eitaa logo
بسیج دانشجویی شهید هاشمی نژاد
1.1هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
358 ویدیو
60 فایل
🌱بسیج دانشجویی پردیس شهید هاشمی‌نژاد هرکسی که دغدغه ی زمین نماندن پرچم ولایت را دارد همراهمان باشد. آیدی ارتباط با پایگاه بسیج دانشجویی پردیس شهید هاشمی نژاددر ایتا: @Chenarani_1403
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعت ازهفت غروب هم گذشته بود. بارون به شدت می بارید. ترافیک هم به اوج خودش رسیده بود. راننده تاکسی بنده خدا کلافه شده بود و مرتب دست مینداخت رو موهای فرفریش رو می خاروند.دست برد به سمت پیچ رادیو و روشنش کرد. از رادیو گفتگوی مجری و چند نفر درباره حضور مردم در انتخابات پخش میشد. مردی که جلو و کنار راننده نشسته بود گفت:«هه، انتخابات، منکه چند سال پیش رای دادم، اما زرنگی کردم و کاغذ سفید دادم، که فقط شناسنامه م مهر بخوره» راننده حرفی نزد. خانمی که کنارم نشسته بود گفت:«آقای راننده میشه یه راه میونبر پیدا کنید، باید برم به نوه م برسم، مادرش دیر از سر کار میاد» راننده از توی آینه نگاهی به خانم انداخت و گفت:«نه آبجی میبینی که» مردی کنار راننده گفت:«کسی نیست بیاد مشکل ترافیک مردم رو حل کنه، بعد میگن بیاید رای بدید» راننده گفت:«خب وقتی میگن انتخاب اصلح، متاسفانه بعضی از مردم موقع انتخابات به این اصلح بودن فکر نمیکنن!» مرد کنار راننده گفت:«اصلح!؟ مگه رای ما تاثیر هم داره؟!» راننده گفت:«مگه میشه نداشته باشه؟» مرد گفت:«حتما نداره، وقتی این همه سال رای میدیم و نتیجه ش میشه این؟!» راننده نگاه معنا داری به مرد کرد و گفت:«اخه بنده خدا، شمایی که رای سفید، میدی، با چه اطمینانی داری از نتیجه ی رای حرف میزنی؟!» مرد که انگار خجالت کشیده باشه، گفت:«به هر حال تاثیر نداره» و گفت:«نگهدار پیاده میشم» وقتی پیاده شد؛ راننده گفت:«رای سفید میده، انتظار داره که نتیجه هم همونی که میخواد باشه» راننده تاکسی سری به علامت تاسف تکون داد و من چقدر خوشحال شدم که فهم سیاسی این راننده ان قدر بالا بود. •|بسیج دانشجویی پردیس شهید هاشمی‌نژاد|• ‍‎‌‌‎┄┅•═༅🇮🇷-•-🇮🇷༅═•‏┅┄ @d_moallem_velaie ┄┅•═༅🇮🇷-•-🇮🇷༅═•‏┅┄
شبی از شب ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت تا آنکه استاد خود را بالای سرش دید که با تعجب و حیرت او را نظاره می کرد. استاد پرسید: «برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟» شاگرد گفت: «برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم و برخورداری از لطف خداوند!» استاد گفت: «سوالی می پرسم پاسخ ده؟» شاگرد گفت: «با کمال میل، استاد.» استاد گفت: «اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟» شاگرد گفت: «خوب معلوم است استاد. برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم.» استاد گفت: «اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟» شاگردگفت: «خوب راستش نه...! نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!» استاد گفت: «حال اگر این مرغ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!» شاگرد گفت: «نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر خواهند بود!» استاد گفت: «پس تو نیز برای خداوند چنین باش! همیشه تلاش کن تا با ارزش تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقت توجه و لطف و رحمت او را بدست آوری. خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد. •|بسیج دانشجویی پردیس شهید هاشمی‌نژاد|• ‍‎‌‌‎┄┅•═༅🇮🇷-•-🇮🇷༅═•‏┅┄ @d_moallem_velaie ┄┅•═༅🇮🇷-•-🇮🇷༅═•‏┅┄