eitaa logo
بسیج مدرسه علمیه حقانی
1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
708 ویدیو
263 فایل
🌐 بسیج مدرسه علمیه حقانی قم‌ (منتظریه) 📚رسانه محتوایی: @basije_haghani 📣ویراستی بسیج حقانی: https://virasty.com/basij_haghani هرگونه سوال، انتقاد یا پیشنهاد را با ادمین در میان بگذارید: @admin_basije
مشاهده در ایتا
دانلود
درباره وضعیت خوزستان.mp3
6.16M
🔰 درباره وقایع اخیر خوزستان 🔺صوت توضیحات حجت‌الاسلام والمسلمین استاد موسوی فرد (زید عزه ) درباره وقایع اخیر خوزستان ┏━━━🔸💠🔸━━━┓ 🆔️ @basije_haghani ┗━━━🔸💠🔸━━━┛
بسیج مدرسه علمیه حقانی
🔰 درباره وقایع اخیر خوزستان 🔺صوت توضیحات حجت‌الاسلام والمسلمین استاد موسوی فرد (زید عزه ) درباره وق
خلاصه و یادداشت.pdf
570K
🔰 درباره وقایع اخیر خوزستان 🔺 خلاصه توضیحات حجت‌الاسلام والمسلمین استاد موسوی فرد (زید عزه ) درباره وقایع اخیر خوزستان ┏━━━🔸💠🔸━━━┓ 🆔️ @basije_haghani ┗━━━🔸💠🔸━━━┛
"روایت اعضای اعزامی خانه طلاب جوان قم به آبادان از واقعه " 📢 روایتگر روایت‌های خوب باشیم... ‼️ در میان گریه می خندم 🔰 دیشب حوالی ساعت 10 حصارهای کاری و امنیتی را درنوردیدم و به میان مردم رفتم. حدود 200 نفر از مردم داغدار و بهت‌زده و پریشان دورم جمع شدند. نزدیک دو ساعت با هم گپ زدیم. گفتم برای عرض تسلیت از آمده‌ام. بهم احترام گذاشتند و خوش‌آمد گفتند. 🔰 اما یکی‌یکی گله‌گذاری کردند و من ایستادم و گوش دادم. گاهی بهشان حق دادم و گاهی بهشان توجه دادم. گاهی با هم گریه کردیم، و گاهی خندیدیم. از همه چی گفتند. یکی داد می‌زد و می‌گفت: به فاطمه زهرا من دیگه دین رو قبول ندارم. من به شما احترام میذارم ولی دوستت ندارم، چون آخوندی. من لبخند زدم و گفتم: اما من شما رو دوست دارم. 🔰 دیگری می‌گفت: چرا تو استادیوم جشن گرفتن. گفتم: جشن نبوده، مداحی بوده. گفتند: ما جشن می‌دونیم. گفتم: رو چرا نمی‌گید؟ گفتند: اونا تسلیت گفتن. گفتم: خب تو هم تسلیت گفتن. 🔰 آن دیگری می‌گفت: چرا دیر تسلیت گفته؟ گفتم: از اول پیگیر بوده و دستور داده به برای انجام کارها ولی ابعاد قضیه دو، سه روز بعد معلوم شده، برای همین دیر شده. 🔰 یک جوان هیکلی می‌گفت: دیشب زده توی گوش من چون روی موتور بودم و داشتم می‌اومدم اینجا. دستم را کشیدم روی صورتش و بوسش کردم. 🔰 دیگری می‌گفت: زن و بچه مردم رو در حالیکه گاز اشک آور خورده بودن، نجات دادم. گفتم: درسته. شاید نباید می‌زدن، ولی شما مردم خوب باید از اونایی که برای از شهرهای دیگه غشون کشی کردن، جدا بشید، خودتون رسواشون کنید. برای حفظ امنیت خودتون و مغازه‌های اینجا و ماشین و اموال مردم اومده. 🔰 دیگری گفت: حاج آقا چرا تو اومدی بین ما، بقیه نمیان؟ ما ترسناکیم؟ همان موقع یک عده از طلبه های بومی آمدند و سرکشی کردند و رفتند. یکی گفت: حق قدمشون رو گرفتن و رفتن. گفتم: نه اینطور نیست، اینها جهادی‌اند. اهوازتون هم واقعا وسط میدونه. خودش تو آواربرداری بوده. داره کارها رو پیگیری می‌کنه، با مدیران، با امدادگران. دیروز عصر هم با هم رفتیم به خانواده جانباختگان سر زدیم و تسلیت گفتیم. به همدیگر گفتند: راست میگه، اون خوبه. 🔰 یکی گفت: حاجی یه دور توی شهر بزن ببین چرا وضع شهر ما اینه، ما تو کوچه هامون چشمه فاضلاب داریم، باورت میشه؟ ما نه آب درستی داریم، نه فاضلاب درستی، نه شهر و ساخت و ساز مرتبی. ما که همه چیز اینجا داریم، ، ، آزاد، چرا باید وضعمون اینجور باشه. ما که پدرامون برای این زمین دادن، دادن چرا باید اینطور باشیم. گفتم: باید شهردار خوب انتخاب کنید. باید شورای‌شهر خوب انتخاب کنید. کار دست خودتونه. ما توی قم شورای خوب انتخاب کردیم، شهردار خوب آوردن، شهرو زیر و رو کرده حسابی. گفتند: ، اتوبوسی، میان از فلان‌جا و رأی میدن و میرن. گفتم: خب خودتون باید درستش کنید. الان جلوی همون اتوبوس رو می‌تونه بگیره؟ نه. آشوب میشه. خودتون باید وضعیتو اصلاح کنید. بین خودتون. 🔰 یکی گفت: من وضعی ندارم، جوونم بیکاره، روغن شده دویست تومن، ما داریم له میشیم. گفتم: منم همینطوره وضعم. دو و نیم می‌گیرم و الباقی یارانه. و داره بهم فشار میاد. حالا امید داریم این دولت یه کارایی بکنه، مردم نجات پیدا کنن. گفتم مثلا تو همین قضیه، من از امدادگرها سوال کردم، گفتن از وقتی وزیر کشور اومد و مدیریت واحد در میدان انجام داد، وضعیت آواربرداری و کشف اجساد سر و سامون گرفته و کار سرعت گرفته. باز به هم گفتند: راست میگه، بهتر شده. 🔰 یک خانمی آمد گفت‌: دوستات رفتن، جا نمونی حاجی! همه خندیدیم. دیگر آن شور و التهاب اولیه فروکش کرده بود. مردم قدری آرام تر شده بودند. یکی گفت بیا با هم بگیریم. گرفتیم. برایم آب و شربت آوردند. دعوتم کردند به شام، خورش بامیه، فلافل. گفتم: شما غذاتون تُنده. به من نمیسازه. گفتند: نه. تندش نمی کنیم برات. گفتم: کُند شما هم برای ما تنده. خندیدیم. گفتند: حاجی بیا ما بشو. خندیدم. دیگر ساعت حوالی ۱۲ بود، مردم رفته بودند و فقط سه، چهار نفر کنارم بودند. با آنها خداحافظی کردم و برگشتم به مسجد محل اسکان نیروهای امدادگر، مسجد قائم! ✍️ نویسنده: علی اخباری ┏━━━🔸💠🔸━━━┓ 🆔 @basije_haghani ┗━━━🔸💠🔸━━━┛