🔷 ارادت شهید سید مرتضی آوینی به مادرش حضرت زهرا (س)
🔹احتمالاً زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پُر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و... در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا (س) بیادبی میشد.
🔹من این را فهمیدم لابد دیگران هم همینطور، ولی همه لال شدیم و دم برنیاوردیم! با جهانبینی روشنفکری خودمان قضیه را حل کردیم. طرف هنرمند بزرگی است و حتماً منظوری دارد و انتقادی است بر فرهنگ مردم، اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند و داد زد: خدا لعنتت کند! چرا داری توهین میکنی؟!
🔹همه سرها به سویش برگشت در ردیفهای وسط آقایی بود چهل و چند ساله با سیمایی بسیار جذاب و نورانی. کلاهی مشکلی بر سرش بود و اورکتی سبز برتنش. از بغل دستیام (سعید رنجبر) پرسیدم: آقا را میشناسی؟ گفت: سیدمرتضی آوینی است.
🔸منبع: کتاب «شهید فرهنگ»
💠 در عالم رویا فهمیدم حضرت زهرا (س) هوای فرزندش، سید مرتضی آوینی را دارد💕
▫️روزی در خصوص مطالب چند شماره از مجله سوره که سید مرتضی آوینی سردبیرش بود به او نامه تندی نوشتم که مضمونش این بود که تو هم دیگر انقلابی نیستی و به دلایل سیاسی از آرمان هایت پا پس کشیده ای و من با تو قطع همکاری می کنم! حالم خیلی خراب بود. حسابی شاکی بودم.
پلک که روی هم گذاشتم، بی بی فاطمه (س) را در خواب دیدم و شروع کردم به عرض حال و نالیدن از مجله، که بی بی با ناراحتی فرمودند: با بچه من چه کار داری؟ من باز از دست حوزه هنری و سید مرتضی نالیدم، باز بی بی با ناراحتی فرمودند: با بچه من چه کار داری؟ من باز ادامه دادم اما برای بار سوم که این جمله را از زبان مبارک بانوی دو عالم شنیدم، از خواب پریدم. وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اینکه نامه ای از سید دریافت کردم!
سید در جواب نامه من نوشته بود: یوسف جان! دوستت دارم. هر جا می خواهی بروی، برو! هر کاری که می خواهی بکنی، بکن! ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند.
دیگر طاقت نیاوردم و راه افتادم به سمت حوزه هنری و خطاب به سید مرتضی عرض کردم: پیش از اینکه نامه ات برسد، خبر داشتن پارتی ات را فهمیدم و خواب آن شبم را برایش تعریف کردم.
(منبع: برگرفته از مصاحبه با «یوسفعلی میرشکاک»)
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
📷👆 لحظه شهادت سید مرتضی آوینی در #فکه
🌷۲۰ فروردین ۷۲
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 روایت حاج مهدی سلحشور از شهیدی که سر دربدن ندارد. | پیشنهاد میشود که این فیلم را نگاه کنید| 🔷️
شهیدی که از همه قامتش فقط یک دست برگشت.
🌷شهید مدافع حرم علی امرایی🌷
نام: علی امرایی
نام پدر: غلامرضا
ولادت: 1364/10/12 (تهران/مصادف باپنجم ماه محرم)
شهادت: 1394/04/01 (سوریه/شهردرعا/مصادف با پنجم ماه رمضان)
وضعیت تاهل: متاهل
نام جهادی: حسین ذاکر
اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س)
نحوه شهادت:
اصابت موشک به خودرو/مانند مقتدایش علی اکبر(ع)اربا اربا شدند و فقط یک دست از ایشان برگشت
سن شهادت: ۳۰ساله و فرزند چهارم خانواده و دارای ۱برادر و ۲خواهر
علاقه: شرکت در روضه و شهیدان زین الدین شهبازی محمودوند و شهدای تفحص
قسمتی از وصیتنامه شهید:
رفتم تا دگر از قافله کربلاییان جا نمانم و مانند سالهای قبل غصه بخورم. رفتم تانوکر کوی زینب شوم و تا ابد در این خانه بمانم وخاک کف پای زائران زینب و رقیه(س) شوم تا به آن امید که یک روز که امام زمان(عج) برای زیارت این دو حرم آمد من خاک کف پای ایشان شوم و به آرزویم نیز برسم. و می دانم که تمام اهل بیت به زیارت این دو حرم می روند و چه خوش باشد که اهل بیت از سر قبرم برای زیارت این دو حرم عبور کنند و در آخر عاجزانه میگویم که هم برایم دعا کنید و هم حلالم کنید.
