📙 #رمان آبشار
🔽قسمت پنجم
🖋️به قلم پرواز
لباسامو عوض کردم، بطری آبم رو برداشتم و روی تختم نشستم هنوز داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم، یه کم آب خوردم و بعد دراز کشیدم.
نگران نیکو بودم معلوم نیست قراره چه اتفاقی براش بیوفته اگه امین مارموز باشه چی؟ اگه اذیتش کنه چی؟ اخه چجوری میتونه بهش اعتماد کنه؟ یعنی چقدر داره اذیت میشه که حاضره برای فرار از مشکلاتش همچین کاری بکنه؟! به قول نرگس ازدواج دوغکی! چرا یه دختر باید انقدر تحت فشار باشه که برای رهایی خودش رو توی چاه بندازه؟! باید کنارش باشیم، نباید ازش غافل بمونیم! شاید نتونیم نظرشو عوض کنیم ولی لااقل میتونیم مواظبش باشیم. نمیدونم چیکار کنم؟! کنارش بودن بهترین کاریه که به ذهنم میرسه.
نگران صبا هم هستم؛ این دختر اخرش خودشو میکشه برای این زیبنده، بابا این زیبنده که خودش زن داره نمیفهمم چرا صبا اینقدر گیر داده! کاش قبل از اینکه احساسشو ببازه بفهمه کاااش!!! باید اره باید باهاش حرف بزنم ولی چی بگم بهش که متوجهش کنم؟! اصلا نمیدونم چرا انقدر به زیبنده توجه میکنه که بخوام باهاش حرف بزنم! پوووووف
گوشیمو برداشتم یه پیام از یه شماره ناشناس اومده: (مواظب اطرافت و اطرافیانت باش)
وا... این چه پیامیه؟! این شماره ی کیه؟!
-شما؟!
جوابی نداد، صدای درونم گفت ولش کن بابا حتما اشتباهی فرستاده
سوگند هنوز خواب بود، نرگس هم رفته بود سایت که برای ارائش فایل هاشو آماده کنه، خواستم بخوابم اما نتونستم...
بسیجدانشجوییدانشگاهحضرتمعصومه
🆔️ @basijhmu
📙 #رمان آبشار
🔽قسمت ششم
🖋️به قلم پرواز
بلند شدم و گوشیمو برداشتم که برم تو تراس یه هوایی عوض کنم و یه موزیکی بر روان بزنم، پتو رو دورم پیچیدم و در تراس رو آروم باز کردم
-نفس
به سوگند نگاه کردم که با چشمای نیمه باز بهم نگاه میکرد
-جانم سوگند ببخشید بیدارت کردم؟!
-نه خودم بیدار شدم
سوگند هیییی کشید منم از تصمیمم منصرف شدم و با همون پتو رفتم کنارش نشستم
-سوگی خوبی؟
-اوهوم، شام چی درست کنیم؟
-هنوز کلی وقت هست بابا ولی خب میتونیم نیمروخیار درست کنیم یا نودل بزنیم یا تخم مرغ آبپز یا نون پنیر یا
-یا جیغ جیغای صبا که میخوای اینا رو جلوش بذاری یا غرهای نیکو و نگاه های معنا دار حدیث
یه غلتی زد و ادامه داد: ولی من نظرم رو تخم مرغ سویاست...
و زدیم زیر خنده
دنبال یه موزیک بودم که بذارم که سوگند چشماشو بست و زد رو صفحه ی گوشیم، اهنگ ارامش از مرحوم صفوی با ولوم کم پخش شد، منم دیگه عوضش نکردم
-نفس، پرهام چرا دقت میکرد؟
- هنوز به اتفاقی که افتاده فکر میکنی؟
-برام عجیبه، یعنی جا خوردم، اخه من خیلی سعی میکردم حسمو پنهون کنم ولی فهمید
-حالتت خاص بود اونم نگاه کرده دیده داری مدادت رو فشار میدی استنباط کرده که درونت اروم نیست، خودت رو در گیرش نکن
-اره ولی میدونی چیه
-سلااااااااااااااااااااااممممممممم بر و بچ
صدای نیکو بود که همیشه با حنجره ی شیپوریش سلام میداد، حدیث از خواب پرید و از اونجا که سرش درد گرفته بود نیکو رو مزیّن کرد به حرف های زیبا (یا به قولی حرفای گاس لومی)
-خب خب خب آیم سوری حدیث خانوووم اعصابتو جمع کن صبا برگرده قراره دارمون بزنه خخخخخ
حدیث زد زیرخنده
-نخند نخند ما هم مشتاقیم بدونیمااااا ببینم شما دوتا خبر ندارید از قضیه؟!
)با ابرو اشاره کرد به حدیث)
-نوچ، ما از کلاس برگشتیم حدیث خواب بود
-خیلی خب ما هم صبوری می کنیم تا صبا برگرده
و با نیش باز لباساشو عوض کرد و حوله و لباس برداشت و رفت حموم
-سوگند تو هم پاشو بریم سالن مطالعه درسامون رو بخونیم که بعدش شام درست کنیم
وسایل هامون رو برداشتیم و از اتاق زدیم بیرون
بسیجدانشجوییدانشگاهحضرتمعصومه
🆔️ @basijhmu
🎗 عنوان : طبقه بندی کانال 🎗
🔎 (با وارد شدن به هریک از این هشتگ ها میتونید به مطالب مربوطه دسترسی پیدا کنید)
#مهدویت
#آنسوی_مرگ
#هادیان_کهکشان
#بسته_فرهنگی
#اینستاگرام
#چهل_روز_با_شهدا_تا_کهکشان
#خانواده
#استوری
#سلسله_استوری
#گزارش_تصویری
#پادکست
#نهج_البلاغه
#سبک_زندگی
#عفاف_و_حجاب
#اطلاعیه_پژوهشی
#فراخوان_شرکت_در_پژوهش
#انیمیشن
#کتاب
#فیلم
#مستند
#رمان
#کلیپ_صوتی
#کلیپ_تصویری
#تلنگر
#سیاسی
#شبهه
#انتخابات1400
#لیچار
#نظم_نوین_جهانی
#بانوی_آب
#قهرمان_من
#Hero
#خودسازی
#تحدید_نسل
#دکتر_علی_غلامی
#جهاد_تبیین
بسیجدانشجوییدانشگاهحضرتمعصومه
🆔️ @basijhmu
🎁 #بسته_فرهنگی هفته دوم ماه رمضان
🔸️ #رمان : حا سین نون
https://b2n.ir/d39306 🌸
🔸️ #دوره : طرح ولایت
https://www.tvelayat.ir/ 🌸
بسیجدانشجوییدانشگاهحضرتمعصومه
🆔️ @basijhmu