eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
161 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
💐شهید مدافع حرم امیرالمؤمنین داود اسماعیلی 📍محل شهادت نجف اشرف 💠در نبرد با نیروهای آمریکایی متجاوز تاریخ شهادت ۲۳ مرداد ۱۳۸۳
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
💐شهید مدافع حرم امیرالمؤمنین داود اسماعیلی 📍محل شهادت نجف اشرف 💠در نبرد با نیروهای آمریکایی متجاو
🌹روایت شهادت داود اسماعیلی وارد شهر جنگ زده ی نجف که شدیم، در بدو ورود سید محمد حسن را دیدم که در حال آموزش قناسه به عراقی­ ها بود؛ با او خوش و بشی کردم و رفتیم به مقری که سایر ایرانی ­ها آنجا بودند. شهر نجف اشرف و حرم مطهر امام اول شیعیان، در محاصره ی هتاکان آمریکایی بود و از همه طرف موشک و بمب و خمپاره بر سر مردم و مدافعان می­ ریختند. بوی دود و باروت بود و آتش و خون... گنبد حرم مطهر مور اصابت گلوله ی متجاوزان قرار گرفته بود و علمای معظم شیعه اعلام عزای عمومی کرده بودند! آسمان نجف و فراز حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) شده بود جولانگاه بالگردهای آپاچی و هواپیماهای جنگنده ی آمریکایی ... بازار نجف در آتش می سوخت و به غیر از نیروهای مدافع و تعدای از فقرای بی سر پناه، کسی را در کوچه و خیابان های اطراف حرم نمی دیدیم. بر خلاف آنچه گفته می شد! هیچ نیروی مدافعی در حرم سنگر نگرفته بود و هیچ کس حق ورود سلاح به حرم را نداشت. محل استقرار ایرانی ها زیر زمین یکی از مدارس علمیه در شارع الطوسی بود و موضع دفاعی آنها ورودی شهر از سمت وادی السلام بود. سلاح تحویل گرفتیم و به جمع مدافعان ملحق شدیم. نکته ­ای که در مورد شهید اسماعیلی می ­خواهم عرض کنم این است که این شهید عزیز؛ تا لحظه ­ی شهادتش سلاحی نداشت! چون سلاح کم بود به او که جوان ­تر بود سلاح نرسید! اما داود در تمام صحنه ­ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه ­ها کمک می ­کرد. شب قبل از شهادتش با هم در حرم مولی امیرالمؤمنین(علیه السلام) نشسته بودیم؛ ازش پرسیدم دوست داری چه جوری شهید بشی؟ گفت منظورت چیه؟! گفتم: یک تیر وسط پیشانی.... یا اول زخمی بشی و مثل اباعبدالله ... یک هزار و سیصد و پنجاه زخم بعد سر از تنت جدا کنند؟! در حالی که هر دو به شدت منقلب بودیم... گفت: "دوست دارم مثل اباعبدالله(علیه السلام) بی سر بشم و مثل حضرت زهرا غریبانه دفن بشم!" صبح روز ۲۳مرداد ۸۳ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانک­ های آمریکایی از سمت وادی السلام در حال پیشروی هستند! با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادی السلام؛ به داود گفتم: تو که سلاح نداری، برای چی میایی جلو؟! جواب داد: اگر سلاح از دست شما افتاد، من بر می دارم! با جمع دوستان ایرانی، خود را به وادی السلام رساندیم؛ ولی قبل از هر اقدامی، مورد اصابت گلوله­ ی تانک قرار گرفتیم و من در دم بیهوش شدم و زمانی که داشتند زخم­های من را پانسمان می کردند، در حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) به هوش آمدم؛ ابوالقاسم بالای سرم آمد؛ پرسیدم چی شد ابوالقاسم؟ گفت: داود شهید شده و از سرش هیچی پیدا نکردیم! گفتم این چیزی بود که خودش می­ خواست... 👈راوی: جانباز مدافع حرم امیرالمؤمنین هاشم اسدی
🔻 روایتی کمتر دیده شده درباره شهید حسین همدانی گل علی بابایی: 🔹بعد از گذشت ۳ سال فرماندهی میدانی نبردهای ضد تکفیری در سوریه، به کشور برگشت، چند روز بعد با او در خانه حسین بهزاد دیدار تازه کردیم، عجیب سرخوش بود، پرسیدم: حاج آقا قضیه چیه خیلی سر کیفی هستید. گفت: امروز همراه حاج قاسم برای تقدیم گزارش آخرین وضعیت سوریه به بیت رهبری رفتیم بعد از تشریف فرمایی آقا، حاج قاسم شروع به صحبت کرد و اسمی هم از بنده برد. 🔹ناگهان حضرت آقا رو کرد به من و فرمود: آقای همدانی! عرض کردم: بفرمایید. آقا فرمودند: طی این سه سال از جنگ سوریه گذشته من در غالب قنوت نمازهایم شما را به اسم دعا کرده‌ام! حاجی با چشمانی اشکبار از شوق گفت: به خدا قسم با شنیدن همین فرمایش آقا، کل خستگی آن ۳ سال سرتاسر مصیبت و رنج، یک‌جا از تن و جانم بیرون رفت.