#یادش_باصلوات
#فرمانده_فاطمی
#آقا_سید_محمد
فاطمیه سال 65
#عملیات_کربلای_5
سید بعد از توجیه #بچه_های_غواص .یک نفس عمیقی کشید و سینه اش را صاف کرد و گفت:
#برادرها_ایام_فاطمیه است .
#ایام_شهادت_مادر_ما_فاطمه(س) است.
و با التماس به مادرش حضرت زهراء سلام الله علیها ادامه داد.
مادر جون دست ما را بگیر.
ما برای یاری دین خدا قدم توی جبهه گذاشتیم
سید همینطور که صحبت میکرد صدای ضجه و ناله بچه های از گوشه و کنار بلند شد.
#سید_محمد_شب_عملیات_کربلای_5 سنگر بچه های تخریب در زیر#پل_هفتی_هشتی رو مبدل به مجلس روضه وعزادرای حضرت زهرا سلام الله علیها کرد.
آنقدر از خود بیخود شده بود که انگار نه انگار عملیاتی در پیش است.
سید با این اشعار وارد روضه شد.
سینه اش بوسید پیغمبر که مینوی من است
فاطمه هم فکر و هم سیما و هم خوی من است
یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت
بضعه من روح ما بین دو پهلوی من است
اون شب #آقا_سید روضه سوزاندن درب خانه مادرش حضرت زهراء سلام الله علیها رو خوند و شروع کرد بلند بلند گریه کردن و ضجه زدن و زمزمه میکرد
#دنبال_حیدر_می_دوید.
#ازسینه_اش_خون_می_چکید.
در ایام فاطمیه یاد فرماندهان فاطمی تخریب لشگر10سیدالشهداء علیه السلام
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
گرامیباد.
| گفتگوی بسیار زیبای شهید سروری با خداوند |
📌 مجنونی که تاب و تحمل در قفس دنیا را نداشت..
🔹 فرازی از مناجاتنامه شهید حسن سروی با بهترین رفیق و معشوق خود
◇ سلام علیکم بما صبرتم
خدمت بهترین رفیقم سلام عرض می کنم، رفیقی که در تمام حالات و در تمام بوته های زندگی ام در کنار من بوده، کمک می کردی، من بی وفا نمی دانستم.
◇ خدایا دوست دارم فدایت شوم، دوست دارم عاشقت شوم، دوست دارم تمام وجودم تو باشی، دوست دارم بپیمایم تا بهشت و نظر کنم به وجه الله،
◇ اما مانعی وجود دارد که به معشوقم برسم و آن مانع #نفس است.خدایا ممنونم. معشوقم ،کمکم کن تا بر این نفس مسلط شوم.
«فرشتهیگلآلود»
#بسیجی_شهید_حسن_سروی
#شهادتکربلای۵
#شلمچه
#گردانکمیل
#لشگر۲۷محمدرسولاللهﷺ
📌 شهید رجب بیگی : میترسیم بعد از ما «ایمان» را سر ببرند
🔷️ خدایا: تو میدانی که چه میکشیم. پنداری که چون شمع ذوب میشویم، آب میشویم.
◇ ما از مردن نمیهراسیم، اما میترسیم بعد از ما «ایمان» را سر ببرند. و اگر نسوزیم هم که روشنایی میرود و جای خود را دوباره به شب میسپارد.
◇ چه باید کرد؟
◇ از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم، و از دیگر سو باید شهید شویم تا «آینده» بماند.
◇ هم باید امروز شهید شویم، «فردا» بماند و هم باید بمانیم تا فردا «شهید» نشود.
◇ عجب دردی! چه میشد امروز شهید میشدیم و فردا زنده میشدیم تا دوباره شهید شویم.
#شهید_سید_مهدی_رجب_بیگی
📌 آشنایی با دانشجوی شهیدی که در تهران ترور شد.
🔷️ شهید سید مهدی رجب بیگی در ۲ بهمن ۱۳۳۶ در شهر دامغان متولد شد. بعدتر به همراه خانواده به تهران آمد و در امیریه تهران ساکن شدند.
◇ پس از انجام تحصیلات مقدماتی، رجب بیگی در سال ۱۳۵۴ به دانشکده فنی دانشگاه تهران راه پیدا کرد و در رشتهٔ مهندسی راه و ساختمان به تحصیل پرداخت.
◇ او به عضویت شورای دانشجویی انتخاب شد و از اعضای فعال دانشجویان پیرو خط امام بود که در تسخیر سفارت آمریکا نیز نقش داشت.
