#روزی_که_یدالله_لشگر_به_هم_ریخت.
حاج یدالله را خبر کردند که بیاید پای وانت...
حاجی وقتی آمد با پیکر غرق بخون یار دیرینه اش شهید حسین میررضی روبرو شد، غم فراق، همه وجودش را فرا گرفت... آنطرف تر کمی قدم زد تا حزن و اندوه خود را پنهان کند..... اگر حاج یدالله می شکست لشگر زمین گیر میشد.
. . . از جمع جدا شد، راه خود را گرفت و رفت پشت خاکریز و درون نفربر
نشست. غم از دست دادن یار نزدیک و صمیمی اش او را بی تاب کرده بود
عقده های فروخورده اش ترکید و های های زد زیر گریه💦💦
رفقا و دوستان جلودارش نبودند.سیل اشک او را امان نمیداد تا اینکه شهید عبدالله میثمی،نماینده امام در قرارگاه خاتم برای آرام کردن او می آید کنار وی و درگوشش قدری صحبت میکند.کلهر بلافاصله گریهاش قطع میشود و تبسمی بر لبانش می نشیند😊پس از اینکه شهیدمیثمی میرود،دوستان از ماجرا سوال میکنند.شهیدکلهر میکوید:ایشان در گوش من همان حرفی را زد که پیامبر بحضرت زهرا(س) فرمود
🌷...و دیری نپایید که پیش بینی شهیدمیثمی محقق شد وعلمدار لشگر۱۰ درمرحله بعدی عملیات کربلای ۵،بدوستان شهیدش پیوست.