eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
156 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 سلسله روایت هایی زیبا و عاشقانه و حماسی از شهدا در بیان همسرانشان تحت عنوان «نیمه پنهان ماه» در قالب ✔️فصل اول ❇️ فصل دوم 🌹شهید عباس دوران 🌹شهید محمد اصغری خواه 🌹شهید محمد عبادیان 🌹شهید علیرضا یاسینی 🌹شهید اصغر وصالی 🌹شهید ناصر کاملی 🌹شهید یوسف کلاهدوز 🌹شهید ولی الله چراغچی 🌹شهید حسن رضوان خواه 🌹شهید حسن آبشناسان 🇮🇷 زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا از خود شهادت کمتر نیست.(امام خامنه ای) ┏━━ 🎵 ━┓ 🆔 @sot_enghelabi ┗━━ 🎵 ━┛
♦️ شهیدی که بعد از ۲۴ سال مفقودیت، هنگام دفن به عنوان شهید گمنام، خود را معرفی و آدرس منزل پدرش را می دهد. 🌷 بسیجی شهید حسین عرب نژاد 🌷 تولد اول تیر ۱۳۴۵ خانوک کرمان 🌷 شهادت ۳ خرداد ۱۳۶۱ خرمشهر 🌷 سن موقع شهادت ۱۶ سال ✍ فرازی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ ملت مسلمان، من از شما به عنوان یک برادر کوچکتر، از شما می‌خواهم همانطور که تاکنون در صحنه نبرد بوده‌اید و از رفتن فرزندانتان به جبهه خودداری نمی‌کردید باز هم اگر جنگ ادامه داشته باشد، فرزندان خود را به جبهه‌ها بفرستید و نگذارید اسلام در خطر بماند و خدای ناکرده بعد از سه سال جنگ، ملت ایران ناامید شوند و اسلام آنطور که باید,و شاید در دنیا پیاده نشود. ✅ پیام دیگری که به برادران دانش آموزم دارم این است که اگر برایشان امکان دارد به جبهه‌ها بروند و اگر امکان ندارد در سنگر مدرسه با کمال میل درس بخوانند که مدرسه خود، جبهه مبارزه با بیسوادی است. ✅ ای دانش آموزان، در مدرسه خوش رفتار باشید و امر به معروف و نهی از منکر کنید و نگذارید که دشمنان قرآن و اسلام در مدارس نفوذ کنند 🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات 🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله ♦️ واقعا شهدا احیاء عند ربهم یرزقون هستند 🙏 لطفا نحوه معرفی نمودن این شهید عزیز و دادن آدرس محل سکونتش را به آدرس زیر 👇 مطالعه بفرمایید.
📌 شهیدی که در قبر گفت. 🔹 شهیدی که مزارش بارها توسط رهبر انقلاب زیارت شده است. ◇ پس از شهادت عبدالمهدی مغفوری در ، پیکر پاکش را برای تشیع به آورده بودند. ◇ خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند. ◇ مادر خانم شهید مغفوری روایت می کند ، وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم، با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید به تلاوت سوره مبارکه مترنم است. ◇ و پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطره‌ای شگفت دارد: ◇ وقتی می‌خواستیم شهید را به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به‌ یکباره منقلبمان کرد، وقتی پیکر شهید را در قبر می‌گذاشتیم صدای گفتن او را شنیدیم. ✍ فرازی از سخنان شهید ◇ آنچه در طول زندگی انسان از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است داشتن است لذا توجه داشته باشید هر کار انجام می دهید با اخلاص باشید. ◇ ارتباط با ائمه معصومین علیه اسلام در دلت ریشه یابد و ریشه اش قوی شود. ◇ هر روز به چهارده معصوم سلام دهید، بخصوص هر روز به حضرت مهدی عج بیشتر اظهار ارادت نما 🌷