◇ شهید سید مهدی رجب بیگی از اعضای فعال دفتر تحکیم وحدت بود. او مسئولیت انتشار نشریهٔ دانشآموزی را پذیرفت و مشغول به شغل معلمی گشت.
◇ وی نماینده دانشجویان خط امام در گردهمایی جنبشهای آزادی بخش بود. او همزمان با فعالیت در جهاد سازندگی، در مدارس مناطق محروم تهران نیز تدریس میکرد.
◇ شهید رجب بیگی سرانجام در ۵ مهر ۱۳۶۰ توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق در خیابان صبا جنوبی تهران، ترور و به شهادت رسید.
◇ مزار این شهید برزگوار در شمارهٔ ۴، قطعهٔ ۲۴ و ردیف ۹۷ در بهشتزهرای تهران است.
#شهید_سیدمهدی_رجببیگی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌟 #روایتگری | #خاطرات_شهدا 🔰 زیر باران نگاهش.... 🔻 عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده
📌 عنایت ویژه حضرت زهرا(س) به شهید حاج احمد کاظمی
🔷️ ترکش به سرش خورده بود. او را به بیمارستان صحرایی بردیم.
◇ از شدت خونریزی، مدتی بی هوش بود. یک دفعه از جـا پرید! گفت: «بلـند شو! باید بـرویم خـط !»
◇ هرچی اصرار کردیم بی فایده بود. در طی راه از ایشان پرسیدم: «شما بیهوش بودی؛ چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ..؟! »
🔻 خیلی آرام گفت: «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، یکباره دیدم خـانم فـاطمه زهــرا (ص) آمدند داخـل ! »
◇ به من فرمودند: «چـرا خوابیدی !؟»
◇ گفتم: «سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم !.»
◇ ایشان دستی به سر من کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست؛
بـرو به کارهایت بـرس ..»
📚 مهــرمـادر/ نشـر امیـنان
گـروه فرهنگی شهـید هــادی
#شهید_احمد_کاظمی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود.
یک شب بچهها خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکهتکه شده است.
بچهها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسهای گذاشتند و آوردند.
آنچه موجب شگفتی ما شد، وصیتنامهی این برادر بود که نوشته بود:
«خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبداللهالحسین (ع) با بدن پارهپاره ببر.»
برگرفته از کتاب کرامات شهدا
داشتیم توی محوطه گردان حمزه لشکر25، فوتبال بازی می کردیم. از دور مرتضی را دیدم داره میاد.
با یک چهره برافروخته و نورانی. نزدیک تر که شد، دیدم خیلی حالش گرفته ست.
من دروازه بان بودم. آمد کنارم ایستاد و گفت:
- مفید! فوتبال را تعطیل کن بیا کارِت دارم.
گفتم:
- چی شده؟
گفت:
- بیا کارِت دارم دیگه.
دروازه را وِل کردم، یکی از بچه ها را صدا زدم که بیاید جای من دروازه بایستد.
مانده بودم، چی شده که اینقدر مرتضی ناراحت است.
با هم راه افتادیم، مرتضی ساکت بود، داشتیم کم کم از بچه ها دور می شدیم.
برگشتم به نیم رخش نگاه کردم. دیدم اشک دور چشمان معصومانه اش حلقه زده.
حلقه اشک را که دور چشمان مرتضی دیدم، بغض کردم و با ترس و اضطراب گفتم:
- مرتضی اتفاقی افتاده؟
گفت:
- یه خوابی دیدم، می خوام برات تعریف کنم.
خواستم با شوخی کمی از این حالت دَرش بیارم.
گفتم:
- خواب دیدی زن گرفتی؟
خیلی جدی همانطور که شانه به شانه هم می رفتیم، گفت:
- نه، بیا، شوخی نکن.
لبخند روی لبهام خشک شد. تا اینکه جای خلوتی پیدا کرد و گفت:
- دیشب رفتم نمازخانه. تکیه داده بودم به گونی های نمازخانه. حرفش را قطع کرد، دستم را گرفت و گفت:
- ولی باید یه قولی بهم بدی.
گفتم:
- چه قولی؟
گفت:
- قول بده که این خواب را برای کسی تعریف نکنی. هر وقت شهید شدم می تونی بگی
راضی نیستم که قبل از شهادتم به کسی بگی. قول می دی؟
قول دادم. گفت:
- خواب دیدم تو یک عملیات بزرگی شرکت کردم آنقدر وسعت عملیات و آتش دشمن و هواپیماهای
دشمن زیاد بود که ما اصلاً توان راه رفتن نداشتیم.
