.
◇ چه باید کرد؟
◇ از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم، و از دیگر سو باید شهید شویم تا «آینده» بماند.
◇ هم باید امروز شهید شویم، «فردا» بماند و هم باید بمانیم تا فردا «شهید» نشود.
◇ عجب دردی! چه میشد امروز شهید میشدیم و فردا زنده میشدیم تا دوباره شهید شویم.
#شهید_سید_مهدی_رجب_بیگی
📌 آشنایی با دانشجوی شهیدی که در تهران ترور شد.
🔷️ شهید سید مهدی رجب بیگی در ۲ بهمن ۱۳۳۶ در شهر دامغان متولد شد. بعدتر به همراه خانواده به تهران آمد و در امیریه تهران ساکن شدند.
◇ پس از انجام تحصیلات مقدماتی، رجب بیگی در سال ۱۳۵۴ به دانشکده فنی دانشگاه تهران راه پیدا کرد و در رشتهٔ مهندسی راه و ساختمان به تحصیل پرداخت.
◇ او به عضویت شورای دانشجویی انتخاب شد و از اعضای فعال دانشجویان پیرو خط امام بود که در تسخیر سفارت آمریکا نیز نقش داشت.
◇ شهید سید مهدی رجب بیگی از اعضای فعال دفتر تحکیم وحدت بود. او مسئولیت انتشار نشریهٔ دانشآموزی را پذیرفت و مشغول به شغل معلمی گشت.
◇ وی نماینده دانشجویان خط امام در گردهمایی جنبشهای آزادی بخش بود. او همزمان با فعالیت در جهاد سازندگی، در مدارس مناطق محروم تهران نیز تدریس میکرد.
◇ شهید رجب بیگی سرانجام در ۵ مهر ۱۳۶۰ توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق در خیابان صبا جنوبی تهران، ترور و به شهادت رسید.
◇ مزار این شهید برزگوار در شمارهٔ ۴، قطعهٔ ۲۴ و ردیف ۹۷ در بهشتزهرای تهران است.
#شهید_سیدمهدی_رجببیگی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌟 #روایتگری | #خاطرات_شهدا 🔰 زیر باران نگاهش.... 🔻 عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده
📌 عنایت ویژه حضرت زهرا(س) به شهید حاج احمد کاظمی
🔷️ ترکش به سرش خورده بود. او را به بیمارستان صحرایی بردیم.
◇ از شدت خونریزی، مدتی بی هوش بود. یک دفعه از جـا پرید! گفت: «بلـند شو! باید بـرویم خـط !»
◇ هرچی اصرار کردیم بی فایده بود. در طی راه از ایشان پرسیدم: «شما بیهوش بودی؛ چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ..؟! »
🔻 خیلی آرام گفت: «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، یکباره دیدم خـانم فـاطمه زهــرا (ص) آمدند داخـل ! »
◇ به من فرمودند: «چـرا خوابیدی !؟»
◇ گفتم: «سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم !.»
◇ ایشان دستی به سر من کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست؛
بـرو به کارهایت بـرس ..»
📚 مهــرمـادر/ نشـر امیـنان
گـروه فرهنگی شهـید هــادی
#شهید_احمد_کاظمی