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 🌷 🔸تولد: ۱۳۳۸ شمسی، شیراز، استان فارس 🔸شهادت: دهم تیرماه۱۳۶۱، مهاباد، استان آذربایجان غربی زمانی که در مقطع دبیرستان درس می‌خواند، داشتن حجاب در مدارس ممنوع بود. از این رو با دوستانش گروهی را تشکیل دادند که همگی به نشان اعتراض روسری آبی به سر می‌کردند؛ وی بر بسیاری از نابسامانی‌ها در رژیم طاغوت، خردمندانه اعتراض ‌کرد، تا جایی که مورد تعقیب نیروهای امنیتی قرار گرفت. پس از انقلاب اسلامی، با روحی سرشار از پیوستگی به درگاه احدیّت کمر به خدمت خلق خدا بست و قدرت خویش را صرف خدمت در کمیته امداد و کمیته امام و سپاه و جهاد سازندگی نمود. در نخستین تلاش های خداپسندانه‌اش، به عنوان جهادگری آراسته به گوهر اندیشه و خرد در یکی از روستاهای مجاور شیراز «روستای دودج» برای زنان و دختران جوان آن دیار به برگزاری کلاس‌های فرهنگی همّت می‌گمارَد و آنان را با اصول و معارف اسلام مأنوس و مألوف می‌کند؛ سپس فعّالیّت پر بارش را در روستای دیگر «دشمن زیاری» ادامه می دهد و در منطقه «فراشبند» از توابع استان فارس به برگزاری نمایشگاه عکس و کتاب مبادرت می‌ورزد. در آغاز سال ۱۳۶۰، نسرین از فقر فرهنگی شدید کردستان آگاه شد و با برادر بزرگوارش شهید احمد افضل (مفقود الاثر) درمورد رفتن به آنجا به مشورت پرداخت و در همین زمان بود که جهاد اعلام کرد که جهت رشد هر چه بیشتر فرهنگی خواهران در کردستان احتیاج است که تعدادی از خواهران متعهّد به آن خطّه عزیمت نمایند و مجدّانه به کار بپردازند. نسرین با کوشش فراوان خواهران دیگری را جمع کرده و با مشورت با علمای شهر راهی کردستان شد. او تا آنجا که توان داشت به ارگان‌های ضعیف و مردم محروم کمک می‌کرد و حتی وقت استراحت شبانه خویش را در فرمانداری و برای تقسیم کوپن‌های مردم مهاباد صرف می‌نمود. گاه تا نیمه‌های شب با وجود خطرهای فراوان آن شهر که چون شهر به تاراج رفته در اختیار ضدانقلاب بود، برای آموزگاران متعهد آن دیار جلسه می‌گذاشت. وی به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش به مربی، با عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند. وی در سال ۱۳۶۱ با یکی از پاسداران ازدواج کرده و پس از ازدواج با وجود فعالیت زیاد اجتماعی، آنگاه که به کاشانه‌اش بازمی‌گشت، با ذوق و ظرافت، خانه ساده‌اش را به بهشتی روح‌بخش تبدیل ‌کرد. شب شهادتش، نسرین با وجود بیماری، در مراسم دعای توسل شرکت کرده بود. ساعت ده شب مراسم دعا تمام شد. موقعی که می‌خواستند سوار ماشین شوند، صدای تک‌تیرهایی به گوش می‌رسید. نزدیک ماشین نسرین گفت: بچه‌ها شهادتینتون رو بگید. دلم شور می‌زنه. فاطمه سوار ماشین شد و گفت: توی تب می‌سوزی، انگار توی کوره هستی. دلشوره‌ت هم به خاطر همینه. ما که تب نداریم شهادتین را نمی‌گیم، فقط تو بگو نسرین جان. خنده روی لب‌ها یخ زد، همگی سوار ماشین شده بودند. نسرین کنار در نشسته بود و شهادتین را می‌گفت که تیری شلیک شد. تیر درست به سرش اصابت کرد. همان جا که آرزو داشت و همان طور که استادش شهید مطهری به شهادت رسیده بودند، شهید شد. 