eitaa logo
پایگاه بسیج شهید آوینی خواهران
549 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
34 فایل
بسیج لشکر مخلص خداست ارتباط با ادمین : @basijshahidaviniiadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله 📒 کتاب ✍ نویسنده: 📜 ناشر: 📑 تعداد صفحات: ۱۵۲ 👫 مناسب سن بالای ۱۲ سال 💯 این داستان پرفراز و نشیب برده‌ای است به نام که آرزوی کاتب شدن را در سر دارد؛ او که قبلا تعریف هزاران کاتب نیشابوری را شنیده، حالا با آمدن کاروان حکومتی مامون که وظیفه انتقال امام رضا(ع) را دارد، از مدینه به سمت مرو پنهانی با آن‌ها همراه می‌شود تا خودش را به نیشابور، شهر هزاران کاتب، برساند اما در مسیر سفر با اتفاقاتی روبرو می‌شود که مسیر زندگی اش را تغییر می دهد. 🏃‍♂ سحاب که پسربچه ای حدودا 10 ساله است در این سفر طولانی با همراهی کاروان امام رضا علیه السلام از مدینه تا مرو با رفتار، کردار و سیره عملی امام رضا از نزدیک آشنا شده و عاشق ایشان می شود. همین عشق و محبت باعث میشود که برای به دست آوردن رضایت امام ، بیشتر مراقب رفتارش باشد. نهایتا هم ، در یک مکالمه بین سحاب و ملازم امام، مخاطب در می یابد که امام زمان او هم همین قدر دوست داشتنی است و ما میتوانیم با اعمال خوبمان ایشان را خوشحال کنیم. ✅ در کل در ایجاد ارتباط عاطفی بین مخاطب و امام زمانش، بسیار موفق و از لحاظ داستانی هم به نسبت زیادی قوی بود. 👌 همچنین وقایع و امام رضا در این سفر را هم به خوبی به تصویر می کشد... (ع)
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 سید حمید از حُرهای انقلاب اسلامی است. همه از دستش عاصی شده‌بودند. حتی لات‌هـای محله هم از او حساب می‌بردنـد. شده بود بزن‌بهادر محله قطب‌آباد رفسنجان. هیچ کس از دست قلدری‌هایش در آسایش نبود. بعد از شروع جنگ تحمیلی، پیکر غرق‌ در خون برادر بزرگ‌ترش را که در حیاط خانه دید، خیلی متحول شد. فقط حرف بی‌بی(مادرش) کمی آرامش کرد: برادرت کشته نشده، شده. شما که عزیزتر از اولاد نیستید. همه شما باید شوید تا اسلام زنده بماند. سید حمید هم به جبهه رفت. کفش‌هایش را بخشید و از آن به بعد، دیگر کسی او را در جبهه با کفش ندید! می‌گفت: این‌جا جایی است که خون روی زمین ریخته. شب‌ها با پای برهنه در بیابان پر از خار و خاشاک راه می‌رفت و با اشک، استغفار می‌کرد. معروف شد به . آن‌قدر از خودش لیاقت نشان داد که به فرماندهی گردان رسید. در یکی از عملیات‌ها، سه روز نخوابید و حتی غذایش را هم در حال راه رفتن می‌خورد. سيد حميد دوبار مخفیانه به كربلا رفت. در عملیات خیبر، ترک موتور نشست. گلوله مستقیم دشمن، هر دوی آنها را به آرزویشان رساند و به رسیدند. که نفر جلویی موتور بود، سر و دستش رفت و هم پیشانی و پهلویش. همانی شد که سید حمید می‌خواست؛ دلش می‌خواست به جده‌اش، فاطمه زهرا(س) ملحق شود.