eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
155 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشه... 🌷شهید امیر حاج امینی🌷
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷 شهیدی که حضرت زهرا(س)زمان و مکان شهادتش را به وی اطلاع داد 🌷 🔸سردار شهید عبدالحسین برونسی ◇نام:
گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم» تعجب کردیم، بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش میزنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی‌اصغر (ع)». والفجر یک بود که مجروح شد، یک تیر تو آخرین حد بردش خورده بود به گلوش وقتی می‌بردنش عقب، داشت از گلوش خون می‌آمد می‌گفت: آرزوی دیگه‌ای ندارم مگر شهادت. ۲۳ اسفند سالروز شهادت🕊 مزار : بهشت رضا (ع) 🌷شهید عبدالحسین برونسی🌷
✅شهردار ✍️شب بود، باران شدیدی می‌بارید و هر لحظه هم بیشتر می‌شد، مهدی از جا بلند شد و گفت: دیگر باید بروم. گفتم: کجا؟ گفت: جای بدی نمی‌روم، نپرس. آنقدر اصرار کردم تا بالاخره گفت: بلند شو با هم برویم ببین کجا می‌روم! رفتیم تا رسید به جلبی‌آباد. گفتم: اینجا آمدی چکار؟ گفت: روی زمین را نمی‌بینی چقدر آب جمع شده؟ یعنی ما شهردار این شهریم. باید جوابگو باشیم. 📚شهید مهدی باکری، شهردار آن زمان ارومیه ۲۵ اسفند سالروز شهادت🕊
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
⁉️ راز فرماندهی 💥نجفی رستگار، فرمانده لشگر ۱۰ سید الشهدا(ع) بود. خانواده اش از این سمت و مسئولیت وی
شهید کاظم رستگار با تلاش‌های زیاد معنوی و مراقبت از نفس، خود را از هرگونه دلبستگی به‌ دنیا رها ساخته و تنها دل به محبت خدا بسته بود. زمانی که می‌خواست وارد جبهه شود مادرش رضایت نمی‌داد. شبی به‌خواب می‌بیند که مردی سبز پوش یک دست لباس نظامی به او می‌دهد و می‌گوید: «بپوش» خواب را برای مادرش شرح می‌دهد و به این ترتیب دل مادر به‌ رفتن فرزندش رضا می‌دهد. حاج کاظم دل از دنیا بریده بود. حتی در خوراک نیز امساک می‌کرد. یک‌روز برادر بزرگش که در جبهه با هم همراه بودند می‌بیند وی پشت یکی از سنگرها نشسته و سفره رزمنده‌ها را جلویش باز کرده و تنها گوشه نان‌هایی که ته سفره مانده را برای ناهار تناول می‌کند. کاظم گمنام و بی‌آلایش بود. برادرش زمانی متوجه سمت فرماندهی او شد که نیروها در جمعی نشسته بودند تا فرمانده لشکر10 سیدالشهدا بیاید و برایشان سخنرانی کند. حاج کاظم و برادر بزرگ‌ترش نیز در میان جمع حضور داشتند. فرمانده را از جایگاه صدا زدند کاظم از جایش برخاست برادرش گفت: بنشین! چرا بلند شدی؟ اما چند لحظه بعد کاظم بود که پشت تریبون، سخنرانی می‌کرد...
💫هدیه نورانی که شهید برای مادرش از بهشت اختصاصی فرستاد💫 ♡حاجیه خانم رستگار در خواب پسر شهیدش را می‌بیند. کاظم به او می‌گوید: در بهشت جایم خیلی خوب است. چی می‌خواهی برای شما بفرستم؟ ♡مادر می‌گوید: چیزی نمی‌خواهم؛ فقط جلسه قرآن که می‌روم، همه قرآن می‌خوانند و من نمی‌توانم بخوانم خجالت می‌کشم. می‌دانند من سواد ندارم، به من می‌گویند همان سوره توحید را بخوان! ♡کاظم لبخندی می‌زند و به مادرش می گوید: نماز صبح را که خواندی قرآن را بردار و بخوان! حاجیه خانم صبح هنگام بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد. قرآن را برمی‌دارد و شروع به خواندن می‌کند. ♡خبر همه جا می‌پیچد و پسر دیگر حاجیه خانم این کرامت شهید را محضر آیت‌الله العظمی نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند. ♡قرار گذاشته می‌شود. حضرت آیت‌‌الله نوری همدانی نزد مادر شهید می‌رود. قرآنی را به او می‌دهد که بخواند. به راحتی همه جای را می‌خواند، اما بعضی جاها را نه. بعد آیت‌الله نوری می‌گویند: قرآن خودتان را بردارید و بخوانید. ♡مادر شهید شروع به خواندن آن هم بدون غلط می‌کند. آیت‌الله نوری گریه می‌کند و چادر مادر شهید را می‌بوسد و می‌‌گوید: جاهایی که مادر نمی‌توانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم.
دوست دارم با بدنی پاره پاره به دیدار الله و ائمه معصومین به ‏خصوص سیدالشهدا «ع» بروم. بسم ‌الله ‌الرّحمن الرّحیم انا لله و انا الیه راجعون ستایش خدای عزوجل را که مرا از امت محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و شیعه علی ـ علیه السّلام ـ قرار داد و سپاس خدای را که با آوردن حق از ظلمت به روشنایی و از طاغوت نجاتم داد و مرا از کوچکترین خدمتگزاران به اسلام و انقلاب اسلامی قرار داد. من راهم را آگاهانه انتخاب کردم و اگر وقتم را شبانه روز در اختیار این انقلاب گذاشتم، چون خود را بدهکار انقلاب و اسلام می‌دانم و انقلاب اسلامی گردن بنده حق زیادی داشت که امیدوارم توانسته باشم جزء کوچکی از آن را انجام داده باشم و مورد رضایت خداوند بوده باشد. پدر و مادر و همسر و برادران و خواهران و آشنایانم مرا ببخشند و حلالم کنند و اگر نتوانستم حقی که بر گردن من داشتند ادا کنم، عذر می‌خواهم برای پدر و مادر و خواهران و برادرانم از خداوند طلب صبر می‌نمایم و امیدوارم تقوا را پیشه خود قرار دهند. از همسرم عذر می‌خواهم که نتوانستم حقش را ادا کنم و چه بسا او را اذیت فراوان کردم و از خداوند طلب اجر و رحمت برای او می‌کنم که در مدت زندگی صبر زیاد به خاطر خداوند انجام داد و رنج‌های فراوان کشید. از تمام اقوام و آشنایان و دوستان طلب حلالیت و التماس دعا دارم. والسلام کاظم نجفی رستگار ساعت ۹ شب مورخ ۳ اسفند ۱۳۶۲ شرق بصره (جفیر)