eitaa logo
بسیج مدرسه علمیه معصومیه قم
1.9هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
142 فایل
همسنگران ... مدرسه عملیّه معصومیه @masoumieh_ir هیئت فقه و شهادت @feghhoshahadat مجموعه دانش آموزی رویش های پیشران @rooyesh_pishrun کانال محتوایی پس نوشت @pasnevesht مدیر کانال @basijmasoumieh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ | أین عمار... 🔻 رهبر انقلاب: من در سال ۸۸، مسئله‌‏ى بصیرت را مطرح کردم؛ عدّه‌‏اى این را مسخره کردند، «بصیرت» را مسخره کردند؛ مسخره نداشت، واقعیّت بود؛ الان هم واقعیّت است. ✊بسیج مدرسه معصومیه قم‌: @basij_masoumieh
⭕️ آیت الله اعرافی دو حادثه دیروز در قم را پیگیری کرد ◻️ آیت الله اعرافی مدیر حوزه‌های علمیه در تماسی با سردار میر فیضی فرمانده انتظامی استان قم، حادثه پیش آمده برای دو طلبه را پیگیری کرد. وی در این تماس ضمن اطلاع از حال این دو طلبه، خواستار بررسی دو حادثه پیش آمده برای آنان و برخورد قانونی با مباشرین و مسببن آن شد. ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت بیست و سوم - خراسان شمالی 🔺جان بر کف های پایین شهر 🔹ماشینم خراب شده بود و مجبور شدم برای تعمیرش بیام سمت پایین شهر بجنورد، تحویلش دادم به تعمیرگاه و توفیق شد ملبس توی یکی از راسته های خفن شهر قدم بزنم. با کسبه خوش و بش و احوال پرسی می کردم و از نزدیک جو عمومی شهر را می نگریستم تا ببینم بعد اغتشاشات چه تغییری داشته. 🔸شرایط عادی بود و غالبا با روی باز جواب می دادند و با لبخند بدرقه می کردند. از جلوی یک تعمیر گاه رد می شدم که یک جوان با کاپشن خلبانی و شلوار شش جیب بلند گفت حاجی وایستا کارت دارم! 🔹نزدیک و نزدیکتر شد، آماده واکنش سریع شدم. یک لبخند زد و آغوش باز کرد، خیالم راحت شد. بغلش گرفتم او هم عمامه را بوسید و گفت حاج آقا بچه کجایی؟ با لهجه بجنوردی گفتم: «همشهری شما هستم» گل از گلش شکفت و داش مشتی گفت: «حاجی! هرکی توی این راسته گفت بالا چشمت ابرویه کافیه اشاره کنی تا سفره اش کنم! توی کل این راسته منو می‌شناسن، هرجا بگید [فلانی] همه غلاف می کنن» خنده ام گرفت ولی خودمو جمع و جور کردم گفتم دمت گرم، ممنونم. 🔸داشتم می رفتم که یک حرف زد منو بهم ریخت، گفت: «حاجی من عضو گردان مردمی امام علی بجنوردم. منو اینجوری نبین! تا قطره آخر خونم پای کار انقلاب و رهبرم و تا شهید نشم دست بر نمی دارم.» 🔹حالمو منقلب کرد، سرمو پایین انداختم و در برابر اخلاص و از جان گذشتگی او که از پینه های دستش معلوم بود برای یک لقمه نان، جان می کنه خجالت کشیدم. واقعا این انقلاب را پا برهنه ها با تقدیم جان و خون خودشون حفظ کردن و روز حادثه همین ها هستند که در میدان حاضرند و ای کاش ما هم مثل همین بچه های با صفای پایین شهر آماده تقدیم جان برای انقلاب و رهبرمان بودیم... 🔸دوباره بغل گرفتمش اینبار با محبتی از صمیم قلب، از هم خدا حافظی کردیم و اما ذهنم مشغول این جمله حضرت امام شده که فرمود: «بدانید قیام و راحت طلبى، دنیاخواهى و آخرت جویى دو مقوله اى است که هرگز با هم جمع نمى شوند و تنها آنهایى تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند» ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت بیست و چهارم - نورآباد استان فارس 🔹 امروز به مدرسه ای غیر انتفاعی رفتم که از قبل گفته بودند وضعیت فرهنگی، خصوصا مسئله حجاب در آن جا زیاد مناسب نیست. حین ورود، بچه های یکی از کلاس ها من را دیدند و از پنجره شروع به شعار دادن کردند! خواستار گم شدن بنده بودند!! حالا من گم می شدم کی پیدایم می کرد؟!! به این اشاره ای نمی کردند! 