eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
156 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
.... 🌷عاشق گمنامی بود و همیشه می‌گفت: دوست ندارم جنازه‌ام روی این زمین جایی را بگیرد. در تشییع شهدای یکی از عملیات‌ها، رضا اشعری به جواد گفت: جواد یک روز می‌بینمت روی دست مردم. او هم محکم جواب می‌دهد: بچه هیچ وقت نمی‌خواهم جنازه‌ام روی دست مردم بیاید. 🌷توی عملیات بدر خیلی حالش گرفته بود. وقتی حالش را پرسیدم، گفت: رضا یعنی قراره من یه بار دیگه بمونم. توی همین عملیات کتفش تیر خورد. بچه‌ها خوشحال شدند که با مجروح شدنش برمی‌گردد عقب؛ اما برنگشت. کتفش را خودش پانسمان کرد و توی خط ماند. روز دوم پاتک وقتی که گلوله تانکی کنارش خورد، با سر و روی خونین روی زمین افتاد. 🌷دو نفر امدادگر پیکر نیمه جان جواد را روی برانکارد گذاشتند که برش گردانند عقب، خمپاره‌ای روی پیکرش خود. همان شد که می‌خواست. پیکرش جایی از زمین را اشغال نکرد و روی دست مردم هم نیامد. سال‌ها بعد تنهاترین چیزی که ازش برگشت جامانده‌های لباسش بود. فرمانده شهید محمدجواد فخاری، جانشین فرمانده گردان سید الشهداء ۱۷ قم راوی: حاج حسین یکتا 📚 کتاب "مربع‌های قرمز"نوشته زینب عرفانیان، صفحه ۲۸۸ _ ۲۸۶ منبع: وب سایت برش‌ها
.... 🌷پرسید: مادر! دوست داری من چه‌طوری شهید بشوم؟ گفت: من چه می‌دانم که تو دوست داری چه‌طوری شهید بشوی؟ ناصر گفت: دوست دارم فوری شهید نشوم؛ چند ساعت توی خون خودم بغلطم و درد بکشم تا سختی و رنج جانبازان را هم درک کنم. 🌷خمپاره که آمد، یازده ترکش به بدنش نشست. وقتی رساندنش به بیمارستان، داشت ذکر می‌گفت: یا حجت‌بن الحسن(عج…) پارچه نوشته “آزادی خرمشهر را به حضور امام و امت حزب الله تبریک می‌گوییم” بر فراز مسجد جامع خرمشهر یادگار شهید ناصر فولادی است. 🌷شهید ناصر فولادی مسئول تبلیغات تیپ ثارالله (قبل از تبدیل تیپ به لشکر) بود و در عملیات بیت المقدس و روز فتح خرمشهر  به فیض عظیم شهادت نائل شد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز ناصر فولادی
! 🌷در گردان تخریب لشکر ۵۷ که رزمندگانشان به واحد «ایثار» معروف شده بودند، در اکثر مواقع پس از خنثی کردن میادین مین، در ادامه عملیات هم حضور داشتند وکمک می‌کردند. در عملیات «فتح ۵» برای آزادسازی شهر «ماؤوت» عراق نیز چنین شد. یکی از نیروهای واحد تخریب نوجوانی بسیجی به نام «مرتضی آقایی» اهل روستای دارایی خرم آباد بود که روحی لطیف داشت و عاشق شهادت بود. او در وصیتنامه خود نوشته بود «خدایا من آرزوی شهادت دارم و از تو می‌خواهم شهادتم را به وسیله اصابت تیر به قلبم که برای امام حسین (علیه السلام) می‌تپد قرار دهی تا شرمنده او نباشم و قلبم فدای قلب حسین (علیه السلام) شود.» 🌷پس از عملیات از تیم تخریب خواسته شد که به مقر خود بازگردند؛ اما آن‌ها سلاح برداشته و به همراه گردان در ادامه عملیات شرکت کردند. سه نفر از نیروهای دشمن در یک سنگر محکم بتونی مخفی شده بودند و چند نفر از نیروهای لشکر را مجروح و شهید کرده‌ بودند. این سنگر موقعیت استراتژیکی و مهمی در منطقه داشت و با مهندسی نظامی مناسبی ساخته شده بود. اسلحه «آر.پی‌.جی» و تیربار هم با توجه به فاصله زیادی که داشت در آن اثر نمی‌کرد و سلاحی با بُرد قدرت بیشتر هم در اختیار نبود. بنابراین باید با پذیرش خطر کشته شدن پیشروی نیروها انجام می‌شد.... 🌷در نهایت تصمیم بر این شد که چند نفر از رزمندگان شهادت طلب، خود را به خطر بیاندازند و برای انهدام آن سنگر اقدام کنند. از جمله افراد داوطلب، سردار شهید احمد قاسم‌زاده و مرتضی آقایی بودند. آن‌ها جهت انهدام سنگر به طرف دشمن حرکت کردند و نوع عملیات آنان به روش جنگ چریکی و حرکت و دویدن با سرعت و استفاده از خیزهای پنج ثانیه بود. در آخرین لحظاتی که مرتضی آقایی خود را به نزدیکترین فاصله به سنگر دشمن رسانده بود تیر دشمن به سینه‌اش اصابت کرد و او را به آرزویش رساند. 🌷پس از او سردار احمد قاسم‌زاده خود را به آن سنگر رساند و با پرتاب نارنجک آن را منهدم کرد و نیروهای دشمن را که در درون آن سنگر بودند به هلاکت رساند. وقتی بچه‌ها به بالین جسد مرتضی آقایی رسیدند، دیدند تیر شلیک شده از سمت دشمن دقیقاً به قلبش اصابت کرده است. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید احمد قاسم‌زاده و شهید معزز مرتضی آقایی منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
خاطره ای از شهید محمود کاوه/ ساکنان ملک اعظم،ص88 مفقود الاثر می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم،
🌷یک اسیر گرفته بودیم، از آن گردن کلفت‌ها! دوتا چیز را لازم داشتیم بدانیم. یکی این‌که بقیه کومله‌ها کجا رفته‌اند؟ یکی هم این‌که با اسرای ما چکار کرده اند؟ طرف لب از لب برنمی‌داشت. می‌گفت: گردنم رو هم بزنین، چیزی نمی‌گم. 🌷....محمود رسید. دست گذاشت روی شانه‌اش. شروع کرد باهاش قدم زدن. از بچه‌ها دور شد. چند دقیقه بعد برگشتند. محمود جایی را نشان داد. گفت: اون‌جا رو بکنید. خودش با یک گروه رفت دنبال کومله‌ها. اسیره را هم برد. 🌷آن‌جا را که کندیم، جنازه بچه‌ها را پیدا کردیم. تا مدت‌ها دوست داشتم، بدانم به آن اسیر چه گفت که این جور رامش کرد! هیبتش ولی نمی‌گذاشت بپرسم ازش. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار محمود کاوه  📚 کتاب "ساکنان ملک اعظم" منبع: سایت اخلاص شمیم
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
شهیدی که زمان و مکان شهادتش را می دانست* *شهید عبدالحسین برونسی*🌹 🌱متولد: تربت حیدریه ۱۳۲۱ 🌷شهادت:
