✍️دلنوشته یکی از مسئولین یادواره سال 98، ساعت 4 بامداد قبل از اولین اجراء ...
بسم الله الرحمن الرحیم
فاستقم کما امرت و من تاب معک ولا تطغوا انه بما تعملون بصیر (هود۱۱۲)
سخت هست ولی هر چه باشد ،کار صاحب دارد. خودشان بلدند برنامه خودشان را جلو ببرند ...
حتماً جای پای شهدا را امروز میشد کف حیاط مدرسه علمیه حقانی دید.... امسال یادواره شور عجیبی گرفته بود؛ البته امسال چون ید واحده شده بودیم درک این مطلب را ساده تر می کرد.... ولی مشکلات عدیدهای نیز وجود دارد از جمله تمرین کم و احتمال خطای بسیار......
شهدا! یادواره شماست... از ما نه نامی باقی خواهد ماند و نه هیچ. هر چه هست نزد شماست ...
این دقایق که حدودا ساعت 4 و ده دقیقه بامداد است حتی کنترل روی دستم ندارم و لرزش دست دارم ... استرس دارم اما پر از نشاط و آرزوی مثبت هستم.
آن هم نه در حد آرزو بلکه امید دارم به اینکه شهدا کار خود را رها نمی کنند ، ایمان دارم تا آنجا که در توانم بوده است نیز تلاش کرده ام...
دلبستگی ام دعای مادر است... چند جمله ای هم با مادر سادات ام الائمه النجباء صدیقه کبری سلام الله علیها سخن گویم : محضر مبارکتان درود و تحیتی که شایسته شماست می فرستم... من در مسیر شما همچو یک موری در انبار کاه است... مادر جان خودت بیا یادواره را به دست بگیر...
دیگر از خط خط هایم میشد فهمید که خوابم می آید...
امضاء...
#یادواره_شهدا
#نیمه_پنهان_یک_رویا
#انفجار
🆔@basije_haghani