📘زندگی‌نامه این شهید در کتاب «دختری با روسری آبی» به قلم فریبا طالش‌پور و توسط نشر فاتحان به چاپ رسیده است.
🥀وصیت‌نامه شهید نسرین افضل🥀 «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله...» شهادت بالاترین درجه‌ای است که یک انسان می‌تواند به آن برسد و با خونش پیامی می‌دهد به بازماندگان راهش. «یا ایتها الفس مطمئنه ارجعی الی ربک راضیه المرضیه، فدلی فی عبادی وادخلی جنتّی.» ای نفس قدسی و دل آرام (بیاد خدا). امروز به حضور پروردگارت بازآی که توخشنود (به نعمت های ابدی او ) و او راضی او تواست. باز آی و در صف بندگان خاص من درآی. و در بهشت من داخل شو. پروردگارا! سپاس که ما را در مبارزه با طاغوت و براندازی رژیم کفر پیشه و وابسته به شیطان بزرگ، آمریکای جهانخوار یاری فرمودی و به ما رهبری آگاه و پرتوان ارمغان نمودی تا ما را از تاریکي ها و ظلم رهانید و با ایجاد وحدت در میان مردم مسلمان و شهید پرور نظام جمهوری اسلامی را در این سرزمین مقدس بنا نهاد. خداوندا، به ما توفیق عبادت و اطاعت عنایت فرموده و ما را از شر هوای نفس محفوظ بدار. بارخدایا، به ما یاری کن تا با اسلام راستین آشنایی پیدا کرده و در عمل به تعالیم آن بکوشیم. ایزدا، ما را در کسب علم و ترویج فرهنگ قرآن و اسلام در مدارسمان یاری و موفق دار. الها! بما قدرتی عنایت کن که پرچم لا اله الا الله را بر سراسر جهان به اهتزاز درآوریم. خداوندا، کشور اسلامی ما را از کشورهای تجاورزگر و سلطه طلب بی نیاز دار. بار الها، اخلاق اسلامی، آداب و عادات قرآنی را بر کشور عزیزمان ایران و مدارسمان حاکم بگردان. بار ایزدا، به رهبر کبیرمان امام خمینی عمر و توفیق بیشتر عنایت دار تا با رهنمودهایش مسلمین و مستضعفین جهان به استقلال و آزادی واقعی دست یابند. خداوندا، ایران و اسلام را از شر کفار و منافقین و حیله‌های زورمداران شرق و غرب و نوکرانشان به دور داشته، رزمندگانمان را در جبهه‌های حق علیه باطل پرتوان و پیروز بدار. کریما، ما را در صدور انقلاب خونبارمان به جهان، توان ده و آن را تا انقلاب مهدی (عج) استوار بدار. همسرم بدان که من نسرین کسی که تو را دوست دارد، شهادت را هم بسیار دوست می‌دارم، چون خدای خود را در آن زمان پیدا می‌کنم. از تو می‌خواهم اگر می‌خواهی فردی خداگونه باشی و درس دهنده، از امروز و از این ساعت سعی کنی تماس خود را با خدای خویش بیشتر کنی و همین طور معلّمی باشی جدّی.
