بسم رب الشهداء
🔸 #معرفی_شهید 🔸
🌷 #شهید_صدیقه_رودباری 🌷
🔸تولد: ۱۸ اسفند ۱۳۴۰، تهران
🔸شهادت: ۲۸ مرداد ۱۳۵۹، بانه، کردستان
صدیقه تا خودش را شناخت به دنبال حقیقت بود. جرقههای انقلاب که زده شد با آگاهی در این مسیر قرار گرفت. در دبیرستان اقدام به تکثیر و پخش اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) میکرد. صدیقه در جمعه خونین ۱۷ شهریور سال ۵۷ دوشادوش خواهران انقلابی ابتدای صف علیه حکومت ظالم پهلوی ایستاد. نوجوانی صدیقه همزمان شد با دوران انقلاب که با تشویق برادرش در کتابخانه امام حسن (ع) نارمک فعالیت میکرد.
انقلاب که شد صدیقه در مدرسهشان، انجمن اسلامی راهاندازی کرد. در همان زمان همراه دوستانش شروع به فعالیت جهادی و خدماتی به هموطنان نیازمند کرد. هرچه زمان میگذشت صدیقه دقیقتر وکاملتر در خط اسلام و انقلاب قرار میگرفت.
صدیقه اردیبهشت ۵۹ عضو انجمن اسلامی شد. آن زمان در رشته اقتصاد در دبیرستان درس میخواند. تابستان، صبحها به جهاد میرفت و عصرها هم در کلاس قرآن و نهج البلاغه شرکت میکرد. گاهی اوقات آخر هفتهها سری به معلولان آسایشگاه کهریزک و بیمارستان میزد و به پرستاران و بهیاران آنجا برای شستوشو و رسیدگی به سالمندان و معلولان کمک میکرد. گاهی برای بچههای کوچک آنجا غذا میپخت. آنها را حمام میبرد و با آنها بازی میکرد. گاهی با دخترهای جوان دوست و فامیل و آشنایان رفتوآمد میکرد تا رفتارشان را اصلاح کند که موفق هم بود.
صدیقه بسیار پر دل و جرئت بود. شجاعت و دلیریاش به گونهای بود که نشان میداد به زودی مهر شهادت روی شناسنامهاش خواهد خورد. پس از انقلاب هیجان و احساس وصفناپذیری پیدا کرده بود. احساسی که تا آن زمان مثل خون در رگهایش جاری بود، حالا پر خروش شده بود و او را از زندگی عادی و روزمره دور میکرد. از تعلقات دنیوی فاصله گرفته بود و مدام میگفت: "نباید در خانه بنشینیم و بگوییم که انقلاب کردهایم، باید بین مردم باشیم و پیام انقلاب را به مردم برسانیم."
وقتی پول توجیبیاش را میگرفت آن را وقف خانوادههای مستمند آنجا میکرد. در سفرش به مهاباد کارهای فرهنگی آنجا را هم انجام میداد. صدیقه عاشق مطالعه بود و کتاب جهانبینی توحیدی شهید مطهری و کتابهای مربوط به حضرت امام (ره) را زیاد میخواند. از طرفی اتفاقها، شنیده و دیدهها، واگویهها و قصههای ادبی خود را در دفترچهای یادداشت میکرد. دستنوشته و اشعار انقلابی او نشان از روح لطیف و حماسی و حق داشت.
در شعری به عنوان «در اوایل ۵۵» دردش را از سکوت جامعه، رنجش را از رنج کشیدنها و ستمهایی که بر مردم میرود و امیدش را به ادامه راه شهیدان و درک شهادت اعلام میکند:
«من فریاد خشک شده در گلو هستم
من چروک صورت پدر و مادر داغدیدهای هستم؛
من گرسنگی، دربهدری را میدانم
بهیاد داشته باش
راهم را ادامه بده
من شهیدم...»
و در شعری دیگر در سال ۱۳۵۶ (قبل از انقلاب) از اینکه با وجود این همه اسارت، هنوز فریاد عصیان و غرش مسلسل و بوی خون و دود، فضا را پرنکرده است، خشمش را اینچنین میسراید:
«مردم در این دوره از تاریخ خود
یخ بستهاند
در این رنج و اسارت
دست و پا را بستهاند
نه بوی خون، نه بوی دود، نه بوی مسلسل
پس من به کجاها میروم... من کیستم...؟»
۵ خرداد ماه ۵۹ از طریق انجمن اسلامی به سنندج رفت. میخواست در کردستان کار جهادی انجام دهد. در بانه هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد. در روستاهای پاکسازی شده، کلاسهای عقیدتی و قرآن برگزار میکرد. با توجه به شرایط بسیار سخت آن روزهای کردستان، دوشادوش پاسداران بانه فعالیت میکرد و هیچگاه اظهار خستگی نکرد.
در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به بانوان بود. مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار میرفت. آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقین برایش پیغام فرستادند که: "اگر دستمان به تو برسد، پوستت را از کاه پر میکنیم".
خواهرش در ان روزها خواب دیده بود که اقایی نورانی وارد جمع میشود و صدیقه را صدا میکند و با خودش میبرد. از حاضرین پرسیدند که این آقا چه کسی بود؟ گفتند ایشان امام زمان بودند...
تعبیر این خواب را که پرسیدند، گفتند این دختر سربازیاش در راه اسلام قبول میشود...
مادرش در تب و تاب خرید جهیزیه برای او بود، اما صدیقه در فکر و اندیشه دیگری بود. آخرین باری که تلفنی با خانواده صحبت کرد برایشان از شهادت گفت. مرور دفترچه و دستنوشتههایش او را مشتاق شهادت نشان میداد. در نهایت در شامگاه ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۹ با گلوله یکی از منافقین کوردل به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت در راه خدا رسید. پیکر صدیقه بعد از تشییع با شکوه در بانه و تهران در قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#با_شهدا_تا_ظهور_مهدی_عج