هواپیماها پشت سرِ هم می آمدند، بمباران می کردند و برمی گشتند. یکهو دیدم، خانُمی کنارم
ایستاده؛ به بغل دستی ام گفتم:
- این کیه؟
- گفت:
- خانُمِ دیگه. تو مگه این خانُم را نمی شناسی؟
گفتم:
- نه، اصلاً این زن اینجا چیکار می کنه؟ تو عملیات، وسط بمباران و آتش.
جواب داد:
- بابا! این مادر بچه ها ست دیگه!
از خواب پریدم. به ساعت نگاه کردم، یک و نیم شب بود.
وقتی که بیدار شدم تمام بدنم خیسِ عرق شده بود. وضو گرفتم و برگشتم، رفتم داخل مسجد.
حاج آقا هم آمده بود. خوابم را برای حاج آقا تعریف کردم.
گفت: - تو حضرت زهرا(س) را تو خواب دیدی.
انشاالله ما در عملیاتی که در پیش داریم پیروز می شیم و هواپیماهای زیادی را هم می زنیم.
مرتضی سرش را پایین انداخت و گفت: التماس دعا مفید.
با دیدن این خواب یعنی من شهید می شم و توی عملیاتی که در پیش داریم، می رم.
بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن.
گفتم:
- آخه شاید من قبل از تو شهید بشم.
نگاهی به من کرد و خیلی مطمئن و محکم گفت:
- تو شهید نمی شی!
گفتم:
- آخه تو از کجا می دونی؟
گفت:
- تو باید بمونی و پیام من را برسونی.
محکم در آغوشش گرفتم. گرمای وجود مرتضی می ریخت توی تنم. گریه امانمان را بریده بود.
من که نمی تونستم طاقت بیارم. فکر از دست دادن مرتضی دیوانه ام می کرد.
سرانجام، مرتضی در همان عملیاتی که خوابش را دیده بود "کربلای پنج"
بر اثر اصابت ترکش به پهلو، بازو و صورتش زهراگونه به شهادت رسید.
خاطرات شهید داداش پور است به روایت حاج مفیدی
هدایت شده از گروه فرهنگی رسانه ای نسیم مهر
بسم الله الرحمن الرحیم
📣 قابل توجه مربیان ، فعالان تربیتی ، معلمین ، معاونین تربیتی
▫️گروه فرهنگی رسانه ای نسیم مهر به شماره ثبت (4006312414011) با هدف توان مند سازی و معرفت افزایی برگزار میکند:
🔘 مسابقه جزوه برداری از سلسله جلسات تبلیغ دانش آموزی حجت الاسلام دهبان
▪️جایزه مسابقه :
3⃣ میلیون جایزه نقدی به بهترین جزوه
✔️ شرایط شرکت در مسابقه :
۱. ارایه گواهی مبتنی بر فعالیت تربیتی یا تبلیغی از سوی شرکت کنندگان
۲. از طریق لینک زیر ثبت نام کنید👇
https://www.digisurvey.net/u/koneshgaranfarhangitehran/411ga
۳. ارائه جزوه بصورت تایپ شده
۴. ارسال پست مسابقه به ۱۰ نفر و ۵کانال یا گروه (ارسال شات ها به آیدی :@fadarahbar)
❇️ زمان مسابقه :
۲۷ آذر لغایت ۱۲ دی ماه
➕اعلام نتیجه مسابقه و معرفی نفر برتر :
۱۳ دی مصادف با سالروز میلاد صدیقه طاهره سلام الله علیها
👈 لینک منبع فایلهای جلسات تبلیغ دانش آموزی : 👇
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3632
✴️ گروه فرهنگی رسانه ای نسیم مهر
@nasimmehr_is
هدایت شده از صوت انقلابی
💠 سلسله روایت هایی زیبا و عاشقانه و حماسی از شهدا در بیان همسرانشان تحت عنوان «نیمه پنهان ماه» در قالب #کتاب_صوتی
✔️فصل اول
✔️فصل دوم
✔️ فصل سوم
✔️فصل چهارم
✅ فصل پنجم
🌹 شهید جواد فکوری
🌹شهید رشید جعفری
🌹شهید داوود رحیمی
🌹شهید حسن رضوان خواه
🌹شهید حسن امانی زاده
🌹شهید حسن باقری
🌹شهید حسن اقارب پرست
🌹شهید حسین خرازی
🌹شهید حسین صنعتکار
🌹شهید حسین بصیر
🇮🇷 زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا از خود شهادت کمتر نیست.(امام خامنه ای)
#شهید
#قهرمانمن
#عزتملی
#هویتملی
┏━━ 🎵 ━┓
🆔 @sot_enghelabi
┗━━ 🎵 ━┛