🌷 شهیدی که حضرت زهرا(س)زمان و مکان شهادتش را به وی اطلاع داد 🌷 🔸سردار شهید عبدالحسین برونسی ◇نام: عبدالحسین برونسی ◇نام پدر: حسینعلی ◇ولادت: سال 1321/06/03 (مشهدا/تربت حیدریه/روستای گلبوی کدکن) ◇شهادت: 1363/12/23 (عملیات بدر) ◇وضعیت تاهل: تاهل ◇نام جهادی: ندارند ◇اخرین مقام: سرباز امام خمینی(ره) و فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه ◇نحوه شهادت: اصابت ترکش خمپاره بر بدن شهید/پیکر مطهر بازنگشت ◇سن شهادت: 42 ساله ◇علاقه: حضرت زهرا(س) ◇قسمتی از وصیتنامه شهید: گر بدانم با خون من حتی یک دختر حجاب خود را رعایت میکند حاضرم صدها بار کشته شوم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۸ آذرماه، اولین سالگرد شهادت طلبه بسیجی قمی مدافع امنیت به دست اغتشاشگران در سال ۱۴۰۱ گرامی باد🥀
📌 بابا احمد پیرترین شهید دفاع مقدس 🔹‏ شهید احمد کوچکی در روز نهم آذر ماه سال ۱۲۹۲ در روستای چپقلو شهرستان فامنین از توابع استان همدان به دنیا آمد. ◇ رزمنده ها آنقدر به شهید احمد کوچکی علاقه داشتند ،او را همیشه «بابا احمد» صدا می‌زدند. ◇ با اینکه بیش از ۶۸ سال سن نداشت،‌ اما رشادت‌هایش در خط مقدم همگان را به وجد آورده بود. ◇ شهید جهان آرا در روز محاصره آبادان بارها در ستایش و تمجید از دلاوری‌های بابا احمد سخن می‌گفت. ◇ سابقه رشادت‌های او به زمان نوجوانی‌اش برمی‌گردد. او در سن نوجوانی با بیل کشاورزی در برابر افسر انگلیسی ایستاد و از ناموس هموطن خود دفاع کرد. ◇ شهید کوچکی در روز پنجم خرداد ماه سال ۱۳۶۰ در منطقه عملیاتی فیاضیه با تیر مستقیم خمپاره شهید شد. ◇ پیکر مطهر بابا احمد در گلزار شهدای شیخان شهرستان مقدس قم قرار دارد.
‍ 📌 ماجرای مادری که فرزند شهیدش را غسل داد و بر لبانش بوسه زد. 🔹️ آنچه که در تصاویر دیده مي شود ، خانم آفاق بصیری؛ مادر دانشجوی شهید «سیدمحمد محمد‌نژاد» از لشگر ۲۵ کربلا در استان مازندران است. ◇ در ادامه عملیات بیت‌المقدس در وسط معرکه جنگ شهر خرمشهر بر اثر اصابت گلوله کاتیوشا به پشت سرش به رسید. 🔹️ وقتی به گفتند؛ که پسر شما غسل نمی‌خواهد گفت: درست است که فرزند من نیاز به غسل و کفن ندارد، ولی من او را غسل می‌دهم و کفن می‌پوشم، تا به دشمنان بگویم ما از مرگ و هیچ ترس و واهمه‌ای نداریم و به مردم بگویم که افتخارم این است که پسرم فدای اسلام، انقلاب و حضرت امام شده است. ◇ این خودش وارد قبر شد و از احساس او پرسیدند گفت: خیلی نوازشش دادم و با او درددل کردم و بعد از آن نیز خودم وارد قبر شدم و تلقینش را خواندم. لبانم را جلوی گوشش گرفتم و به او گفتم: پسرم! سلام مرا به مادرت (س) برسان و به او بگو: من یک مادر پیری دارم و از او بخواه که در روز قیامت از من شفاعت کند.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📛 غلبه بر شهوت ... و توفیق شهادت🕊🕊 🌷 #شهیداحمدعلی‌نیری ❇️ حضرت علی(علیه السلام): پاداش مجاهد ش
گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ... مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه... همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ...
