eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
155 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
❤️ غرق در بوسه 💕 🌸 ريخته بودند دور و برش و سر و صورت و بازوهاش رو مي‌بوسيدند. هر كار مي‌كردي،‌ ن
📌 ماجرای جالب روزه داری شهید همت در پادگان دوران طاغوت 🔷️ محمدابراهیم از اینکه شرایط روزه داری در پادگان مهیا نبود ناراحت بود. ◇ سرباز بود و مسئول آشپزخانه. ماه رمضـان آمده بود و او هم بی سـرو صـدا گفتـه بود: «هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری اش بامن.» ◇ ولی يك هفته نشده، خبر به گوش سرلشكر ناجی رسيد. او هم سرِضـرب، خـودش رو رسـانده بود. ◇ دستور داد همه‌ سربازها به خط شوند و بعد يكی يک ليـوان آب به خـوردشان داده بـود كـه: « سـربازهـا را چـه بـه روزه گـرفتن! » 🔸 حـالا ابراهيـم، بعد از بيست و چهـار سـاعت بازداشت؛ برگشته بود آشپزخانه. ◇ او هم با چند نفر ديگه، كف آشپـزخونه رو تميز شستند و با روغـن، موزاييك‌ها را حسابی برق انداختند و بعد منتظر شدند و خداخدا كردند سرلشكر ناجی یه سر بیاد آشپـزخـونه. ◇ اتفاقـاً نـاجی اومـد و جلـوی درگـاه ايستاد؛ نگـاه مشكوكی به اطـراف كرد و وارد شد. ولی اوليـن قدم را كه گذاشت داخـل؛ تا تـه آشپزخونه چنان روزمین سُرخورد كه مستقیم كارش به بيمارستان كشيد. ◇ پـای سـرلشـكر شكـسته بـود و می بايـست چنـد صبـاحی تـوی بيمارستـان می مـاند. 🔶️ بچـه‌هـا هـم بـا خيـال راحـت تا آخـر مـاه رمضـان روزه گـرفتند. 📚 يادگاران ۲ «شهيد همت» به‌قلم مريم برادران/ نشر روایت فتح
📌 تصویری زیبا از شهادت که تاریخی شد. 🔷️ احمد جان به این قشنگی که تو شهید شده‌ و در لحظات آخر دست را زیر سر گذاشتی و آسمانی شدی ◇ ما حتی در خسته ترین حالت نمی‌توانیم به راحتیِ لحظه شهادت تو بخوابیم .... ◇ شهدا دلها را تصرف می‌کنند ..... 🔹 شهید احمد عسگری يكم فروردين ۱۳۴۶، در شهرستان ورامين چشم به جهان گشود. ◇ پدرش كارگر مخابرات بود ، خودش هم دانش آموز بود و در كارخانه سيمان كار می كرد. ◇ به یکباره درس و کار را رها کرد و به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. ◇ دوازدهم ارديبهشت ۱۳۶۵ در ۱۹ سالگی با سمت تك‌تيرانداز در فكه و در عملیات سیدالشهداء توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش خمپاره به دست و پا، شهيد شد. 🔻 پيكرش را در قطعه ۲۶ بهشت‌زهراي شهرستان تهران به خاك سپردند.
📌 رابطه ماه مبارک رمضان با طلبه جوان شهید جیرفتی 🔹️در ماه مبارک رمضان متولد شد. 🔹️در ماه مبارک رمضان طلـبه شـد. 🔹️در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد. 🔹️در عملیات رمضان شهید مفقودالجسد شد. 🔹️در ماه مبارک رمضان پیکر مطهرش بازگشت. 🔷️ طلبه شهید ایوب توانایی متولد ۱۳۴۵ روستای علی آباد سادات از توابع جیرفت است. ◇ شدت علاقه‌ی او به حضور در جبهه به حدی بود که رضایت همه را جلب و عازم جبهه می‌شد. ◇ او نه با زیاد ماندنش، که با رفتن و مشتاق بودن برای رفتن به همه نشان میداد که با کدام سو باید رفت، ثابت کرد که می‌توان از دنیا کام نگرفته، پرواز کرد. 🔶️ ایوب می‌گفت: «خیلی باید نیت هایمان را خالص کنیم. نیت شهادت اگر برای خدا نباشد، آن وقت ما پیش مردم شهیدیم و نزد خدا شهید نیستیم. پـس حـواسـمان باشـد؛ نیـت و عمـل و رفتــار و گفتارمان فقط برای رضای خدا باشد تا شهید راه خدا محسوب شویم.» ◇ ایوب در ماه مبارک رمضان متولد شد، در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس حوزوی عزیمت کرد. ◇ در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد و در عملیات رمضان شهید و مفقودالجسد شد. ◇ در ماه مبارک رمضان پیکر مطهرش به زادگاهش بازگشت. ◇ ایوب در عملیات رمضان مفقود شد و پیکرش بعد از 14 سال شناسایی و به زادگاهش منتقل شد. 🔻 طلبه شهید ایوب توانایی عملیات رمضان در منطقه هورالعظیم در تاریخ ۲۳ تیر ۱۳۶۱ بر اثر ترکش گلوله‌ی توپ به شهادت رسید.