📌 پدر و پسر شهیدی که سالیان سال در آغوش هم بودند/دوپلاک معروف ۵۵۵و ۵۵۶ 🔹️ طی یک عملیات تفحص در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد. یکی از آنها در حالت نشسته با لباس و تجهیزات کامل به جایگاهی تکیه داده بود و شهید دیگر در پتو پیچیده شده بود. ◇ معلوم بود شهیدی که درازکش است مجروح شده و شهید نشسته سرِ وی را به دامن گرفته است. پلاک‌هایشان را بررسی کردیم، شماره‌ها پشت سر هم بود: 555 و 556. ◇ متوجه شدیم آنها با هم پلاک گرفته‌اند. معمولاً رزمنده‌هایی که خیلی رفیق بودند، با هم می‌رفتند پلاک می‌گرفتند. با مراجعه به سیستم کامپیوتر متوجه شدیم. ◇ شهیدی که نشسته، پدر و شهیدی که درازکشیده، پسر است. پدر سر پسر را به دامن گرفته بود. ◇ اینها شهید سیدابراهیم اسماعیل‌زاده پدر و سیدحسین اسماعیل‌زاده، اهل روستای باقرتنگه بابلسر بودند. ◇ پسر آرپی‌جی زن و پدر کمک آرپی‌جی زن پسر بود. پسر برای دید بهتر و انهدام تانک‌های دشمن به سمت دامنه قله حرکت می‌کند. ◇ پدر وقتی افتادن فرزندش را می‌بیند، خودش را به دامنه کوه می‌رساند و بالای سر فرزندش می‌رود. چون توان بالا بردن پیکرحسین را نداشت، پتویی می‌آورد و پسرش را در آن می‌پیچد. او را در آغوش می‌گیرد و سر پسرش را روی زانوهایش می‌گذارد ، لحظاتی بعد خودش هم به شهادت می‌رسد و هر دو برای سال‌های طولانی در همان حالت می‌مانند. شادی روح شهدا صلوات 🌹
🗓 🌹 ⏳۲۰ خرداد ۱۳۹۵ 🔸ولادت: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۲ 🔸سال ۱۳۹۰ بخاطر علاقه به سپاه پاسداران در دانشگاه امام حسین ع تهران مشغول به تحصیل و فعالیت 🔸ازدواج: در ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ با دخترعمو 🌷شهادت: برای دفاع از حرم اهل بیت در ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ به سوریه اعزام شد و در عصر ۲۰ خرداد ۱۳۹۵ مصادف با ۳ ماه رمضان در سن ۲۳سالگی 🔸مکان شهادت: حومه جنوبی شهر حلب سوریه بوسیله موشک تاو آمریکایی 🔸مزار شهید: صحن مطهر امامزاده علی اشرف شهرستان سمنان 🔅جهت آشنایی بیشتر: 📜وصینامه بسیار مهم شهید 🎥 مستند تا افق حلب 📗 کتاب لبخندی به رنگ شهادت
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🗓#سالروز_شهادت 🌹#شهید_عباس_دانشگر ⏳۲۰ خرداد ۱۳۹۵ 🔸ولادت: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۲ 🔸سال ۱۳۹۰ بخاطر علاقه به
📌 ماجرایی از شهید دانشگر که به نام « اذان به وقت حلب » معروف شد 🔹 پدر شهید عباس دانشگر می‌گوید:" بعد از دو هفته از شهادتش ، ساکش به دستمان رسید وسایل داخل ساک را یک به یک دیدم و ساک را کنار اتاق گذاشتم. ◇ در نیمه‌های شب ناگاه صدای اذان را شنیدم و از خواب پریدم. ساعت را نگاه کردم، دیدم نیم ساعت به اذان شرعی مانده؛ هیجان تمام وجودم را گرفته بود؛ دویدم در حیاط خانه که ببینم صدای اذان از مناره مسجد است یا نه! ◇ متوجه شدم صدای اذان از داخل خانه است؛ وقتی خوب دقیق شدم؛ دیدم اذان از ساک کنار اتاق است. ◇ سراسیمه به سمتش رفتم و گوشی تلفن عباس در ساک بود؛ گرفتم، نگاهم به آن خیره شد... روی صفحه نوشته بود: «اذان به وقت حلب » ◇ متوجه شدم که عباس در منطقه هم نماز اول وقت را ترک نکرده است. 🔹 عباس متولد اردیبهشت ماه سال 1372 در سمنان است. ◇ در سال 1390 کنکور سراسری شرکت کرد و با رتبه ی عالی در دانشگاه سمنان و در رشته مهندسی کامپیوتر (نرم افزار) قبول شد؛ اما به خاطر دور اندیشی و البته علاقه ای که به سپاه پاسداران داشت، در آزمون دانشگاه امام حسین علیه السلام هم شرکت کرد و قبول شد. ◇ دوم اردیبهشت سال 1395 به جبهه مقاومت در سوریه پیوست و سرانجام در بیستم خرداد در روستای هویز حومه جنوبی شهر حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید.
