8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 همخوانی سرود ای ایران
⚜️ دانش آموزان پایه اول ابتدایی دبستان شهیدان فتاح و هاشمی
┄┅══𑁍🦋𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
⭕ اعزام دانش آموزان مهردشتی به اردوی راهیان نور
🔺 به گزارش بسیج دانش آموزی شهید فهمیده مهردشت: روز دوشنبه مورخ ۱۷ بهمن ماه ۱۴۰۱، دانش آموزان دختر روستای اشن/حسین آباد( منطقه مهردشت )طی مراسم بدرقه ای که توسط مسئولین محترم اداره و کارکنان مدارس و مسئول محترم بسیج دانش آموزی برگزار شد، به اردوی راهیان نور اعزام شدند.
⚜️ گفتنی است پیش از اعزام دانش آموزان، بسته های فرهنگی تهیه شده توسط شهرداری و شورای علویجه، بین دانش آموزان توزیع شد.
#راهیان_نور
#منطقه_مهردشت
┄┅══𑁍🦋𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
۲۹ روز تا قرار عاشقی ...❤️🌙
🌱↝#زیارت_آل_یاسین
💚↝#ماه_رجب
🌱↝#اللھمعجللولیڪالفرج
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
#صرفاجھتاطلاع
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
#خود_سازی؛
میدونستی پروانهها نمیتونن
بالهاشونو ببینن و اصلا
خبر ندارن که چقدر قشنگن !
شاید تو هم یه پروانهای،
یه انسان فوقالعاده فقط
خودت نمیتونی ببینیش .🪐✨
-همین-
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
دیدار جمعی از فرماندهان ارتش با رهبر انقلاب
🔹همزمان با ۱۹ بهمن سالروز بیعت تاریخی جمعی از همافران با امام خمینی در سال ۵۷، جمعی از فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش با رهبر انقلاب دیدار کردند.
🌱↝#لبیک_یا_خامنه_ای
💚↝#ایران_قوی
🌱↝#برای_ایران
💚↝#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
3.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ورود رهبر انقلاب به حسینیه و خواندن سرود جمهوری اسلامی
🌱↝#لبیک_یا_خامنه_ای
💚↝#ایران_قوی
🌱↝#برای_ایران
💚↝#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
خبرگزاری بسیج شهیدفهمیده مهردشت
دیدار جمعی از فرماندهان ارتش با رهبر انقلاب 🔹همزمان با ۱۹ بهمن سالروز بیعت تاریخی جمعی از همافران ب
🔴رهبر انقلاب: ارتش بهمن 57 بنا بود کنار مردم بایستد و ایستاد و انقلابی ماند/ امروز ارتش ما به مراتب از آن روزها انقلابیتر و آمادهتر است
🔹در هنگام حادثه 19 بهمن هیچ روشن نبود که نتیجه چه خواهد شد؛ ممکن بود تا یک ماه دیگر دو ماه دیگر قضایا طول بکشد پدر اینها را درمیآوردند در آن صورت. این جوانان نیروی هوایی ارتش نمیدانستند چه اتفاقی بناست بیفتد؛ خطرپذیری کردند، شجاعت به خرج دادند آمدند.
🔹این نشان داد که ارتش آینده خطرپذیر است و ارتش خطرپذیری کرد انصافاً در طول این سالهای متمادی. اینها نشان دادند که ارتش مشت گره کردهای است در مقابل متجاوز. متجاوز آن روز البته عوامل آمریکا بودند و عوامل حکومت پهلوی بودند بعدها متجاوزین دیگری هم پیدا شدند ارتش در مقابل همهی اینها سینه سپر کرد.
🔹آن تصویری که از آن روز در روزنامهها منتشر شد و همه دیدند در طول این سالهای متمادی آن تصویر را، امام، آنجا، مظهر قدرت، مظهر عزّت، مظهر ایمان تزلزلناپذیر کاملاً پیداست، مثل یک کوه، مثل قلهی دماوند این امام است آنجا.
🔹همین انسان بزرگ و با عزّت و با اقتدار نگاهش به این جوانهای متعلق به ارتش دوران پادشاهی است؛ آن نگاه مهربانانه و پدرانه دارد نگاه میکند به آن. آن روز هنوز اینها جزو ارتش بودند دیگر، ارتش پهلوی. امام نگاهش به این جوانها نگاه پدرانه است، همراه با عطوفت کامل، همراه با اعتماد کامل.
🔹آن روز یک نفر حتی تصور نکرد که ممکن است که در این جمع کسی باشد که یک سوءِ نیتی داشته باشد نه، اعتماد کامل، اطمینان کامل امام با اینها نگاه کرد از اینها به شکلی سان دید و با اینها حرف زد. خب، این یک الگوی ارتش جدید شد یعنی معلوم شد که ارتش جدید اینجوری تشکیل خواهد شد.
🔹ارتش بنا بود کنار مردم بایستد و ایستاد و انقلابی ماند. یکی از چیزهای مهمی که بنده همیشه روی آن تکیه میکنم انقلابی ماندن است؛ بعضیها انقلابیاند ولی انقلابی نمیمانند. انقلابی میشوند ولی انقلابی نمیمانند. ارتش انقلابی ماند.
🔹من به شما عرض کنم من از روز اول در ارتش بودم، اول انقلاب تقریباً از همان روزهای اول انقلاب من در ارتش بودم در بخشهای مختلف ارتش رفت و آمد داشتم با همه ارتباط داشتم. امروز ارتش ما ارتش جمهوری اسلامی به مراتب از آن روزهای اول انقلابیتر است، از روزهای هیجان مؤمنتر است، معتقدتر است، آمادهتر است.
🌱↝#لبیک_یا_خامنه_ای
💚↝#ایران_قوی
🌱↝#برای_ایران
💚↝#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
•~❄️~•
استاد دانشگاهی میگفت : 📚
یک بار داشتم برگههای امتحان را تصحیح میکردم. 📄
به برگهای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت.
با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد ! 🖋
از تطابق برگهها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا میکنم.
تصحیح کردم و 17/5 گرفت.
احساس کردم زیاد است.
کمتر پیش میآید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم 15 گرفت. برگهها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود.
تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم. 🗝
#تــلنگــــرانهــ••⚖
- اغلب ما نسبت به دیگران سخت گیرتر هستیم تا نسبت به خودمان.
- بعضى وقتها اگر خودمان را تصحيح كنيم ، میبينيم به آن خوبى كه فكر میكنيم ، نیستیم.
#تلنگرانـہ💥
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#زینب_کمایی
#قسمتسیوهفتم
مهران، دوستی به نام حمید یوسفیان داشت. خانواده ی حمید بعد از جنگ به اصفهان رفته
بودند. حمید به مهران پیشنهاد کرد که خانهای در اصفهان، در محلهی دستگرد، خیابان چهل توت و در نزدیک خانهی خودشان برای ما اجاره کند و
هرچه زودتر ما را از آبادان به اصفهان ببرد.
مهران قبول کرد و همراه حمید یوسفیان به اصفهان رفت که آنجا را ببیند و اگر خوشش آمد،
خانهای اجاره کند. خانوادهی حمید، آدم های با معرفت و مؤمنی بودند. آنها به مهران کمک کردند
و یک خانهی ارزان قیمت در محلهی دستگرد اجاره کردند.
مهران به آبادان برگشت. دوماهی بود که ما آبادان بودیم. در این مدت برق نداشتیم و از آب شط هم
استفاده میکردیم. از اول جنگ، لولهی آب تصفیهی شهری قطع بود و ما مجبور بودیم از آب
شط که قبلا فقط برای شست و شو وآبیاری باغچه بود، برای خوردن و پخت غذا استفاده
کنیم.با همهی این سختی ها حاضر نبودم برای بار دوم از خانهام جدا شوم. ولی مهران و مهرداد به
ما اجازهی ماندن نمیدادند. زینب گریه میکرد و اصرار داشت که آبادان بماند. او حاضر نبود به
اصفهان برود. مهران که به زور با ماندن مهری و مینا در بیمارستان، آن هم با شرط و شروط راضی
شده بود، وقتی حال زینب را دید، گفت
" همهی دخترها باید به اصفهان بروند و مینا و
مهری هم حق ماندن ندارند."مینا، که وضع را این طوری دید و میدانست که اگر کار بالا بکشد
مهران و مهرداد دوباره بنای مخالفت با آنها را میگذارند، زینب را توی اتاق برد و باهاش حرف
زد. مینا به زینب گفت "مامان به تو و شهلا و شهرام وابسته تر است. مامان طاقت دوری تو را
ندارد. تازه، تو هنوز کلاس سوم راهنمایی هستی؛ اگر در آبادان بمانی خیلی از درس عقب میمانی.
اگر تو بنای مخالفت را بگذاری و همراه مامان به اصفهان نروی، مهران و مهرداد، من و مهری را هم
مجبور میکنند که با شما بیاییم. آن وقت هیچ کدام از ما نمیتوانیم در آبادان بمانیم و به
شهرمان کمک کنیم. تو باید کنار مامان بمانی تا مامان غصهی دوری ما را تحمل کند."
زینب، که دختر مهربان و فهمیدهای بود و حاضر به ناراحتی خواهرهایش نبود، حرف مینا را قبول
کرد. او با وجود علاقهی زیادش برای ماندن در آبادان که این علاقه کمتر از علاقهی مهری و مینا
هم نبود، راضی به رفتن شد. هر وقت حرف من وسط میآمد، زینب حاضر بود به خاطر من هر چیزی را تحمل کند. مینا به او گفت
"مامان به تو احتیاج دارد."
زینب با شنیدن همین یک جمله راضی به رفتن از آبادان شد.
از وقتی بچه بود آرزو داشت که وقتی بزرگ شد، کار های زیادی برای من انجام بدهد. همیشه میگفت
"مامان، بزرگ که شدم تو را خوشبخت میکنم."...
بعد از اینکه همهی ما قبول کردیم که مهری و مینا در آبادان بمانند، مهران با هر دوی آنها شرط کرد
که اولاً به هیچ عنوان از محیط بیمارستان خارج نشوند و تنها جایی نروند، و دوماً خیلی مراقب
رفتارشان باشند.مهران در آبادان بود و قرار شد مرتب به آنها سر بزند و دورا دور مراقب آنها
باشد. من دو تا دخترم را در منطقهی جنگی به خدا سپردم و همراه مادرم و بچه های کوچک ترم
راهیِ دستگرد اصفهان شدم.دوباره همهی ما با ساک های لباسمان راهی چوئبده شدیم تا با لنج
به ماهشهر برویم. چندتا تخم مرغ آبپز و مقداری نان برای غذای توی راهمان برداشتیم که بچه ها
توی لنج گرسنه نمانند.زینب خیلی ناراحت و گرفته بود. چند بار از من پرسید
"مامان، اگر جنگ تمام شود، به آبادان بر میگردیم؟...
مامان، به نظرت چند ماه باید دور از آبادان بمانیم؟"
زینب میخواست مطمئن شود که راه برگشت به آبادان بسته نیست و بالاخره یک روزی به شهر
عزیزش بر میگردد. وقتی سوار لنج شدیم، تازه جای خالی مینا و مهری پیدا شد. سفر قبل همه با
هم بودیم. جنگ چه به سر ما آورده بود! از هفت تا اولادم، سه تا برایم مانده بود...
🌱↝#معصومه_رامهر_مزی
💚↝#مسابقه_کتابخوانی
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