🌸.... زیباترین فصل زندگی ام، با نام تو آغاز می شود؛ به نــام خــــدا💞 اصلا راز هر زیبایی، در تکرار عاشقانه نام توست.... تو که باشی ؛ زمین و زمان آرامند. حتی اگر از آسمان سنگ ببارد! تو که باشی، همه پـُر از تواند... و مثل تو؛ آرام و مهربااان. 🌺اسمان تاریک شد... و زمین...؛خلوت! وچهارمین بزم عاشقانه ما نیز فرارسید. و تو هستی...و من با تو، آرامِ آرامم! 🍃آنقدر حضورت مستم کرده است ؛ که هوای فریاد به سرم زده.... کاش ميشد بر بامِ زمین می ایستادم و نام تو را، هزار بار عاشقانه، فریاد ميزدم. تا همه اهل زمین بدانند ؛ دلبر من؛ همان "هوُ اللّهُ أَحَد"ی است، که عالم را به یک کرشمه ی نگاهش، اداره میکند.💖 عاشــقی.... بی نظیرترین میدانِ زمین است. و هر که زمین خورده این میدان نباشد؛ پرواز را تجربه نخواهد کرد. 🌸خدا.... قنوت چهارمین بزم عاشقانه ما، به نام نامی تو، زیباترین قنوت خواهد شد؛ به نــام تــو.... یــاربِ، یــا ربِ، یــا رب .... ❤️
4⃣ دعای روز چهارم ماه رمضان ❇️ اللَّهُمَّ قَوِّنِي فِيهِ عَلَى إِقَامَةِ أَمرِكَ 🔶 خدايا مرا در اين روز براى اقامه و انجام فرمانت قوت بخش ❇️ وَ أَذِقنِي فِيهِ حَلاَوَةَ ذِكرِكَ‏ 🔶 و حلاوت و شيرينى ذكرت را به من بچشان ❇️ وَ أَوزِعنِي فِيهِ لِأَدَاءِ شُكرِكَ بِكَرَمِكَ 🔶 و براى اداى شكر خود به كرمت مهيا ساز ❇️ وَ احفَظنِي فِيهِ بِحِفظِكَ وَ سِترِكَ يَا أَبصَرَ النَّاظِرِينَ‏ 🔶 و در اين روز به حفظ و پرده پوشى مرا از گناه محفوظ دار اى بصيرترين بينايان عالم
*نکات کلیدی جزء چهارم* - از تفرقه دوری کنید و دین را محور وحدت قرار دهید. (آل عمران: 103) 2- مردم را به خوبی سفارش کنید و از زشتی باز دارید تا خوشبخت شوید.(آل عمران: 104) 3- سفره دلتان را پیش دشمن باز نکنید که آنها آرزو دارند همیشه در سختی باشید. (آل عمران: 118) 4- در حال رفاه و سختی از حال نیازمندان غافل نشوید. (آل عمران: 134) 5- خشن و تند خو نباشید تا محبوب مردم شوید. (آل عمران: 159) 6- بدانید که حتماً از طریق مال و جانتان آزمایش می شوید. (آل عمران: 186) 7- در زندگی شخصی و اجتماعی صبور باشید و در برابر فتنه ها همبستگی تان را تقویت کنید. (آل عمران: 200) 8- توبه را تا دم مرگ عقب نیندازید که قبول نمی شود. (نساء: 18) 9- با همسرانتان خوش رفتاری کنید و در مشکلات خانوادگی فوری به فکر جدایی نیفتید.(نساء: 19)
.... ❣ ساعتها خواب نمی مانند؛ این منم که عمریست در خواب زیستن را تجربه میکنم⏰ ساعاتها خواب نمی مانند... هر سحر دور چشمان تو میگردند و در جذبه مهربانیت چونان ظرفی فنا شده گم میشوند🌼 خواب مانده منم!!!! که هر رمضان بوسه بارانم میکنی و باز چونان اهویی رمیده از اغوشت میگریزم💔 پنجمین سحر است؛✨ که آرام، پلکهایم را باز میکنی، و خودت اولین لبخندی میشوی، که چشمان تارم، می بیند و به شوق می آید😍 راستی من مانده ام.... تو بنده ی دیگری جز من نداری؟؟؟ که حتی یک نگاه هم رهایم نمی کنی؟؟؟ و من چنان فراموشت میکنم که گویی هزار دلبر عاشق پیشه جز تو احاطه ام کرده است😔👌🏻 مرا ببخش دلبر همه چیز تمام من💞 سجاده ام بوی عشق گرفته است... بوی مغفرت تو را... 🌸 پنجمین سحر را به نام مغفرتت می گشایم و نام تورا چنان جرعه جرعه سر میکشم که نور چشمانت تمام لجن های قلبم را به چشم برهم زدنی تار و مار کند قنوت منو نام نامی تو🙏🏻 یا غفار... یا غفار... یا غفار... ❤️
۲۵ اسفند‌ سالروز شهادت فرمانده‌ جاویدنشانی است که نه تنها در گرفتن جیره و خدمات جبهه برای خودش حق تقدم قائل نشد ، بلکه برای آوردن جنازه‌ برادرش هم از جایگاه فرماندهی استفاده نکرد و گفت هر وقت پیکر تمام شهدا را آوردید پیکر حمید را هم بياوريد و این‌گونه شد که هر دو برادر جاویدالاثر شدند .🕊 "سلام بر شهید جاویدالاثر مهدی باکری"
