💐#شیرینی_مادری
💢پویش #تجلیل از مادران و همسران مجاهد و مجاهدپرور
✅ همزمان با ایام میلاد با سعادت حضرت زهرا سلام الله علیها و به یاد شهدا مخصوصا سردار رشید اسلام #شهید_حاج_قاسم بنا داریم پویش اهدای کیک از طرف حاج قاسم سلیمانی به #مادران و #همسران مجاهد و مجاهدپرور راه اندازی نماییم.
🔰جهت مشارکت در تهیه کیک می توانید کمک های خود را تا روز جمعه 23 دی ماه به شماره کارت زیر واریز نموده و رسید آن را به آیدی ذیل ارسال نمایید.
🆔 @mirzakhani_M
⬅️شماره کارت : 5041721086696441 بنام سموعی_قنواتی
🔺ضمنا عزیزانی که قصد دارند با سلیقه شخصی خود تهیه کنند، می توانند کیک خود را تا روز پنجشنبه آماده و به دفتر فرهنگی مدرسه تحویل دهند.
#کارگروه_خانواده
#شیرینی_مادری
کانال اطلاع رسانی مدرسه علمیه معصومیه:
@masoumieh_ir
بسیج مدرسه علمیه معصومیه قم
🌷 بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷
📝 پویش #شیرینی_مادری /روایت اول
❤️ روز جمعه (روز مادر) بود که توفیق پیدا کردم در طرح شیرینی مادری که توسط مدرسه رقم خورده بود با دوستان همکاری کنم ، قرار براین شد که حقیر هدیه روز مادر دوتا از مادران شهدا مدافع حرم تیپ فاطمیون افغان رو بدستشون برسونم ، اولین شهید علاء الدین قاسمی بود که جهت هماهنگی چند دقیقه قبل از رسیدنم به درب منزلشون تماس گرفتم مادر شهید گوشی رو جواب داد و خودم رو معرفی کردم ، گفتم مادر جهت تبریک روز مادر مزاحمتون میشم، مادر شهید کلی خوشحال شد
🔹خلاصه ما طبق آدرس حرکت کردیم اما ناگفته نماند کلی کوچه پس کوچه ها رو پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم درب منزل شهید بزرگوار که واقعا باورم نمیشد یه خانواده شهید اینقد درحاشیه شهر و اونم با یه خونه بسیارساده و تقریبا یک اتاقه...
خلاصه : برادر و مادر شهید به گرمی به استقبال ما آمدند و با اصرار فراوان ما رو بردن داخل خونه ، این خونه یه فضای خاص داشت که وقتی نگاهم به عکس شهید افتاد از مادر شهید درخواست کردم که چند خاطر از آقا علاء الدین برای ما بگو :
👈مادر با کمی مکث و بغض گفت علاء الدین واقعا انسان بزرگی بود یکی از ویژگی های این مرد خدا این بود که همیشه روز مادر برام هدیه میگرفت و حتی وقتی سوریه بود روز مادر تماس میگرفت و بهم تبریک میگفت و به یکی از اعضاء خانواده میسپرد که من پول میدم شما از طرف من حتما برای مادرم هدیه بگیرین
🌿اما حاج آقا امروز صبح(جمعه) تا قبل از تماس شما ، همش احساسم این بود که امروز آقا علاء الدین میاد خونه و برام هدیه میاره، و همش به این یکی فرزندم و عروسم می گفتم نمیدونم چرا به دلم افتاده که امروز علاء الدین برام هدیه میاره، و واقعا یک لحظه تصور کردم با اون قد و قامت بلندش اومد داخل خونه بهم تبریک گفت و رفت و در همین فکر و خیال بودم که یکدفعه شما تماس گرفتین و گفتین میخوایم برای تبریک روز مادر بیایید منزلمان...😭
📌تلنگر
این لحظه بود که بیش از قبل به این مطلب رسیدم که واقعا یه تجلیل ساده از خانواده های شهداء چقدر اهمیت دارد و شهداء واقعا از ما توقع دارند..
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
پویش شیرینی مادر | روایت دوم؛
❤️ " پدر , عشق , پسر "
اوائل جنگ سوریه بود، وقتی "پدر" قساوت داعش رو دید نتونست بمونه و رفت...
چند وقت بعد که اومد به "پسر" گفت حالا که حضرت زینب (س) راه پرفیض مجاهدت رو باز کرده حیفه جا بمونی , اونم باهاش رفت ...
"پسر" در همون اعزام اول و پیش چشمای پدر گوی سبقت از او ربود و به ارباب بی کفن ملحق شد .
شنیده بودم "پدر" با اینکه قاعدتا با تمام وجود "علی الدنیا بعدک العفا" رو درک می کرد ... راضی نشد براش لباس سیاه به تن کنه ... شاید میدونست خیلی طول نمیکشه که با هم میهمان "حضرت عشق" میشن ...
حالا بعد از شهادت هر دو , زیرزمین محقر خونه - ای که هنوز نیمه کارست - شده حسینیه ی باصفایی که هر گوشش نشونه ای از عاشقی داره و هر سال به نیابت از "پسر" روضه خون و "پدر" عاشقش , بساط عشقبازی دهه ی محرم و یاد "پدر, عشق , پسر" در اون برپاست
حتما اینجا روضه "علی اکبر" حال و هوای دیگه ای داره
ای کاش شام عید نبود و می شد با نوای "ولدی علی " چشمی تر کرد
دل سپردیم به خاطرات #مادر و #همسر شهیدی که با اینکه از یک فرزند معلول هم پرستاری میکنه , با طمانینه از خدا میخواست بقیه ی پسرانش در همین مسیر بمانند...
حالا "شیرینی مادری" برامون معنای جدیدی پیدا کرده بود و میدیدیم "مادری" برای زنی که مرد از دامن او به معراج میره چقدر شیرینه
فرصت خوبی بود برای تمنای اینکه از "حضرت مادر" بخواهد که ما و فرزندانمان هم به چشم " همسر و پسرانش" بیاییم
✍️برشی از دیدار با "مادر و همسر" شهیدان جعفری
#روز_مادر
#شیرینی_مادری
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
بسیج مدرسه علمیه معصومیه قم
💐#شیرینی_مادری 💢پویش #تجلیل از مادران و همسران مجاهد و مجاهدپرور ✅ همزمان با ایام میلاد با سعادت ح
❤️ پویش #شیرینی_مادری | روایت سوم؛
🍰چهارتا از کیک های پویش شیرینی مادری را در گوشه و کنار شهر بین خانواده شهدا پخش کرده بودیم،ترافیک خیابان ها و کوچه پس کوچه ها حسابی خسته مان کرده بود، به خانواده گفتم فردا هم روز مادر است، این کیک آخر را بذار برای فردا...
به سمت خانه راه افتادیم و نزدیک که شدیم دلم راضی نشد، از خانواده پرسیدم از آدرس هایی که داریم چیزی اطراف خانه هست گفت نه!
دلم گرفت، ناگهان یادم افتاد چند وقت پیش جایی در خیابان جواد الائمه(ع) قم دعوت بودیم، تاکسی اشتباهی ما را دو کوچه پایین تر پیاده کرد.
از تاکسی که پیاده شدیم یهو نگاهم به بنر شهید طلبه مدافع حرم مالامیری خورد، بله منزل شهید مالامیری در نزدیکی خانه ما بود، دور زدم به سمت آنجا، ولی کلیت آدرس در خاطرم بود، برای همین پرسان پرسان منزل شهید را پیدا کردیم، زنگ را زدیم، یک خانم و دو دختر خانم از منزل خارج شدند و می خواستند با تاکسی بروند.
پشت سرشان مادر شهید بیرون آمد، متوجه شدیم اینجا منزل مادر شهید مالامیری است نه منزل خودش، وقتی روز مادر را تبریک گفتیم و کیک و هدیه چادر را تقدیمشان کردیم خیلی خوشحال شدند و سراسیمه آن خانم را صدا زدند،گفتند ایشان همسر شهید هستند و این دو دختر،دختران شهید!
خانواده بعداز احوال پرسی و تبریک روز مادر، یک چادر هم به ایشان هدیه کردند و الحمدلله این تکریم خیلی موجب مسرت همسر مکرمه شهید وفرزندان عزیز ایشان شد؛ مادر هم سریع رفت و کیک را بین همسر و فرزندان شهید تقسیم کرد که آنها هم از این شیرینی مادری که بامحبت و اخلاص پخته شده بود لذت ببرند.
پی بردم خود شهدا صحنه گردان امشب بودند...
بسیج مدرسه علمیه معصومیه قم
🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌷 بعد از برنامه فاخر نماشگاه شبهای مادری که در ایام شهادت فاطمه زهرا(س) برگ
❤️ پویش #شیرینی_مادری | روایت چهارم؛
🔹به زحمت آدرسو پیدا کردیم، به خانمها گفتم حتی الامکان سریعتر بیان ... قرار شد یه چای خدمت خانواده شهید میهمان باشن و بیان
🕤 دیر وقت بود و باید کیکهایی رو که خانواده های طلبه ها به امید شاد کردن دل مادر شهدا پخته بودن رو قبل از اتمام ساعات پایانی شام میلاد صدیقه ی اطهر س به نشانی های بعدی می رسوندیم .
با اینحال وقتی پسر نوجوانی که معلوم بود بیشتر از سن و سالش بار امانت به دوش کشیده تو سرمای دیماه قم با یه پیراهن نازک اومد بیرون و با اصرار منو به داخل دعوت کرد نتونستم نه بگم ...
یا الله گویان از پله های باریکی که از کنار پارکینگ طبقه ی پائین میگذشت بالا رفتم و وارد شدم .
وقتی از مزار شهید سوال کردم خواهر شهید که دختر بچه ی چند ماهه ای بغلش بود گفت که برادرش جاوید الاثره .
مادر - با لهجه ای که بعضی از قسمتهاشو متوجه نمی شدم - می گفت : وقتی پدر خانواده فوت کرد، مهدی (۱) بود که ،با اینکه سن و سالی نداشت، تو کشور غریب ،بعد از خدا و حضرت معصومه س، شد تکیه گاه من و چهارتا خواهر و برادر کوچکش که چند ماهی بیشتر نداشت ...
وقتی گفت میخواد بره سوریه تا برای دفاع از حرم به جمع فاطمیون بپیونده ، نه نگفتم ولی با خودم گفتم حالا کی مهدی منو می بره سوریه ؟! ...
اونقدر بهش وابسطه بودم که شب تا نمیومد آروم وقرار نداشتم .وقتی برای کار رفت تهران، تا وقتی تلفنی باهاش صحبت نمی کردم و از سلامتیش مطمئن نمی شدم خوابم نمی برد .
ولی،الان ، چند سالی هست که سعی می کنم از خونه بیرون نرم یا اگه رفتم زود برگردم شاید پسرم بیاد یا خبری ازش برام بیارن ..
حالا "مادر" است و چهار دختر که سه تاشونو عروس کرده و پسری نوجوان که مرد امروز و فردای خونست ...
🔸(۱) شهید جاویدالاثر محمد مهدی زهره ای
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh