eitaa logo
خبرگزاری بسیج حوزه حضرت زینب سلام الله علیها کاشان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
667 دنبال‌کننده
23.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
180 فایل
🌐 تنها مرجع رسمی از مستندات وعملکرد پایگاههای حوزه حضرت زینب س https://eitaa.com/basijnews_hazratzeynab 📢 ارتباط با مدیر کانال جهت تبادل انتقادات و پیشنهادات @tahasb253
مشاهده در ایتا
دانلود
✅برگزاری شورای فرهنگی در آخرین پنج شنبه هر ماه 《بسم الله الرحمن الرحیم》 ✅مصوبات جلسه شورای فرهنگی ۱.وبینار به مناسبت ۹دی ۲.مسابقه خطبه فدکیه ۳.مسابقه وصیت نامه حاج قاسم ۴.نقاشی با موضوع حاج قاسم گروه نوجوان جوان ۵.خواندن دکلمه در وبینار ۶.پخش با موضوع حاج قاسم ۷.تولید محتوا ۸.تهیه گزارش با موضوع حاج قاسم ۹.طراحی پیکسل حاج قاسم . . .
22.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅به مناسبت سالگرد شهادت شهید سپهبدحاج قاسم سلیمانی فرازی از وصیت نامه شهید با صدای دختر گلمون ریحانه سادات مروج
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 سلام گلهای نازنین فرشته های ایران زمین 🌸🍃 بچه های گلم کم کم داریم نزدیک میشیم به سالگرد شهادت سرداردلهامون حاج قاسم عزیز🌸🍃 پویشی داریم به نام⬇️ شما عزیزان میتونید در این رشته ها شرکت کنید 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 ♦️ ارسال دلنوشته به سردار و سپاس از ایشون در یک صفحه A4 با خطی زیبا و خوانا 🔹ارسال کلیپی از خودتون ...اجرای یک سرود به صورت لباهنگ...به این شکل که آهنگ 🎵مربوط به شهادت حاج قاسم رو بزارید و به صورت لباهنگ 🗣برای ما ارسال کنید .. 🔔 آهنگ مورد نظر برای شما گلهای زیبا ارسال خواهد شد..♠️ ⏳ مهلت ارسال آثار ۱۱ دی ماه دخترهای گلم اگر دررشته لباهنگ شرکت میکنید حتما با فرم مدرسه و حجاب و صدای بلند اهنگ باشد.. 😊 منتظر ارسال آثار شما فرشته ها هستیم.. به بهترین آثار جوایز ارزنده ای اهدا می شود.
🔻احمد و قاسم پسر خاله بودند. دوتایی پول هایشان را گذاشتند روی هم، یک ساعت کوکی خریدند برای سهراب. طفلی وقتی ساعت را دید کلی ذوق کرد. همانطوری که داشت به کوک ساعت ور میرفت واز صدای زنگش کیف میکرد بهش گفتن:« اگه ساعت کوک کنی روی پنج صبح، بلند بشی خراب نمیشه.» حرفشان را خوانده بود. کوکش کرده بود ساعت پنج. 🕔 هر صبح که بیدار میشد قاسم میگفت:« حالا که پا شدی نماز صبحت رو هم بخون.»🤲 شگردش بود. بلد بود. چطوری برادر کوچک ترش را برای نماز صبح بیدار کند. قسمت بعدی روهم دنبال کن ❤️ مهدقرآن شکوفه های دانش 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🔹رفته بود کرمان درسش را ادامه بدهد. اما جوانی نبود که بخواهد عاطل و باطل بگردد. کنار درس و مشق، گشت دنبال کاری تا لقمه حلال بیاورد. هتل کسری نیرو میخواست. هنوز یکی دوهفته نگذشت، به چشم همه آمد. 👌رئیس هتل نه به اندازه یک گارسون که بیشتر از چشم هایش به او اعتماد داشت. بعد از انقلاب خیلی ها اهل احتیاط شدند، اما قاسم از قبلش هم رعایت میکرد. از همکارانش در هتل کسی یاد ندارد که حتی یکبار غذایی را مزه کرده باشد وقتی خبردار شد حسین را گرفته اند، یک نفس خودش رساند ژاندارمری. - داداش اینجا چیکار می‌کنی؟ -ژاندارمری یه تعداد نیرو میخواسته، مارو آوردن اینجا که بریم سربازی. همه چیز زیر سرخان روستا بود. از مذهبی جماعت خوشش نمی‌آمد. دسیسه کرده بود چندتا از جوان ها را ببرند خدمت که یکی از آنها پسر بزرگ خانواده سلیمانی بود. حسین تازه ازدواج کرده بود.💍 قاسم پچ پچی درگوش برادر بزرگش کرد و فرستادش خانه.⁦🚶🏻⁩ خودش مانده بود توی صف تا به جای برادر تازه دامادش برود سربازی. دارو دسته خان که حسین را دیدند، دوباره فرستادند دنبال ژاندارمری که بیایند او را بگیرند. آن موقع کرمان صد سرباز می‌خواست؛ دوباره همه را به صف کردند. حسین ایستاده بود جلوی برادرش قاسم. اسامی صد نفر را خواندند که ببرند. کرمان،بقیه جوان ها هم معاف زیر پرچم شدند. قاسم خوش شانس بودکه معاف شد؛اما دوباره رفت پیش برادرش حسین. - داداش فرار کن برو،من جات هستم. قاسم، آخر هم به اسم حسین رفت خدمت سربازی. مهدقران شکوفه های دانش
کتاب:سلیمانی عزیز 🔸شب عملیات قبل از اینکه به خط بزنیم آمد و گفت: «من خودم باید همراه نیروها برم.» خیلی موافق نبودم. گفتم:« جانشینت رو بفرست.» اصرار کرد و گفت:«نه باید خودم برم.» رمز عملیات که اعلام شد همراه نیروها زد به خط. دشمن آتش شدیدی میریخت. گردان سلیمانی خط اول را شکستند و راه افتادند سمت خط دوم. چیزی نگذشته بود چه خبر رسید فرمانده گردان شهید شده. چند نفر را فرستادم و گفتم هر جور شده بیاورندش عقب. توی اورژانس سوسنگر دیدمش بیهوش بود. تیر دوشکا در راستش راآش و لاش کرده بود و بند به استخوان. ترکش را خورده بود به سینه اش. خونریزی داشت . گفتم آمبولانس بیاید و بفرستندش اهواز. بیست روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم. اهواز برده بودندش تهران و آنجا جراحت دستش را ترمیم کرده بودند. هنوز خوبِ خوب نشده بود و با دست آویزان به گردن برگشته بود منطقه. معطل نکردم و همانجا او را با آقای محسن رضای معرفی کردم. گفتم:«این آقای سلیمانی هم شجاعه هم مقتدر. از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی برمیاد.» آقا محسن حکم فرماندهی تیپ ثارالله برایش نوشت. ✅قسمت های بعدی رو هم دنبال کنید 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