🌷 .... 🌷روز تاسوعا قرار شده بود پنج شهيد گمنام در شهر دهلران طى مراسمى تشييع شوند. بچه‌هاى تفحص، پنج شهيد را که مطمئن بودند گمنام هستند انتخاب کردند. ذره ذره پيکر را گشته بودند. هيچ مدرکى بدست نيامده بود. قرار شد در بين شهدا يکى از آن‌ها را که سر به بدن نداشت به نيابت از ارباب بی‌سر، آقا اباعبدالله الحسين(ع) تشييع و دفن شود. کفن‌ها آماده شد. شهدا يکى يکى طى مراسمى کفن می‌شدند. 🌷آخرين شهيد، پيکر بی‌سر بود. حال عجيبى در بين بچه‌ها حاکم بود. خدا اين شهيد کيست که توفيق چنين فيضى را يافته تا به نيابت از ارباب در اين روز تشييع شود؟! ناگهان تکه پارچه‌اى از جيب لباس شهيد به چشم خورد. روى آن نوشته‌اى بود که به سختى خوانده می‌شد؛ "حسن پرزه اى، اعزامى از اصفهان" 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسن پرزه اى
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
نام: مجید قربانخانی ولادت: 1369/05/30 (تهران) شهادت: 1394/10/21 (سوریه/حلب/خانطومان) رجعت:98/2/6 🔸وض
🌷 شهیدی که اهل قلیون و خالکوبی بود 🌷 نام: مجید قربانخانی نام پدر: ــــ ولادت: 1369/05/30 (تهران) شهادت: 1394/10/21 (سوریه/حلب/خانطومان) وضعیت تاهل: مجرد نام جهادی: ندارند اما معروف به مجید سوزوکی هست اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س) نحوه شهادت: در خانطومان وضعیت بسیار بدی داشیم اتیش از همه جا میبارید اولین مجروح هم مجید بود،مجید درد داشت و بهم گفت حاجی خلاصم کن من سرش داد زدم گفتم فقط سمت دشمن تیر میندازم این اخرین شوخی مجید بود به شهید مرتضی کریمی گفتم مجیدو ببر عقب که تو راه با اصابت موشک به ماشینشون دوتاشونم شهید شدن و پیکرشون برنگشت سن شهادت: 25 ساله و تک پسر خانواده علاقه: مداحی قسمتی از وصیتنامه شهید: بسم رب الشهدا و الصديقين سلام عرض مي‌كنم خدمت تمام مردم ايران. سلام مي‌كنم به رهبركبير انقلاب و سلام عرض مي‌كنم به خانواده عزيزم. اميدوارم بعد از شهادتم ناراحتي نداشته باشيد و از شما خواهش مي‌كنم بعد از مرگم خوشحال باشيد و گريه بر مصيبت اباعبدالله كنيد. سر پيكر بي‌جان من خوشحال باشيد كه در راه اسلام و شيعيان به شهادت رسيدم. صحبتم با حضرت امام خامنه‌اي؛ آقا جان اگر صدبار دگر متولد شدم براي اسلام و مسلمين جان مي‌دهم و از رهبر انقلاب و بنياد شهدا و سپاه پاسداران و همين طور بسيج خواهشمند هستم كه بعد از به شهادت رسيدن من هواي خانواده‌ام را داشته باشيد.
📌 دانش آموز ۱۳ ساله کرجی «السلام علیك یا اباعبدالله» گفت و به شهادت رسید. 🔹️ شهید ۱۳ ساله علیرضا محمودی پارسا در دوران حضور در جبهه یک‌بار به شدت مجروح شد و پس از بهبودی مجددا به جبهه بازگشت. ◇ وی ۲۷ بهمن سال ۱۳۶۱ مجددا بر اثر اصابت خمپاره و گلوله از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد و پس از تحمل دو روز درد شدید در نیمه شب جمعه ۲۹ بهمن سال ۶۱ در حالتی که حضور مقدس ابا عبدالله را بربالین خود احساس می‌کرد و بر ایشان سلام می‌داد جان خود را تقدیم جانان کرد. ◇ علیرضا با شروع جنگ تحمیلی آماده اعزام بود که به علت كمی سن به او اجازه حضور در جبهه های جنگ را نمی دادند. ◇ سرانجام در فروردین سال ۶۱ به جبهه كامیاران رفت بعد از ۳ ماه برگشت و مشغول امتحانات شد و با موفقیت كامل آن را به پایان رساند و به كلاس سوم راهنمایی ارتقاء یافت. ◇ در اول تیرماه، بار دیگر عازم جبهه سومار گردید و در حمله مسلم ابن عقیل با رمز یا اباالفضل علیه السلام از ناحیه سر و گردن و صورت مجروح گردید. ◇ خبر شهادت همسنگر و هم پیمانش او را به شدت متاثر ساخت و دیگر تحمل ماندن را نداشت. ◇ در چند مرحله مجروح شد و در بار آخر طی ۲ روز جراحت درد سختی را بر جان پذیرفت و در ساعت ۲:۳۰ دقیقه نیمه ‌شب جمعه ۲۹ بهمن ماه ۱۳۶۱ با جمله «السلام علیك یا اباعبدالله» به سوی معبود شتافت.