📌 «شهیدی که در آب جا ماند...» 🔹 فرمانده ‌شان نحوه شهادت حسن را این گونه تعریف کرد: ◇ «از آنجایی که گوشی بی سیم همیشه دست فرمانده است من و حسن در طول عملیات همیشه در کنار هم بودیم، ◇ تا اینکه یه موقعی که به دلیل حمله های مسلسل وار دشمن، مستاصل وسط آب مانده بودیم، یک لحظه متوجه شدم سیم گوشی کشیده شده. ◇ برگشتم دیدم حسن به پشت روی آب افتاده، برش گرداندم؛ دیدم یک تیر توی پیشانی حسن خورده است ولی هنوز یک کم می توانست صحبت کند. ◇ از من خواست کمی از این خون‌ها را به سرش بمالم. تا آمدم این کار را انجام دهم، یک تیر به قفسه سینه اش خورد و همان لحظه جا در جا به شهادت رسید. ◇ تا آمدم به عقب برش گردانم، خودم هم تیر خوردم و دیگر عملا نتوانستم کاری بکنم و حسن را آب برد.» 🔹 او ۱۷ سال بیشتر نداشت که شهید شد و در برای خواهرانش نوشت: «مثل حضرت زینب(س) باشید» ◇ دفعه آخر هم می خواست برود، گفت: «اگر من مجروح و زخمی شدم؛ اگر شهید شدم و نیامدم، شما راه مرا ادامه بدهید». معروف به حسن آمریکایی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 «شهیدی که در آب جا ماند...» 🔹 فرمانده ‌شان نحوه شهادت حسن را این گونه تعریف کرد: ◇ «از آنجایی ک
1⃣ 📌 شهید حسن فاتحی معروف به “حسن آمریکایی” 🔹 به خاطر موهای طلایی، قد بلند و تیپ خاصی که با عینک دودی داشت به “حسن آمریکایی” یا “حسن سر طلا” معروف بود. به ظاهرش زیاد می رسید. ◇ در کل بچه لباس پوش و شیکی بود.هم رزم هاش تعریف می کردند، جز حسن، در جبهه هیچ کسی نبود که شلوارش خط اتو داشته باشه. محال بود خط اتوی شلوارش دیده نشود. ◇ شب ها شلوارش را خیس می‌کرده، زیر تختش می گذاشته که خط اتو پیدا کند. روزی هم که لباس ها و وسایلش را از جبهه آوردند، یک تافت مو هم داخل آنها بود. ◇ در کل خیلی بچه خوش تیپ و امروزی ولی در عین حال مومن و متدین و به مسائل شرعی مقید بود و تقریبا نماز شبش ترک نمی‌شد. ◇ ناگفته نماند که قبل از رفتن به جبهه هم، بهش می گفتند “حسن طلا” یا “حسن آمریکایی”! 🩸 معروف به حسن طلا، متولد نجف ولی اصالتا ایرانی است. 🔹 وقتی او ۲ ساله بود در سال ۱۳۵۰ خانواده‌ی او را از عراق بیرون کردند. محل موقت زندگی همه اخراجی های عراق در جیرفت کرمان بود. بعد از سه ماه عازم اصفهان می‌شوند و در شهرستان شاهین شهر ساکن می‌شوند. ◇ ابتدا به کردستان رفت و از آنجا عازم جبهه‌های جنوب شد و به گردان یونس که گردان غواصان لشکر امام حسین بود، پیوست. ◇ ۱۵ ساله بود که به جبهه رفت و ۱۷ سالگی هم به شهادت رسید • تولد: ۱۳۴۸/۶/۲۰_نجف اشرف • شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۱۴_منطقه نهرخین (علملیات کربلای ۴)
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 «شهیدی که در آب جا ماند...» 🔹 فرمانده ‌شان نحوه شهادت حسن را این گونه تعریف کرد: ◇ «از آنجایی ک
📌 «ماجرای مسافری که شب چهلم پدرش بازگشت.» 🔹 جنازه حسن را آب می‌برد و و تقریبا ۱۱سال مفقودالاثر می‌شود. ◇ فروردین سال ۷۷ دقیقا شب چهلم پدرم بود. عصر روز تاسوعا(شب عاشورا)، دامادمان که از بچه های سپاه است، ◇ خبر برگشت حسن را برایمان آورد و ما را به معراج الشهدای اصفهان برای تطهیر و تحویل جنازه برد. ◇ یادمه که عصرش همه با هم رفتیم. تابوتش را آوردند. همه خانواده بودند. پلاکش را هم من برداشتم. ◇ فردا هم که قرار بود تشییع شود. چند تکه استخوان بیشتر نبود. استخوان های حسن از ماندن زیاد در آب ، قهوه‌ای شده بودند. ◇ ولی چون غواص بود و در لباس مخصوص غواصی که تجزیه شدن جسد در آن به راحتی امکانپذیر نیست، ◇ تمام استخوان هایش داخل همین لباس مانده بود حتی چفیه و پلاک و ساعتش. ◇ این گونه بود که برای مان مسلم شد، جنازه ، جنازه حسن است. مادرم هم حتی چند تار مو از موهای طلایی حسن را روی استخوان هایش دیده بود. ✍ راوی: برادر شهید
شهیدی که خمسش را با شهادت پرداخت و در دامان امام حسین(ع)شهید شد🥺 🕊️شهید هریری از هیبت شهید عارفی گفته بود: مانند حضرت ابوالفضل دست در بدن نداشت و خون گرم تمام تنش را فرا گرفته بود. لبخند بسیار زیبایی هم بر چهره داشت. قبل از شهادت خود آقا مصطفی خطاب به همرزمانش گفته بود: از این تعداد پنج نفری که با هم هستیم، یکی‌مان خمس این راه می‌شویم ولی آن کسی که به شهادت می‌رسد، وقتی سرش در دامان حضرت امام حسین (ع) قرار گرفت لبخند بزند. از تعداد شهدایی که به مشهد آورده بودند، فقط آقا مصطفی لبخند بر لب داشت.» 🕊️
📚 🧡 شهیدی که دهان خود را پر از گِل کرد تا مبادا صدای ناله‌اش موجب لو رفتن معبر شود!!!! 🌷برای شروع عملیات کربلای ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید «سعید حمیدی‌اصیل» هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود. 🌷شهید «حمیدی اصل» را به سنگر مجروحان انتقال دادیم. سرمای کشنده و آب شور منطقه مانند نمک بر زخم‌های این شهید نشسته بود ولی او مقاومت کرده بود و حتی صدای نالة او هم به گوش نمی‌رسید. دیدم دهانش ورم کرده گِلها را از دهانش بیرون آوردم. 🌷لبهایش شروع به تکان خوردن کرد. داشت زیر لب قرآن می‌خواند. «سعید حمیدی اصل» ساعت ۴ صبح همان شب همراه با برادرش در همان عملیات به شهادت رسید. 🌷بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود.😞💔 شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