eitaa logo
خبرگزاری بسیج شهیدفهمیده مهردشت
344 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
4هزار ویدیو
137 فایل
🔹️انتشار جدیدترین، بروزترین اخبار آموزش و پرورش، مدارس، مناسبت‌های ملی، مذهبی و اطلاعیه‌های کشوری، استانی، شهرستانی و بخش مهردشت در این رسانه خبری باماهمراه باشید ┄┅═✧❁🦋❁✧═┅┄ 👤ارتباط با ادمین: @Cyberspace_110
مشاهده در ایتا
دانلود
44205225960872.pdf
حجم: 1.01M
👆👆👆 🔴بروشور هیس طوری . ┄┅══𑁍🦋𑁍══┅┄ ✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت @basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
🔴🔵 سوالات متداول دانش آموزان و همکاران درباره پویش بزرگ کتابخوانی " هیس طوری "⏬ ✔️ 📚سوال اول : چطوری توی پویش کتابخوانی هیس طوری Hisstori.ir شرکت کنیم؟ ✔️ جواب 👈: راهنمای تصویری ساخت حساب کاربری و ثبت نام هیس طوری در سایت Hisstori.ir ارائه شده. ✔️ 📚سوال دوم : شرایط ثبت نام هیس طوری Hisstori.ir چیه؟ ✔️جواب👈 : همه میتونن توی سایت هیسطوری ثبت نام کنن ولی برای کسانیکه میخوان توو مسابقه کتابخوانی Hisstori.ir شرکت کنن محدودیت سنی در نظر گرفته شده. دهه هشتادی ها کلیک کنین و شرایط شرکت در مسابقه رو بخونین. ✔️ 📚سوال سوم : مهلت ثبت نام مسابقه هیس طوری کیه؟ ✔️جواب 👈: محدودیتی نداره اما با توجه به اینکه اختتامیه اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ برگزار میشه نهایتا تا فروردین ۱۴۰۲ میتونین سکه و امتیاز و ... کسب کنین. پس هر چی زودتر دست به کار بشین بهتره. راه های کسب بیشترین سکه و مدال و ... توی این مقاله گفته شده. ┄┅══𑁍🦋𑁍══┅┄ ✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت @basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
10.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤫‌‌ هیسسسس! ▫️ این یه جنایته ولی صداشو در نیار! 🎥‌ رسمی پویش 🔰 هیسطوری! 🌌 یه ماجراجویی هیجان‌انگیز 😍 ویژه دهه هشتادی‌ها 🎁‌ با پنج میلیاردتومان 💻 لپ‌تاپ ⌚️ ساعت هوشمند 📱 تلفن همراه 📸 دوربین 💰 و ۵۰ جایزه نقدی بدون قرعه‌کشی برای برترین‌های پویش، از ۵ میلیون تا ۴۰ میلیون تومان! ‌ ▫️📥 برای اطلاعات بیشتر به کانال بپیوندید: ◽️ @Hisstori_ir ▫️📲 شروع ماجراجویی از: ◽️ Hisstori.ir ┄┅══𑁍🦋𑁍══┅┄ ✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت @basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🎥 روزمان را با آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۴۹۱ قرآن کریم ( آیات ۲۳ تا ۳۳ سوره مبارکه زخرف) ❄️🌹❄️ 🌺 پیامبر (ص) می‌فرمایند: «اِنَّ هذَا القُرآنَ مَأدُبَةُ اللهِ فَتَعَلَّموا مَأدُبَتَهُ مَا استَطَعتُم» این قرآن میهمانی ویژه خداوند است پس تا آنجا که توان دارید از این ضیافت بهره ببرید. (مجمع البیان ۱/۱۶) 🎙 استاد پرهیزگار ┄┅══𑁍🦋𑁍══┅┄ ✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت @basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱 🔹امام صادق(ع): از نيک‌بختى مَرد، اين است كه تكيه‌گاه خانواده‌اش باشد. ⏳امروز یکشنبه ۱۶ بهمن ماه ۱۴۰۱ ۱۴ رجب ۱۴۴۴ ۵ ‌‌فوریه ۲۰۲۳ ┄┅══𑁍🦋𑁍══┅┄ ✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت @basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
📣 گفتگوی تصویری ویژه بسیج دانش آموزی: «فجر چهل و چهارم» همه ایران🇮🇷 جشن و افتخار🌹 ❇️بیان راهکارها و رویکردهای برگزاری جشن پیروزی انقلاب اسلامی در سطح مدارس استان اصفهان ✅باحضور برادر مرتضی عمومهدی جانشین استان 🗓دوشنبه ۱۷ بهمن ماه ⏰راس ساعت ۲۰ 🔺از کانال کالک ۱۴۰۰ روبیکا👇 https://rubika.ir/kalk1400 ┄┅══𑁍🦋𑁍══┅┄ ✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت @basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 🌿 یک بار که زینب مریض شده بود، برای اولین بار یک عروسک اسباب ‌بازی برایش خریدیم. مینا و مهری و شهلا عروسک نداشتند. زینب عروسک خودش را دست آن‌ها می‌داد و می‌گفت: این عروسک مال همه‌ی ماست.من یک سرویس غذاخوری اسباب بازی برای همه‌ی دخترها خریده بودم، ولی عروسک را برای زینب که مریض بود گرفته بودم. اما او به بچه ها می‌گفت: عروسک را برای ما خریده‌اند. بعد از برگشتن از مشهد، زینب کتاب هایی را که خریده بود به مهری و مینا داد. او می‌خواست با دادن این سوغاتی با ارزش، آن ها را در سفر و زیارتش شریک کند. فصل‌ششم🌙♥️:جنگ هنوز در حال و هوای انقلاب بودیم که ناغافل، جنگ بر سرمان خراب شد. خانه‌ی ما به پالایشگاه نزدیک بود. هر روز هواپیماهای عراقی برای بمباران پالایشگاه می‌آمدند. دود سیاهی که از سوختن تانک فارم بلند شده بود، همه‌ی آبادان را پوشانده بود. با شروع جنگ، همه جا به هم ریخته بود. بعضی از مردم، همان اول، خانه و زندگی و شهر را ول کردند و رفتند. برای اینکه نگران مادر نباشم، او را به خانه‌ی خودمان آوردیم. مهرداد چند ماه پیش از شروع جنگ به خدمت سربازی رفته بود. او در مهر سال ۵۹ در شلمچه خدمت می‌کرد. مهران هم به عنوان نیروی مردمی با بچه های مسجد فعالیت می‌کرد. مهری و مینا هم هر روز صبح برای کمک به مسجد پیروز می‌رفتند و هروقت کارشان تمام می‌شد، خسته و گرسنه برمی‌گشتند. زینب و شهلا هم به مسجد قدس و جامعه‌ی معلمان می‌رفتند هرکاری از دستشان بر می‌آمد انجام می‌دادند. برق شهر قطع شده بود. شب ها فانوس روشن می‌کردیم. من و مادرم و شهرام در خانه بودیم و دعا می‌کردیم. صدای هواپیما و خمپاره هم از صبح تا شب شنیده می‌شد. یکی از روز های مهر ماه، یکی از بچه های مسجد قدس به خانه‌ی ما آمد و گفت: تعدادی از سرباز ها به مسجد آمده‌اند و گرسنه‌اند. ما هم چیزی نداریم به آن‌ها بدهیم. من هر چیزی در خانه داشتم، اعم از تخم مرغ و گوجه و سیب زمینی، همه را جمع کردم و به آن ها دادم... 🌱↝ 💚↝ ┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄ ✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت @basij_shahidfahmedeh_mehrdasht 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 🌿 بنی صدر که مثلا رئیس جمهور بود اصلا کاری نمی‌کرد. هر روز که می‌گذشت، وضع بدتر می‌شد و خمپاره و توپ بیشتر روی آبادان می‌ریختند؛ طوری که ما صدای خراب شدن بعضی از ساختمان های اطراف‌مان را می‌شنیدیم. اما من راضی بودم که همه‌ی خطرها را تحمل کنم و در آبادان بمانم.دخترها هم بی آبی و بی برقی و خطر را تحمل می‌کردند و حاضر نبودند از آبادان فرار کنند.مهری و مینا برای کمک به مسجد پیروز(مهدی موعود) در ایستگاه۱۲ می‌رفتند. در آنجا تعدادی از زن ها به سرپرستی خانم کریمی (مادر میمنت کریمی) برای رزمنده ها غذا درست می‌کردند. گاو هایی که در اطراف آبادان زخمی می‌شدند را در مسجد سر می‌بریدند و زن ها گوشت های آنها را تکه می‌کردند و آبگوشت درست می‌کردند و گوشت کوبیده‌ی آن را ساندویج می‌کردند و به خرمشهر می‌فرستادند. مینا توی دلش بارها از خدا خواسته بود که مهرداد هم از آن گوشت بخورد. اتفاقا یک بار که مهرداد از جبهه به خانه آمد، از ماجرای گرسنگی چند روزه در جبهه و گوشتی که خورده بود تعریف کرد و ما فهمیدیم مهرداد همان ساندویج های گوشت دست ساخته‌ی دخترها را خورده است. مهران و مهرداد اصرار داشتند که ما همگی از شهر خارج شویم. همه‌ی دخترها مخالف رفتن از شهر بودند. زینب هم عاشق آبادان بود و تحمل دوری از آبادان را نداشت. اصلا ما جایی را نداشتیم که برویم. در همه‌ی این سال‌ها بچه ها حتی برای سفر هم از آبادان خارج نشده بودند. بین مهران و مهرداد و دخترها سر ماندن و رفتن از آبادان، دعوا سر گرفت. مهرداد هر چند روزی یک بار از خرمشهر می‌آمد و وقتی می‌دید که ما هنوز توی شهر هستیم عصبانی می‌شد. می‌خواست خودش را بکشد. اواسط مهرماه، خیلی از خانواده ها از شهر خارج شده بودند. ما تا آخر مهر ماه راضی به رفتن نشدیم. بابای مهران قصد داشت که ما را به خانه‌ی تنها خواهرش در ماهشهر یا به خانه‌ی فامیل های پدری‌اش در رامهرمز ببرد. چند سال قبل از جنگ، دخترعموی جعفر برای گذراندن دوره‌ی تربیت معلم آمده بود آبادان و برای مدت زیادی پیش ما بود. من هم حسابی از او پذیرایی کرده بودم. مادرم چند بار دعوتش کرد و ماهی صبور و قلیه ماهی برایش درست کرد. منزل عموی بابای مهران در رامهرمز بود و جعفر اصرار داشت ما را به آنجا ببرد. تا آخر مهر ماه راضی به رفتن نشدیم... 🌱↝ 💚↝ ┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄ ✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت @basij_shahidfahmedeh_mehrdasht 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