eitaa logo
بصیرت
386 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
7.7هزار ویدیو
32 فایل
چه‌بنویسم ؟! قلم‌مات ِ علی ست . نوشتند‌ مارا گدای ِ حسن . بصیرت وار باش مومن (: السلام‌ ُ علیڪ‌ َیا‌ بقیة‌ َ اللہ . کپی؟! نعم . نوکر ِ اهل‌بیت : @yahydar1395 .
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام، یاد و توکل بر او سلام يونس نقاش با دلی مضطرب به امام هادي عليه السلام : «آقاي من، شما را درباره خانواده‌ام سفارش مي‌کنم به نیکی.» امام فرمود: «چه خبر شده؟» يونس گفت: «تصميم گرفتم از اين جا بروم.» امام هادي عليه السلام در حالي که تبسمي بر لب داشت فرمود: «چرا؟» يونس گفت: «موسي بن بغا (يکي از مقامات حکومت بني‌عباس) نگيني به من سپرد که بسيار قيمتي است و خواست روي آن نقشي حک کنم. موقع کار ، نگين دو نيم شد. فردا قرار است آن را تحويل دهم و در اين صورت يا هزار تازيانه مي‌خورم يا مرا مي‌کشند.» حضرت فرمود: «به منزلت برگرد. تا فردا جز خير چيزي برایت نخواهد بود.» فردا يونس دوباره ترسان خدمت امام هادي عليه السلام رسيد و اظهار داشت : «مامور آمده و نگين را مي‌خواهد.» امام فرمود: «برگرد که جز خير نخواهي ديد.» يونس پرسيد:«اي آقاي من، به او چه بگويم؟» امام تبسمي کرد و فرمود: «برگرد و به آنچه به تو مي‌گويد گوش بده. جز خير نخواهد بود.» يونس رفت و پس از مدتي با لبی خندان بازگشت و گفت: «اي سيد من! مامور مي‌گويد کنيزانم با هم اختلاف دارند. آيا مي‌تواني اين نگين را دو نيم کني تا ما نيز تو را بي‌نياز کنيم؟» امام هادي عليه السلام خشنود شد و رو به آسمان عرض کرد: «خدايا حمد از آنِ توست که ما را از آن گروهي قرار دادي که تو را ستايش کنند.» الامال_ج۲_ص۱۰۳۶ @bathirat113