✅شهردار ✍️شب بود، باران شدیدی می‌بارید و هر لحظه هم بیشتر می‌شد، مهدی از جا بلند شد و گفت: دیگر باید بروم. گفتم: کجا؟ گفت: جای بدی نمی‌روم، نپرس. آنقدر اصرار کردم تا بالاخره گفت: بلند شو با هم برویم ببین کجا می‌روم! رفتیم تا رسید به جلبی‌آباد. گفتم: اینجا آمدی چکار؟ گفت: روی زمین را نمی‌بینی چقدر آب جمع شده؟ یعنی ما شهردار این شهریم. باید جوابگو باشیم. 📚شهید مهدی باکری، شهردار آن زمان ارومیه ۲۵ اسفند سالروز شهادت🕊
گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم، چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است، نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ما نبود، کنجکاو شدم، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقامهدی است. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت، ادامه دادم: آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین من، آخه چرا شما؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم: زن رفتگر محله، مریض شده بود، بهش مرخصی نمیدادن میگفتن اگه تو بری نفر جایگزین نداریم، رفته بود پیش شهردار و آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش، اشک تو چشام جمع شد هر چی اصرار کردم آقا مهدی جارو رو به من، نداد، خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا کسی متوجه نشه. 🌷 🌷
🌷روایت آخرین لحظات زندگی شهید مهدی باکری، از زبان شهید احمد کاظمی، توسط شهید حاج قاسم 👌 🌷فرماندهان سپاه و از شهدای شاخصی بود که در دوران دفاع مقدس در بیست و پنجم بهمن۱۳۶۳ در عملیات بدر در جزایر مجنون جاویدالاثر شد. شهید مهدی باکری از سرداران هشت سال دفاع مقدس و الگویی بی نظیر برای جوانان نسل های مختلف به شمار می رود؛ جمله معروف “خدایا مرا پاکیزه بپذیر” این شهید والامقام همواره سرلوحه زندگی رهروان صدیق راه شهادت به شمار می رود... ✍داشت توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کردکه یه دفعه وایساد. مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود.رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا.عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم. با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟یه چاقو هم بهم بدید. چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت...گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش.ِ. یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟ میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟ میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم... کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصر کاوه
📌 روایت آخرین ساعات شهادت مهدی باکری از زبان شهید قتبرلو 🔷️‍ ‍ روایت سردار شهید محمد قنبرلو آخرین ساعات شهادت مهدی باکری: «دشمن تا روی سیل بند رسید و من به برادر باکری گفتم: به خاطر اسلام شما برگردید ، دیگر خواهش کردن من تا حد گریه رسیده بود که قبول کرد سکان دار تنها قایق باقی مانده که زخمی شده بود را به عقب ببرد ◇ رفت و سریع برگشت ،هرچه مدارک در جیب داشت را به داخل دجله انداخت ◇ با خوشحالی برادران را به مقاومت، دعا خواندن و سرودخوانی تشویق کرد. گاهی تکبیر می گفت، لحظاتی امام زمان(عج) را صدا می زد، انگار می دانست که شهید خواهد شد ◇ در یک لحظه ترکش کوچکی به بدنم اصابت کرد که او آمد و آر.پی.جی را از من گرفت ◇ هرکسی زخمی می شد را به داخل قایق می بردیم، آقا مهدی پی در پی تیراندازی می کرد که یک دفعه ناله ضعیفی کشید و به رو به زمین دراز کشید، با عجله او را برگردانده و در بغل گرفتم. ◇ دیدم که از پیشانی او خون بیرون می آید. هرچه او را صدا زدم ، فقط نگاهم می کرد. ◇ با قایق به همراه مهدی، سایر شهدا و زخمی ها به طرف نیروهای خودی در شرق دجله حرکت کردیم ◇ دشمن قایق را زیر رگبار گرفت و با شلیک یک آر.پی.جی موتور قایق آتش گرفت،بنزین داخل قایق شد و آتش همه قایق را در برگرفت. ◇ ما که به داخل آب پرتاب شده بودیم، با یک دنیا غم و درد سوختن برادر باکری و دیگر مجروحان را مشاهده کردیم، در حالی که نمی توانستیم کاری انجام دهیم