🔸 نه من فکرش را می کردم و نه آنها که توی همان کلاس شعار دهنده، پیدا بشوم! همان اول بعد از سلام گفتم که دارم براتون! زیرزیرکی خندیدند. ارتباط اصلا نمی گرفتند و من عناد را واقعا در اینجا دیدم. 🔹 تجربه به من نشان داده بود که باید بفهمانم بی سواد نیستم! پرسیدم می خواهید در آینده چه کاره شوید؟! همه گفتند پزشکی و یکی گفت دامپزشکی و این وسط یکی دیگر هم گفت نیروی امنیتی! گفتم: «وای وای! بچه خودتون کنترل کنید که بچه های بالا اینجا هستن!» جو کمی شکسته شد. 🔸 پرسیدم از چه چیزی صحبت کنیم؟! گفتند از بی تی اس! از حجاب اجباری! مبنایی شروع به بحث کردم! گفتم که چهار سوال مهم هست که خیلی ها جوابش را بلد نیستند! خوب که توجه ها جلب شد روی تخته نوشتم: «چه کسی گفته خدا و دین و قیامت و ... ای هست؟!» بحث را محکم جلو بردم. شیوه بحث جوری بود که حواس ها جمع باشد. وسط ساعت دیدم عقب کلاس کم کم میل به کشف حجاب دارند! محل نگذاشتم و محکم ادامه دادم. خیلی سعی کردند توجه من را به خود جلب کنند که نتوانستند. سعی می کردند کلاس را شلوغ کنند ولی خیلی موفق نشدند. 🔹بعد از طرح مبانی، بحث حجاب را پیش کشیدم، همان سوالی که پرسیده بودند. قبول کردند که همه جا قانونی باید باشد. پرسیدند چرا مردم را به خاطر حجاب می کشید؟! مصداقی بحث می کردند که چرا فلانی کشته شد؟! باز هم بحث را مبنایی کردم و نگذاشتم بحث جزئی جلو برود. سعی می کردم از بچه ها مشارکت بگیرم و مشارکت خوبی هم داشتند انصافا. 🔸می دانستم از قبل، که حساسیت شدیدی روی گروه بی تی اس بین دخترها وجود دارد. با اولین جمله ای که گفتم سریع واکنش نشان دادند. چه گفته بودم؟! فقط گفتم این پسر ها آرایش می کنند! همین! و سریع واکنش نشان دادند. گفتم: «باشه! اصلاح می کنم! گریم میکنند! خوبه؟!» و عقب نشینی کردم. همان جا گفتم که اگر من عقب نشینی کردم وقتی دیدم شما حرف درستی میزنید، شما هم باید عقب نشینی کنید وقتی می بینید حرفی درست است! سعی کردم بحث را بدون حساسیت جلو ببرم ولی جو خیلی متشنج بود. سرما هم خورده بودم و خیلی توانایی ایستادن نداشتم ولی فضا طوری جلو رفت که مجبور شدم برای کنترل کلاس، خیلی از اوقات را سر پا بایستم. 🔹تا دم در مدرسه هم بحث ادامه داشت. توی حیاط، وقتی بچه های دیگر فهمیدند از حجاب بحث می کنیم، سریع جمع شدند. ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت بیست و پنجم - نورآباد استان فارس 🔹 دو کلاس پیش دبستانی را با هم تلفیق کردند و به من تحویل دادند. مربی هر دو کلاس هم حضور داشتند و بیرون نرفتند. همان اوایل کلاس بود که نشستم تا هم قد و قامت بچه ها بشوم. بعد از معارفه و پرسیدن اسم و مشخصات، ماندم که چه کار باید بکنم؟! آرام از یکی از مربی ها پرسیدم که الان چه کاری می شود انجام داد؟! و او بچه ها را به خواندن یک سرود در مورد سوره کوثر تشویق کرد و بچه ها شروع به خواندن کردند. 🔸من هم سوره کوثر را با قرائت برای شان خواندم. باز هم ماندم چه کار کنم؟! از مربی ها دوباره پرسیدم و آن ها هم راهنمایی کردند که از حضرت زهرا سلام الله علیها و از بچه های ایشان بگو. 🔹تجربه خیلی سختی بود! و البته خیلی هم خوش گذشت. سعی کردم چهره خوب و خندانی داشته باشم که خاطره خوبی از روحانیت در ذهن شان ماندگار شود. ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت بیست و ششم - نورآباد استان فارس 🔹این بار برای تبلیغ به مدرسه ای در روستا رفتیم. شیفت صبح دخترانه بود و عصر، پسرانه. مدیر یکی از شیفت ها ذهنیت خیلی جالبی نسبت به طلبه ها نداشت، چه به لحاظ علمی و چه به لحاظ توانمندی. سعی کردم کمی ذهنیت خوب برای او ایجاد کنم. و بعد از کلاس هم وقتی بازخورد گرفت و ماندنِ بچه ها در کلاس را دید، کمی نظرش برگشت. 🔸در شیفت دخترانه هر دو پایه را با هم تلفیق کردند که من بتوانم در یک روز به هر شش پایه سر بزنم. در شیفت پسرانه اجازه ندادم این کار را انجام بدهند! می دانستم پسرها شلوغ کارند و نمی شود اوضاع را سامان داد. 🔹به پایه های سوم و چهارم قول هم خوانی سلام فرمانده را داده بودم. دیده بودند که برای اول و دوم اجرا شده ... وقت نشد! پیشنهاد دادند که اگر پنجم و ششمی ها خواستیم سلام فرمانده را اجرا کنیم آنها هم باشند که باز وقت نشد ... . شور و شوق عجیبی به سلام فرمانده داشتند با اینکه حتی دعاهای ساده ای مثل دعای سلامتی امام زمان عج را بلد نبودند. 🔸تفاوت بین بچه های روستا و شهر واضح بود. بچه های روستایی خیلی پر جنب و جوش تر از شهری ها بودند. در بحث حجاب روستایی ها به تبعیت از معلم ها، دو سه سانتی از موهای شان معلوم بود. یک دستم را از عبا خارج کردم و گفتم این طور لباس پوشیدن خوب است؟! خندیدند و گفتند نه! گفتم پس باید مرتب باشیم! از مرتب و منظم بودن پل زدم به همان دو سه سانت حجابِ مو ها ... 🔹زنگ تفریح، بچه ها را ردیف کردند که برای شان به مناسبت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها صحبت کنم. داخل حیاط، قسمتی سایه بود و و قسمتی آفتاب. دیدم بچه هایی که توی سایه هستند ممکن است اذیت بشوند و سرد شان بشود، گفتم اگر کسی خواست می تواند برود توی آفتاب. همه رفتند. ولی دیدند جلوی من خالی شده، خیلی ها برگشتند! با این که می شد توی آفتاب بایستند و گرم بشوند، انگار نخواستند جلوی من خالی باشد ... 🔸کمی روضه خواندم و مناجات. بعد از مراسم، آمدند تشکر. مخاطب مستقیم روضه نبودند تا حالا ... هر چه شنیده بودند از تلویزیون بود و خدا را شکر آن روضه و مناجات به دل شان نشسته بود انگار ... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت بیست و هفتم - نورآباد استان فارس 🔹در پایه های اول و دوم سعی کردم فقط یک تصویر از روحانی مهربان برای شان ایجاد کنم. همین! باران می بارید و گفتم که موقع اجابت دعاست، هرکس خودش را معرفی می کند یک آرزو هم بکند. دعاهای جالبی می کردند. از سلامتی پدر و مادر گرفته تا دیدار با فلان خواننده معلوم الحال! جنب و جوش و تحرک خیلی بالا بود. سعی می کردم با شعر خواندن و دست و جیغ، انرژی شان را تخلیه کنم. بعضی های شان داستان می خوانند و بعضی های شان سوره. کلی موضوع برای خنده پیدا شده بود و همین ها یک خاطره خوب را برای شان ثبت کرد فکر کنم ... . 🔸از پایه سوم به بعد، برای پسر ها بحث آموزش نماز و وضو را مطرح می کردم و حرف هایم با دختر ها سمت و سوی حجاب را به خود می گرفت. مدرسه به مدرسه البته فرق داشت. بعضی مدارس پایه سومش حال و هوای اول و دوم را داشت و بعضی نه، پخته تر بودند. 🔹بحث وجوب شکر منعم را به زبان ساده بیان می کردم. البته مشارکتی! نه که تک به تک بپرسم، جوری می پرسیدم که جمعی جواب بدهند و الا کلاس به هم می ریخت. نعمت ها را شمردیم و اقرار کردند که خدا کلی نعمت به ما داده. از قبل هم طی یک مثال ساده اقرار کرده بودند که اگر کسی کار خوبی در قبال ما انجام داد، باید از او تشکر کنیم. این جا بود که در جواب سوال «ما از خدا چطور باید تشکر بکنیم؟!»