eitaa logo
خبرگزاری بسیج استان قزوین
4.6هزار دنبال‌کننده
29.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
37 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 🗓هفته دفاع مقدس🇮🇷 🍉 🔰همان مردی که از خانه روژان دویده بود بیرون هم بالای سرشان بود. هوار می کشید و خدا را صدا می زد. بعد خودش را روی زمین انداخت. زنی که به دنبالش از خانه روژان بیرون دویده بود، گریه می کرد، زن ها را تکان می داد و صداشان می کرد تا بلند شوند. دویدم طرف خانه خودمان. گریه می کردم، هق هق می‌کردم، اما هیچ کس نگاهم نمی کرد. برادر کوچک تر بیان را توی کوچه پشتی دیدم. با صورت روی زمین خوابیده بود و تکان نمی خورد. نمی شد که مرده باشد. مگر می شود؟ چطوری؟ همه این ها مرده بودند؟ نه! حتماً خواب بودند. اگر بمب خورده بود یک جایی از ده، من باید خرابه ها را می دیدم، خون را می دیدم، زخم ها را می دیدم؛ اما هیچ خبری از خون و زخم و خانه های خراب نبود. پس این ها حتماً خواب بودند. باید می رفتم سراغ خاله. او حتماً می دانست مادر کجاست. 📘 (پرنده‌های مرده) 🖋 اخبار فوری 👇👇👇 @Basij_qazvin
ا❁﷽❁ا 🗓اول ربیع الاول، هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله ا📚🍉📚🍉🍃 ا📚🍉🍃 ا🍃 📖غار کوچک من که کنون باعظمت‌ترین مخلوق عالم را در خود جای داده، تاریک است و پیامبر نیکو آرام درون آن نشسته است. آن کسی که همراه پیامبر است، با دیدن کفار قریش از دور، چون من از ترس به خود می‌لرزد. بی‌قرار است و دست‌های سردش را بر انتهای غار می‌گذارد و دنبال راه فراری می‌گردد. پیامبر وحشت و پریشانی او را می‌بیند، نگاه مهربانش را در چشم‌هایش می‌ریزد و می‌گوید: «غم مخور! خدا با ماست» با این سخن پیامبر یک‌باره همه ابرهای ترس و وحشت کنار می‌روند. سکینه و آرامش از قلبمان می‌جوشد و بر جانمان جاری می‌شود. ناگهان در لحظه‌ای کبوتر وحشی‌ای با لانه‌ای که در آن چند تخم سفید کوچک است، بر دهانه غار حاضر می‌شود و عنکبوتی شروع به تنیدن تار می‌کند. کبوتر آرام نشسته است و انگار روزهاست که لانه‌اش همین جا بوده. با دیدن آن‌ها به سرور و ذوق می‌آیم؛ به آسمان پهناور آبی چشم می‌دوزم و سراسر حمد و سپاس می‌شوم. 🍃 📚🍉🍃 📚🍉📚🍉🍃 📙 🖋 اخبار فوری 👇👇👇 @Basij_qazvin
ا❁﷽❁ا 🗓 آغاز امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه 🍉 📙 🖋 🖌 👨‍👩‍👧‍👦مخاطب: نوجوان اخبار فوری 👇👇👇 @Basij_qazvin
ا❁﷽❁ا 🗓به مناسبت 23مهر، شهادت پنجمین شهید محراب؛ آیت الله اشرفی اصفهانی به دست منافقان ا📚🍉📚🍉🍃 ا📚🍉🍃 ا🍃 📖هر چه اصرار کرد که بگذارند داخل برود، قبول نکردند. دست از پا درازتر از کوچه خارج شد. به خیابان نرسیده، صدایش کردند. همان محافظ‌هایی بودند که هیچ‌رقمی کوتاه نیامدند. باورش نشد. دنبالش فرستاده بود. خودشان سر کوچه ایستادند تا علی را ببینند. محافظ‌ها هاج و واج مانده بودند! چرا آیت‌الله اشرفی اصفهانی علی را گرم در آغوش گرفت؟ بعدش هم چه تعارفی که آقای اشرفی از علی کردند. شب قبلش خواب دیده بود که پیامی را به آیت‌الله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه برساند. خودش منطقه مهران بود. بی‌معطلی عازم کرمانشاه شد. در همان دیدار آیت‌الله اشرفی کتاب امداد غیبی امام زمان را به علی نشان داد. 🍃 📚🍉🍃 📚🍉📚🍉🍃 📙 🖋 اخبار فوری 👇👇👇 @Basij_qazvin