🔴شهادت یک مامور در درگیری با اشرار مسلح 🔹گروهبان یکم «اسماعیل جلالی» از اهالی روستای محمداباد دهگاوی بخش نگین کویر، در درگیری ماموران انتظامی با اشرار مسلح و قاچاقچیان مواد مخدر در منطقه عملیاتی (پنگ) در جازموریان زهکلوت به فیض شهادت نائل آمد و یک مامور دیگر هم مجروح شد.
📸 سی‌ودومین یادواره شهدای شهر شریف‌آباد 🎙سخنران: سردار غلامرضا سلیمانی 🎙مداح: حاج علی فرمانی 📆پنجشنبه ۲۷ مرداد ⏰ساعت ۱۸ 🗺 ، گلزار مطهر شهدای شریف‌آباد
🔸 🔸 🌷 🌷 🔸تولد: ۱۳۳۸ شمسی، شهرک نبی‌شیث، بعلبک، لبنان 🔸شهادت: ۲۷ بهمن ۱۳۷۰، منطقه کوثر به الیسا، استان نبطیه، لبنان سیده سهام دوران کودکي و نوجواني خود را در اين شهر و در دامان خاندان عالم‌پرور «موسوي» سپری کرد. در چهارده سالگی، به عقد پسرعمویش، سیدعباس موسویِ بیست و یک ساله درآمد و با او برای تحصیلات حوزوی به نجف اشرف رفت. در نجف اشرف اوضاع بر سيدعباس بسيار سخت شده بود؛ پول کافی براي خريد کتاب‌های درسی‌اش نداشت. سيده سهام از حلقه ازدواجش گذشت تا هم خير دنيا و آخرت را بيابد و هم گره از کار شوهرش باز شود. سيده‌سهام با اشتياق در کلاس شهيد بنت‌الهدی صدر در نجف شرکت می‌کرد تا از دريای علم اين بانوی نخبه مکتب اهل بيت(علیهم السلام) سيراب شود. وقتی رژيم صدام طلاب لبنانی را از اين کشور اخراج کرد، سيدعباس و سيده‌سهام هم برگشتند لبنان. در لبنان، امام موسی ‌صدر انتظار آنان را می‌کشيد. سيدعباس تصميم گرفت با کمک بچه‌های لبنانی حوزه نجف، مدرسه‌ای در بعلبک احداث کند. او پيشنهاد آن را به امام محرومان داد و ايشان هم موافقت کرد. البته امام موسی به دليل مشغله بسيار فرصت تدريس را در اين مدرسه که «الامام المنتظر(عج)» نام داشت نيافت. کارهای حقوقی مدرسه را امام موسی و کارهای مديريتی را سيدعباس انجام می‌داد. ربوده شدن امام موسی صدر در ليبی ضربه سختي به سيدعباس زد. او عقيده داشت مزدوران استکبار جهانی برای تأمين منافع قدرت‌های مطبوع‌شان اين کار را کرده‌اند. مدتی بعد سيدعباس قسمت خواهران حوزه علميه را تأسيس ‌کرد و از همسرش خواست که مديريت آن را بر عهده بگيرد. سيده‌سهام هم با توکل به خدا پذيرفت و شد مدير مدرسه علميه خواهران «الزهرا». کارهاي سيده‌سهام که حالا ديگر به اسم «ام‌ياسر» می‌شناختندش، سطح علم و آگاهی از دين را بين بانوان ساکن بقاع بسيار بالا برد. پس از تهاجم ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان، درحالی که سيدعباس در خط مقدم نبرد بود، ام‌یاسر در کنار همسرش، به فعالیت در حزب‌الله می پردازد؛ به خانواده‌های شهدا و اسرا سرکشی می‌کند، به فرزندان شهدا رسیدگی می‌کند و در کنار همه این‌ها، از فعالیت‌هایی همچون شستن لباس رزمندگان و جمع آوری کمک مالی برای حزب‌الله و خانواده‌های شهدا نیز فروگذار نمی‌کند. وقتي فشار کار بر سيدعباس زياد شد، مجبور شد مديريت حوزه را به دوستانش تحويل دهد؛ اما ام‌ياسر هم‌چنان سکانداری مدرسه «الزهراء(سلام الله علیها)» را بر عهده داشت. پس از اعلام موجوديت رسمی حزب‌الله لبنان، سيدعباس حوزه فعاليتش را تغيير داد و به عنوان يکی از رهبران حزب‌الله و مقاومت اسلامی، از نزديک شاهد فعاليت نيروهای مجاهدش عليه غاصبان صهيونيست بود. يک ماه استقرار سيد و ام‌ياسر در «طيردبا» در حومه صور، باعث تقويت جوانان مقاوم و احترام آنان به سيدعباس و همين‌طور علاقه و حس دوستی زنان و دختران جنوبی به ام‌ياسر شد. چند سال بعد، سيدعباس موسوی با شايستگی تمام دبیرکل حزب‌الله لبنان شد. ام‌ياسر نگذاشت سيدعباس در اين ايام تنها باشد. سیدعباس در پاسخ به کسانی که از ترورشدن او ابراز نگرانی می‌کردند، می‌گفت: «تا زمانی که ام‌یاسر در کنارِ من نباشد، من هرگز به شهادت نخواهم رسید.» گویی میان این دو عهدی بوده است که به شهادت نرسند، جز آن هنگام که این توفیق برای هردوی آنان فراهم باشد، تا زندگی همدلانه و عاشقانه خود را در دنیای دیگر نیز ادامه دهند. سرانجام در حالی که سوار ماشين همسرش بود و پسرش «سيدحسن» را در آغوش داشت، از محل برگزاری مراسم سالگرد شهادت «شيخ‌راغب حرب» برمی‌گشت که با شليک موشک آتشين بالگرد صهيونيست‌ها به ديدار مادرش «فاطمه‌زهرا(سلام الله علیها)» شتافت. زندگی‌نامه این بانوی شهید، در کتاب "هم‌قسم" به قلم عبدالقدوس امین، با ترجمه احمد نطنزی و توسط انتشارات به نشر به چاپ رسیده است.
🖌 🖼 تمثال شهید جستجوگر نور 🌹سید امیر تشت زرین
✅ بخش‌هایی از سخنان سردار شهید: «من از خداوند رو زمانی که در مقابل اسرائیل یعنی در مقابل دشمن حقیقی ما، صهیونست‌ها، می‌خوایم بجنگیم، اونجا ان شاءالله... یعنی من بزنم صهیونست‌ها رو بکشم و اونجا خداوند ان شاءالله توفیق شهادت به من بده که حداقل بگم آقا من تونستم اونهایی که کینه آقا امیرالمومنین(علیه السلام) رو تا الان تو دل مردم کاشتن که همین دسیسه صهیونست‌ها بوده، ما فکر می‌کنیم مثلاً معاویه کار کرده، اینا دسیسه یهودی‌ها و صهیونیست‌های اون زمان بوده؛ حالا الان اسمش صهیونیسته اینا یهودی‌ها بودن دسیسه کردن، این جبهه رو ایجاد کردن، بتونیم ان شاءالله یه مرهمی بزاریم به دردهای آقا امیرالمؤمنین(علبه السلام)، دردهای خانم حضرت زهرا(سلام الله علیها) و به قول همون جمله معروف که زمان جنگ خودما بود که ما اومدیم انتقام سیلی زهرا بگیریم... حالا ان شاءالله خدا توفیق بده این مسیر ادامه پیدا کنه و حتی اگه ان شاءالله لیاقت داریم در رکاب فرزند برومندش صاحب الامر(عج) ان شاءالله وایستیم و دفاع بکنیم و به قول معروف ادای دین بکنیم ان شاءالله...