، نماز و روزه و ... را تحویل می دادند. تا این قسمت بین دختر و پسر مشترک بود. از همین نقطه، در کلاس های پسرانه روی نماز و وضو تمرکز می کردم و در کلاس های دخترانه روی حجاب و نماز. 🔸به دختر ها گفتم که زیبایی شما خیلی متفاوت از پسر هاست. ارزشمند است. و ما عادت داریم چیزهای ارزشمند را دم دست قرار نمی دهیم. ارزشمندی خود را فقط باید به چه کسانی نشان بدهیم؟! همه داد زدند: «پدر و مادر!» از همین جا بحث محرم و نامحرم را مطرح کردم و در قالب مسابقه گفتم چه کسانی محرمند و چه کسانی نامحرم. ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📊 گزارش جدید صندوق بین المللی پول: رشد اقتصاد هند، روسیه و ایران و سقوط اقتصادهای انگلیس، ایتالیا، کره جنوبی و برزیل 🔹 بر اساس این گزارش هند برای اولین بار با سبقت گرفتن از انگلیس وارد ۵ کشور برتر شد، روسیه هم با ۲.۱ تریلیون دلار در سال ۲۰۲۲ نهمین اقتصاد جهان شد و توانست ایتالیا، برزیل و کره جنوبی را پشت سر بگذارد. ایران نیز در آستانه ورود به ۱۰ کشور برتر قرار گرفته است. 📍در تحلیل آینده اقتصادی کشور نباید صرفا به گرانی دلار و... استناد کرد، بلکه حرکت کلان اقتصاد کشور رو به جلو بوده و خبرهای خوبی در راه است. ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انتشار برای نخستین‌بار 🎥 ببینید | «با همه ارتباط برقرار کنید» 🔹شهید حاج قاسم سلیمانی: با همه ارتباط خوب و مثبت برقرار کنید حتی با کسانی که ظاهرشان با شما متفاوت است. اگر هدف داری نترس! برو و اثر بگذار ... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | بیانات رهبر انقلاب اسلامی در دیدار خانواده آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی (رضوان ‌الله ‌علیه). ۱۴۰۱/۱۰/۰۵ 💻 Farsi.Khamenei.ir
🤝انسان‌دوستی‏ 🖊شهید مطهری: ♦️یکی اینکه آن خویی که معیار انسانیت است محبت است، انسان‌دوستی است و مادر همه خویهای خوب دیگر، محبت است. ♦️پس اگر کسی خلق و خُوی‏ش براساس انسان‌دوستی بود و انسان‌دوست بود انسان است: به سرنوشت دیگران همان قدر اندیشیدن که به سرنوشت خود و بلکه به سرنوشت دیگران بیشتر از سرنوشت خود اندیشیدن. در منطق دین اسم این را «ایثار» می‌گذارند. 📕آزادی معنوی، ص۲۳۳ ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 | به یاد خدا افتادن با دیدن اهل دین و تقوی 🔺️ مروری بر حدیث استفاده شده در بیانات حضرت آیت‌الله‌خامنه‌ای در دیدار خانواده آیت‌الله مصباح یزدی ۱۴۰۱/۱۰/۵ 💻 Farsi.Khamenei.ir
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت بیست و هشتم - موکب های هیئت فقه و شهادت 🔹بنا بود ایستگاه صلواتی بزنیم. بهش گفتم که بناست شب باران ببارد و اسپیس زدن را به فردا موکول کند. تنبلی می کردم؟! شاید. زیر بار نرفت و گفت فردا کلی کار داریم و هر طور هست باید شروع کنیم. نبودن نیروی انسانی را بهانه کردم، خدا را وسط کشید و گفت کریم است. کمبود اسپیس هم جلویش را نگرفت! خواستم حجم کار را کم کنم و گفتم فقط یک ایستگاه بزنیم و باز هم قبول نکرد! 🔸انگار بنا داشت من را ادب کند! تا دیر وقت پای کار ایستاد و با کمک بقیه نصف کار را جلو برد. بنا بود صبح ایستگاه را سیاه پوش کنیم. پی کاری رفته بودم. شاکی بود که چرا کسی نیست! شاکی تر جواب دادم که دنبال کاری رفته ام! کلی دعوا کردیم! 🔹تا ظهر همه کارهای ایستگاه تمام شد. حالا هر طور می خواهید نگاه کنید به ماجرا ولی کاری که برایش این همه وقت می گذاری و دعوا هم می کنی، بنظرم خیلی قیمت دارد! برد با او بود ... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت بیست و نهم - رویش های پیشران 🔹سیزده ساله است، وقتی حرف از موکب فاطمیه شد و دید که نمیتواند مثل موکب محرم نوکری کند، تو جواب دوستانش که یکی یکی داشتند اعلام آمادگی میکردند برای چرخاندن موکب، فقط یک کلام نوشت: «خوش به حالتون 😭» 🔸دیگر هیچ نگفت! آخر شب دیدم خودش را رسانده بود به موکب! با آن وضعیتش شروع به کمک کرده بود و مشغول شابلون نویسی برای ماشین ها شد! 🔹راستش فکر نمیکردم بتواند بیاید و کاری کند. تازه پایش را عمل کرده بود... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت سی ام - استان یزد 🔹از مراسم تشییع شهید گمنامی بر می‌گشتیم که بیست و سه سال بیشتر نداشت... مجلس عجیبی شده بود... جمعیت زیادی در اون محله جمع شده بودن که دور از توقع به نظر می رسید... 🔸کنار خیابون که پیاده میرفتیم، کنار اولین موکب وایسادم که چایی بخورم. تا بچه های موکب من رو دیدن، همه جمع شدن... پرسیدم چه خبره؟! گفتن حاجی وایسا تا یه عکس یادگاری بگیریم! 🔹البته عکس خوب ماجرا تو دوربین عکاسی عکاس بود که من هیچ دسترسی بهش ندارم 😁 این عکس هم غنیمت بود که پیداش کردم! ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت سی و یکم - نورآباد استان فارس 🔹پرسیدند شغل؟! گفتم نویسنده! برایشان تعجب برانگیز بود. همین را مستمسک قرار دادم برای بحث! یک نمودار کشیدم و یک طرف آن نوشتم «عمر» و طرف دیگر «پیشرفت». سه خط کشیدم و با این خطوط سعی داشتم نشان بدهم باید برای رسیدن به اهداف زحمت کشید. برای شان مثال هایی از دانشمندان زدم. حتی پای خودم را وسط کشیدم و گفتم برای چاپ کتابم، اواخر کار مجبور شدم پنج روز مداوم خودم را در خانه حبس کنم. 🔸سوالات شان را با همین خط ها جواب می دادم. که اگر ما رو به پیشرفت باشیم، جای امیدی هست که ماشین خیلی خفن تولید کنیم! حتی سوال «زن، زندگی، آزادی یعنی چه؟!» را هم با همین نمودار ... 🔹 قانون «پنج ت» را به عنوان قانون پیشرفت بیان کردم! معلمی داشتیم که قانون «سه خ» را تولید کرده بود! خوب بخور، خوب بخواب، خواب بخوان! من ایراد داشتم به این قانون ... یعنی هر طور حساب می کردم این قانون خیلی انسانی نبود! دور از شأن شمای خواننده، حیوانی بود! همین باعث شد که قانون «پنج ت» را درست کنم. توکل، توسل، تفکر، تمرین، تکرار! و سعی کردم که این «پنج ت» را برای شان توضیح بدهم، با مثال ... انسان اگر ضعیف باشد احتیاج دارد دستش را در دست بزرگتری بگذارد. اسم این حالت چیست؟! یکی داد زد توکل!!! نمی دانم چطور به ذهنش رسیده بود، ولی خب ... درست حدس زد! و بقیه ت ها را هم همینطور ... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت سی و دوم - نورآباد استان فارس 🔺روایت یک ناظر کیفی هشت ساله! 🔹 وارد کلاس که شدیم، عمو به بچه ها توضیح داد من و محمد حسن دو برادر هشت و ده ساله هستیم. گوشه ای روی یک صندلی نشستیم. آرام! دعوا هم نکردیم! 🔸 عمو راجع به زیبایی هایی که خدا به دختر ها داده صحبت می کرد. راجع به این که این زیبایی ها، این طلا و جواهرات را باید از نامحرم پوشاند. دختر ها تا این حرف ها را می شنیدند، حجابشان را درست می کردند! همه حجاب خوبی داشتند، دو سه نفری بودند که حجاب پوشیده ای نداشتند و همان ها هم با حرف های عمو، حجاب شان را کامل می کردند. ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh