🔴 #داستان_تربیتی_واقعی
#قابل _توجه_ والدین_
💠 معلّم از دانشآموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را #تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. #زنگ_آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگهای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچکس در این مورد صحبت نکند. روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی #تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّهها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و #شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّهها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار میکرد و از بچّهها میخواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را #مسخره نمیکرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" مینامیدند، نیست و تمام تلاش خود را میکرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و #باهوش بودن را حفظ کند.
💠 آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاسهای بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک #دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند #کبد جهان است.
📙کتاب زندگانی #دکتر_ملک_حسینی
🆔 @meslegandom
💝💝💝💝💐💐💐🦋🦋🦋
☑ شعری که از کتاب یحیی توسط جناب آقای شریعتی در برنامه امروز ( ۲۷ مرداد ۱۴۰۰ ) خوانده شد :
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه اربــاب مقــاتل به تفــاهم گفتند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره ، خورشید هم از میمنه رفت
ا
ناتوانم که مجسم کنم این همهمه را
پســر ام بنین و پســر فــاطمه(سلام الله علیها) را
ماه را من چه بگویم که چنین ست و چنان
شاه شمشماد قَدان ، خسرو شیرین دهنان
ماه ، در کسوت سقا به میان آمده بود
رود برخواست ، که موسی به میان آمده بود
رود ، از بس که شعف داشت تلاطم می کرد
رود ، با خاک کفِ پاش تیمم می کرد
ماه اگر چه همه ی علقمه را پیموده
غرقه گشته ست و نگشته ست به آب آلوده
رود را تا به ابد ، تشنه ی مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت
دیگر این مشک نه مشک است که میخانه ی اوست
چشم امید رباب است که بر شانه اوست
دستش افتاد ولی ، راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت ، گرهِ کار به دندان وا کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همه ی اهل حرم می دانند
بعد عباس(علیه السلام) دگر آب سراب است ، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است ، رباب
چه بگویم که چه شد ؟ یا که چه برسر آمد ؟
ناگهان رایحه ی چادر مادر آمد...
بنویسید که در علقمه سقا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهراء(سلام الله علیها) افتاد
پسرم ، دست مریزاد قیامت کردی
تا نفس داشتی از عشق ، حمایت کردی
از تماشای تو مهتاب پر از نور شود
چشم شوری که تو را چشم زده کور شود
آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست
من بمیرم ، عرق شرم به پیشانی توست
داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرمله تر خواهد کرد
مشک خالی شده برخیز که تا برگردیم
اتفاقیست که افتاده ، بیا برگردیم
آه !!! برخیز که گهواره به غارت نرود
دختر فاتح خیبر به اسارت نرود
💠 شاعر : سید حمید رضا برقعی
#شعر
#سید_حمیدرضا_برقعی
#برنامه
#برنامه_سمت_خدا
☑ @samtekhoda3