eitaa logo
بصیرت
62 دنبال‌کننده
961 عکس
560 ویدیو
14 فایل
عمار می خواهد این زمین
مشاهده در ایتا
دانلود
این صورت، یا در هنگام ساختن، خود هستی من وجود داشته یا وجود نداشته است. اگر هستی من وجود داشته و با این حال باز آن را ساخته ام، در این فرض نیازی نبوده و این تحصیل حاصل بوده است و تحصیل حاصل محال است.و اگر در حالی که نبوده ام خودم را ساخته ام، می دانی که معدوم نمی تواند چیزی بسازد. 🌴بنابراین، مطلب سوم ثابت می گردد و آن این که برای من صانع و آفریننده ای هست. ابوشاکر بدون اینکه حرفی بزند از مجلس برخواست و رفت. 📚 بحار ج 74، ص 152 @basirat65 👈 کمک به مستمندان 🌴محمد پسر عجلان می گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم، که یکی از شیعیان وارد شد و سلام کرد، حضرت از او پرسید: برادرانت در چه حالی بودند؟ او در پاسخ، آنان را ستود و گفت: مردمان خوب و شایسته ای هستند. 🌴امام علیه السلام فرمود: رفت و آمد ثروتمندانشان با فقرا و احوال پرسی ایشان از همدیگر چگونه بود؟ مرد گفت: ارتباطشان اندک است (روابط گرمی ندارند) و زیاد احوال یکدیگر را جویا نمی شوند. 🌴امام علیه السلام پرسید: انفاق و دستگیری ثروتمندان با تهیدستان چگونه بود؟ مرد جواب داد: شما از اخلاق و صفاتی می پرسید که در میان مردم کمیاب است. 🌴امام علیه السلام فرمودند: بنابراین آنان چگونه خود را شیعه می نامند! شعیه حقیقی کسی است که در راه کمک و یاری مستمندان گام بردارد و آنان را در مهر و محبت کردن فراموش نکند. 📚 بحار ج 74، ص 242 @basirat65 🌷﷽ 💠مرحوم شیخ مفید نقل می ڪند 💟حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: در سفری دیدم که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) برای آگاهی از وقت ظهر به آسمان نگاه می ڪند،سپس فرمود:یا علی! اگر ڪسی به وقت نماز اهتمام بورزد، وقت شناس باشد و نماز خود را اول وقت بخواند من چند چیز را برای او ضمانت می ڪنم: ①راحتی وآسایش هنگام مرگ ②دور کردن غم و اندوه از او ③نجات از آتش جهنم 📚منبع:امالی شیخ مفید،مجلس 16 ┈┈┈┈┈┈ @ basirat65 ✨ 👈 دعاهایی که مستجاب نمی شود 🌴امام صادق علیه السلام می فرماید: چهار کس دعایشان به اجابت نمی رسد: 1⃣ مردی که در خانه خود نشسته و می گوید: خدایا! به من روزی بده! خداوند به او می فرماید: آیا به تو دستور ندادم به جستجوی روزی بروی؟ 2⃣ مردی که درباره زن ناشایست خود نفرین کند. خداوند به او هم می فرماید: آیا اختیار طلاق او را به تو واگذار نکردم؟ 3⃣ و مردی که مال خود را در جاهای بد و اسراف تلف کرده و می گوید: خدایا! به من روزی بده! خداوند به او نیز می فرماید: آیا به تو دستور میانه روی ندادم؟ آیا به تو دستور ندادم، مالت را اصلاح کن و در موارد بد مصرف منما؟چنانچه در قرآن می فرماید: کسانی که چون خرج کنند نه اسراف و نه بر خود تنگ گرفته، بخل ورزند و میان این دو صفت، معتدل و میانه رو هستند. 4⃣ مردی که بدون شاهد و گواه و سند به دیگری وام دهد. (سپس بدهکار انکار نماید) برای دریافت حق خود از خدا کمک بخواهد. به او نیز می فرماید: آیا به تو دستور ندادم که هنگام وام دادن شاهد بگیری؟ 📚 بحار ج 3، ص 50 @basirat65 👈 خدمت در دستگاه ظالم 🌴علی بن یقطین در عین حال که وزیر مقتدر هارون الرشید بود، از شیعیان مخلص امام موسی بن جعفر علیه السلام به شمار می رفت. با اینکه امام همکاری با ستمگران را جایز نمی دانست، اما اشتغال بعضی افراد مورد اطمینان را در دستگاه ظالمان ضروری می دانست. 🌴یکی از آنها علی بن یقطین بود، وی بارها از امام کاظم علیه السلام اجازه نداد و فرمود: این کار را نکن! ما به شما علاقه داریم، اشتغال تو در دربار خلیفه مایه عزت برادران دینی تو (شیعه) است. امید است خداوند ناراحتی ها را به وسیله تو برطرف کند و آتش کینه دشمنان را خاموش سازد. 🌴ای علی بن یقطین! کفاره خدمت در دربار ظالم، نیکی به برادران دینی است. سپس به وی فرمود: تو یک چیز را برای من ضمانت کن! من در مقابل سه چیز را ضمانت می کنم. 🌴اما آنچه تو باید ضمانت کنی این است که هر وقت یکی از دوستان ما به تو مراجعه کرد، هر حاجتی داشت برطرف کنی و برای او احترام و عزت قایل شوی. 🌴و اما آنچه من باید ضامن شوم عبارتند از: 1⃣ هیچوقت زندانی نشوی. 2⃣ هرگز با شمشیر دشمن کشته نشوی. 3⃣ هیچ وقت فقر و تنگدستی نبینی. 🌴ای علی! هر کس مؤمنی را شاد کند، مرحله اول خدا، مرحله دوم پیغمبر صلی الله علیه و آله و در مرحله سوم همه ما را خوشحال نموده است. 📚 بحار ج 48، ص 138 @basirat65 👈 امتیاز در پرتو تقوا 🌴زید برادر امام رضا علیه السلام در مدینه قیام کرد، خانه های گروهی را آتش زد و تعدادی را کشت. به این جهت او را زید النار (زید آتش افروز) می گفتند. مأمون اف
ود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد،هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم،دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد،در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام میرساندو می فرماید:به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم وبه پادشاهی رساندیم،در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت،سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت،تا جهانیان بدانندکه ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم. 📚جوامع الحكايات و لوامع الروايات ص۳۶۵ @ basirat65 ✨ 👈 امام هادی علیه السلام در میان درندگان 🌴در زمان متوکل عباسی زنی به دروغ ادعا کرد که من زینب دختر علی بن ابیطالب هستم،(با این حیله از مردم پول می گرفت) او را نزد متوکل آوردند. متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی با اینکه از زمان زینب دختر علی سالها می گذرد؟ گفت: پیغمبر دست بر سرم کشیده و دعا کرده است که در هر چهل سال جوانی برایم برگردد. من تا حال خود را به مردم نشان نمی دادم ولی احتیاج وادارم کرد که خود را به مردم معرفی کنم. 🌴متوکل گروهی از اولاد علی علیه السلام و بنی عباس و طایفه قریش را احضار کرد و جریان را به آنان گفت. چند نفرشان گفتند: روایتی نقل شده که زینب دختر علی علیه السلام در سال فلان از دنیا رفته است. متوکل به او گفت: در مقابل این روایت، تو چه می گویی؟ گفت: این روایت دروغی است که از خودشان ساخته اند من از نظر مردم پنهان بودم کسی از مرگ و زندگی من خبر نداشت. 🌴متوکل به حاضرین گفت: غیر از این روایت، دلیلی ندارید تا این زن مغلوب گردد؟ گفتند: دلیل دیگری نداریم، ولی خوب است حضرت امام هادی را احضار کنی، شاید او دلیل دیگری داشته باشد. 🌴سرانجام متوکل حضرت را احضار کرد و قضیه آن زن را برایش مطرح نمود. امام فرمود: حضرت زینب در فلان تاریخ چشم از جهان فروبسته است. متوکل گفت: حاضرین نیز این روایت نقل کردند، او نپذیرفت و من سوگند خورده ام جلوی ادعای ایشان را نگیرم مگر با دلیل محکم. 🌴حضرت فرمود: کار مهمی نیست من دلیلی می آورم که او را مجاب کند و دیگران نیز قبول داشته باشند. متوکل گفت: آن دلیل کدام است؟ حضرت فرمود: گوشت بدن فرزندان فاطمه علیهاالسلام بر درندگان حرام است اگر راست می گوید او را جلو درندگان بگذار چنانچه از فرزندان فاطمه علیهاالسلام باشد درندگان به او آسیب نمی رسانند. 🌴متوکل به آن زن گفت: شما چه می گویی؟ گفت: او می خواهد من کشته شوم، در اینجا از فرزندان فاطمه زیاد هستند، هر کدام را می خواهد جلو درندگان بیاندازد. در این وقت رنگ همگان پرید. بعضی از دشمنان امام گفتند: چرا خودش پیش درندگان نمی رود؟ 🌴متوکل به این پیشنهاد تمایل کرد. چون می خواست بدون آنکه در قتل امام دخالت داشته باشد او را از بین ببرد! به حضرت گفت: چرا خودتان نمی روید؟ امام فرمود: اگر شما مایل باشید من می روم. متوکل گفت: بفرمایید. در آنجا شش عدد شیر بود امام در جلو شیرها قرار گرفت. شیرها اطراف امام را گرفتند، دستهایشان را بر زمین گذاشته سر بر روی دست خویش نهادند. امام دست بر سر آنها کشید و اشاره کرد که کنار بروند و فاصله بگیرند، شیرها به جانبی که امام اشاره کرده بود رفتند و در مقابل امام ایستادند. 🌴وزیر متوکل به او گفت: این کار بر ضرر تو است پیش از آنکه مردم از قضیه با خبر شوند او را بیرون بیاور! متوکل از امام خواست از محل درندگان خارج شود و از حضرت عذر خواست که نظر بدی درباره شما نداشتیم، مقصودمان این بود سخن شما ثابت شود. امام که خواست حرکت کند شیرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباسهای ایشان می مالیدند. هنگامی که حضرت پای به اولین پله گذاشت اشاره کرد برگردید! همه برگشتند و امام بیرون آمد. 🌴متوکل به آن زن گفت: اکنون نوبت تو است که به محل درندگان بروی، ناله و فریاد زن بلند شد، شروع به التماس کرده، اعتراف به دروغگویی خود نمود. سپس گفت: من دختر فلان هستم از فقر و تهی دستی به این ادعا افتادم. 🌴متوکل به حرف او گوش نکرد دستور داد او را جلو درندگان بیندازند ولی مادر متوکل درخواست کرد از تقصیرات آن زن بگذرد، متوکل نیز او را بخشید. 📚 بحار ج 50، ص 46 @bassist65 📥 سوال: آیا می توان برای پوشش از چادر، مانتو یا روسری یا رنگ های روشن استفاده نمود؟ 📤 پاسخ: ✍ امام خمینی (رحمت الله علیه): مانع ندارد مگر آن که به نحوی باشد ک
تمام قدرتهای دنیا مانند باد مسخر تو باشند دوام و بقایی ندارند و همه بر بادند. 📚 بحار ج 12، ص 254 @basirat65 👈 داستان سه همسر 🌴در زمان های گذشته، در بنی اسرائیل مرد عاقل و ثروتمندی زندگی می کرد. او سه تا پسر داشت یکی از آنها از زن پاکدامن و پرهیزگار به دنیا آمده بود و به خود مرد خیلی شباهت داشت و دوتای دگیر از زن ناصالحه. 🌴هنگامی که مرد خود را در آستانه مرگ دید به فرزندانش گفت: این همه سرمایه و ثروت که من دارم فقط برای یکی از شماست. پس از مرگ پدر، پسر بزرگتر ادعا کرد منظور پدر من بودم. پسر دومی گفت: نه! منظور پدر من بودم. پسر کوچک تر نیز همین ادعا را کرد. 🌴برای حل اختلاف پیش قاضی رفتند و ماجرا را برای قاضی توضیح دادند. قاضی گفت: در مورد قضیه شما من مطلبی ندارم تا بتوانم از عهده قضاوت برآیم و اختلافتان را حل کنم. شما پیش سه برادر که در قبیله بنی غنام هستند بروید، آنان درباره شما قضاوت کنند. 🌴سه برادر با هم نزد یکی از برادران بنی غنام رفتند. او را پیرمرد ناتوان و سالخورده دیدند و ماجرای خودشان را به او گفتند. وی در پاسخ گفت: نزد برادرم که سن و سالش از من بیشتر است بروید و از او بپرسید. آنها پیش برادر دومی آمدند، مشاهده کردند او مرد میان سالی است و از لحاظ چهره جوانتر از اولی است. او هم آن ها را به برادر سومی که بزرگتر از آنان بود راهنمایی کرد. 🌴هنگامی که پیش ایشان آمدند، دیدند که وی در سیما و صورت از آن دو برادر کوچکتر است. نخست از وضع حال آنان پرسیدند (که چگونه برادر کوچکتر، پیرتر و برادر بزرگتر جوانتر است؟) سپس داستان خودشان را مطرح کردند. 🌴او در پاسخ گفت: این که برادر کوچکم را اول دیدید او زنی تند خو و بداخلاق دارد که پیوسته او را ناراحت می کند و شکنجه می دهد، ولی وی در برابر اذیت و آزارش شکیبایی می کند، از ترس این که مبادا گرفتار بلایی دیگری گردد که نتواند در برابر آن صبر داشته باشد از این رو او در سیما شکسته و پیرتر به نظر می رسد. 🌴اما برادر دومی ام همسری دارد که گاهی او را ناراحت و گاهی خوشحال می کند، بدین جهت نسبت به اولی جوانتر مانده است. 🌴اما من همسری دارم که همیشه در اطاعت و فرمانم می باشد، همیشه مرا شاد و خوشحال نگاه می دارد. از آن وقتی که با ایشان ازدواج کرده ام تاکنون ناراحتی از جانب او ندیده ام، جوانی من به خاطر او است. 🌴اما داستان پدرتان! شما هم اکنون بروید و قبر او را بشکافید و استخوانهایش را خارج کنید و بسوزانید، سپس بیایید درباره شما قضاوت کنم و حق را از باطل جدا سازم. فرزندان مرد ثروتمند برگشتند تاگفته های ایشان را انجام دهند. 🌴هر سه برادر با بیل و کلنگ وارد قبرستان شدند، وقتی که دو برادر تصمیم گرفتند که قبر پدرشان را بشکافند، پسر کوچکتر گفت: قبر پدر را نشکافید من حاضرم سهم خود را به شما واگذار نمایم. پس از آن برادران نزد قاضی برگشتند و قضیه را به او گفتند. 🌴وی پاسخ داد: این کار شما در اثبات مطلب کافی است، بروید مال را نزد من بیاورید. امام محمد باقر علیه السلام می فرماید: هنگامی که مال را آوردند قاضی به پسر کوچک گفت: این ثروت مال تو است. زیرا اگر آنان نیز پسران او بودند، مانند تو از شکافتن قبر پدر شرم و حیا می کردند. 📚 بحار ج 14، ص 92 @Dbasirat65 📚 👈 طمع 🌴كشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر میكرد. تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد. اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند. 🌴اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد. هنگام درو از همسایه‌هایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد. اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانه‌اش برد و گفت: «خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همه اش مال تو!» 🌴از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند. باز رو كرد به خدا و گفت: «ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندم‌ها را من می برم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت می كنم!» 🌴سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند. وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز می كرد كه: «خدایا، قول می دهم سه سال آیندہ همه گندم‌ها را در راہ تو بدهم!!» 🌴همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانه‌ای رسید. خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندم‌ها و خرها را یك جا برد. مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد: «های های خدا! گندم‌ها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا می بری؟» 🍂هرک
له را بی ارزش جلوه دهد سپس به مغازه خود برگشت در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد ناگهان دید همان کیسه طلا که پنهان کرد بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن بسم الله در مکان اول خود گذاشت شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را از زن طلب کرد زن مؤمنه فوراً با گفتن بسم الله از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را بجا آورد و از جمله مؤمنین و متقین گردید.👌 روایت های و حکایت ها / 213 212، به نقل از: خزینه الجواهر فی زینه المنابر/ 612.🍃 @basirat65 💖 💕🍃💕🍃💕🍃 ❣فقيری در كنار ثروتمند❣ 🌈يكی از مسلمانان ثروتمند با لباس تميز و فاخر محضر رسول خدا صلی الله عليه و آله آمد و در كنار حضرت نشست، سپس فقيری ژنده پوش با لباس كهنه وارد شد و در كنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت. 💫مرد ثروتمند يكباره لباس خود را جمع كرد و خويش را به كناری كشيد تا از فقير فاصله بگيرد. 💟پيامبر خدا صلی الله عليه و آله از اين رفتار متكبرانه سخت ناراحت شد و به او رو كرد و فرمود: آيا ترسيدی چيزی از فقر او به تو سرايت كند؟ 🌸مرد ثروتمند گفت: خير! يا رسول الله. پيامبر صلی الله عليه و آله: آيا ترسيدی از ثروت تو چيزی به او برسد؟ ثروتمند: خير! يا رسول الله. 🍃پيامبر صلی الله عليه و آله: پس چرا از او فاصله گرفتی و خودت را كنار كشيدی؟ 🍂ثروتمند: من همدمی (شيطان يا نفس اماره) دارم كه فريبم می دهد و نمی گذارد واقعيتها را ببينم، هر كار زشتی را زيبا جلوه می دهد و هر زيبايی را زشت نشان می دهد. اين عمل زشت كه از من سر زد، يكی از فريبهای اوست. 💕من اعتراف می كنم كه اشتباه كردم. اكنون حاضرم برای جبران اين رفتار ناپسندم نصف سرمايه خود را رايگان به اين فقير مسلمان بدهم. 🍃پيامبر صلی الله عليه و آله به مرد فقير فرمود: آيا اين بخشش را می پذيری؟ فقير: نه! يا رسول الله. ثروتمند: چرا؟! فقير: زيرا می ترسم من نيز مانند تو متكبر و خودپسند باشم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد.👌 📗بحار ج 22، ص 130 و ج 72، ص 13 @basirat65 💎❣💖 وفاق: قضاوت حق: زنی فتنه گر شیفته و دلباخته نوجوانی از انصار گردید، ولی هر چه کوشید جوان پرهیزکار را جلب توجه و عطف نظر کند نتوانست، از این رو در صدد انتقامجویی بر آمده و تخم مرغی را شکسته با سفیده آن جامه خود را از بین دو ران آلوده ساخت و بدین وسیله جوان پاکدامن را متهم کرده او را نزد عمر برد و گفت: اي خلیفه! این مرد مرا رسوا نموده است. عمر تصمیم گرفت جوان انصاري را عقوبت دهد، مرد پیوسته سوگند یاد می کرد که هرگز مرتکب فحشایی نشده است و از عمر می خواست تا در کار او دقت و تحقیق نماید، اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام در آنجا نشسته بود، عمر به آن حضرت علیه السلام رو کرده و گفت: یا علی! نظر شما در این قضیه چیست؟ آن حضرت به سفیدي جامه زن به دقت نظر افکنده وي را متهم نموده و فرمود: آبی بسیار داغ روي آن بریزند و چون ریختند سفیدي جامه بسته شد، پس امام علیه السلام براي فهماندن حاضران اندکی از آن را در دهان گذاشت و چون طعمش را چشید آن را به دور افکند و سپس 11 به زن رو کرده، او را سرزنش نمود تا این که زن به گناه خود اعتراف نمود و از این راه مکر و خدعه زن را آشکار کرد و به برکت آن حضرت، مرد انصاري از عقوبت عمر رها گردید. و نیز زنی با سفیده تخم مرغ رختخواب هووي خود را آلوده ساخت و به شوهرش گفت: اجنبی با او همبستر شده است، ماجرا نزد عمر مطرح گردید، عمر خواست زن را کیفر دهد، امیرالمومنین علیه السلام فرمود: آبی بسیار داغ بیاورند و چون آوردند دستور داد مقداري روي آن سفیدي بریزند چون ریختند فورا جوش آمده و بسته شد، آن حضرت جامه را به نزد زن انداخت و به او فرمود: این از نیرنگ شما زنان است و مکرتان بسیار است. آنگاه به مرد رو کرده و فرمود: زنت را نگهدار که این از تهمتهاي آن زنت می باشد، و فرمود: تا بر زن تهمت زننده حد افتراء جاري کنند.@basirat65 👈 بانوی صبور 🌴شخصی نقل می کند همراه دوستم به صحرا رفتیم. اتفاقاً در بیابان راه را گم کردیم ناگهان! در سمت راست راهمان، در آن صحرای سوزان حجاز خیمه ای نظر ما را جلب کرد، به سوی آن خیمه رفتیم. 🌴وقتی رسیدیم، سلام دادیم. بانوی باحجابی از چادر بیرون آمد، جواب سلام ما را داد و پرسید: شما کیستید؟ گفتیم: ما مسافریم، راه را گم کرده ایم، به ناچار گذرمان به چادر شما افتاد، شاید با راهنمایی شما راه را پیدا کنیم. 🌴زن پرهیزگار و صحرانشین گفت: پس روی خود را برگردانید نظرتان به من نیفتد، تا وسایل پذیرایی برایتان فراهم کنم! آن گاه پلاسی انداخت و گفت: روی آن بنشینید تا فرزندم بی
خاهُ فِی اللهِ قالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إیّایَ زُرتَ وَ ثَوَابُکَ عَلَیَّ وَ لَستُ أرضَی لَکَ ثَوَاباً دونَ الجَنَّة ِ. هر که برای خدا برادرش را زیارت کند،خدای عزوجل می فرماید:به زیارت من آمدی و پاداش تو بر عهده من است و من غیر از بهشت برای تو،به پاداش دیگری راضی نمی شوم. 📚کافی(ط-الاسلامیه)ج۲،ص۱۷۶ از امیرمؤمنان علی علیه السّلام نقل شده:هنگامی که حضرت یونس علیه السّلام در شکم ماهی بزرگ،قرار گرفت، ماهی در درون دریا حرکت می کرد، به دریای قلزم رفت وسپس از آنجا به دریا مصر رفت،سپس از آنجا به دریای طبرستان (دریای خزر) رفت،سپس وارد دجله بصره شد،و بعد یونس علیه السّلام را به اعماق زمین برد. قارون،که در عصر موسی علیه السّلام مشمول غضب خدا شده بود(و خداوندبه زمین فرمان داده بود تا او را در کام خود فرو برد) فرشته ای از سوی خدا مأمور شده بود که قارون را هر روز به اندازه طول قامت یک انسان،در زمین فرو برد،یونس علیه السّلام در شکم ماهی،ذکر خدا می گفت و استغفار می کرد،قارون در تحت زمین، صدای زمزمه یونس علیه السّلام را شنید،به فرشته مسلط بر خود گفت:اندکی به من مهلت بده من در اینجا صدای انسانی را می شنوم،  خداوند به آن فرشته وحی کرد به قارون مهلت بده،او به قارون مهلت بده،او به قارون مهلت داد قارون به صاحب صدا (یونس علیه السّلام) نزدیک شد و گفت:تو کیستی؟  یونس علیه السّلام:ان المذنب الخاطی یونس بن متّی:من گنهکارِخطاکار یونس پسر متّی هستم. قارون احوال خویشان خود را از او پرسید،نخست گفت:از موسی چه خبر؟ یونس علیه السّلام:موسی علیه السّلام مدتی است که از دنیا رفته است. قارون:از هارون برادر موسی علیه السّلام چه خبر؟ یونس علیه السّلام:او نیز از دنیا رفته است. قارون: از کلثم خواهر موسی علیه السّلام که نامزد من بود چه خبر؟ یونس علیه السّلام:او نیز از دنیا رفته است.  قارون،گریه کرد و اظهار تأسف نمود،و دلش برای خویشان سوخت و برای آنها گریست.  فشکر الله ذلک:همین احوال پرسی و دلسوزی او که یک مرحله از صله رحم است موجب شد که خداوند نسبت به او لطف نمود و به آن فرشته مأمور بر او خطاب کرد که عذاب دنیا را از قارون بردار،یعنی همانجا توقف کند و دیگر روزی به اندازه قامت انسان در زمین فرو نرود که عذاب سخت برای او بود. هنگامی که حضرت یونس علیه السّلام از این موضوع با خبر شد،و دریافت که خداوندمتعال به بندگانش در صورتی که کار نیک کنند ،مهربان است،در میان تاریکیهای شب و دریا و شکم ماهی فریاد می زد: لا اله الا انت سبحانک انّی کنت من الظّالمین  معبودی جز خدای یکتا نیست،ای خدا،تو پاک و منزّه هستی و من از ستمگران هستم.  خداوند دعای او را به استجابت رسانید و به ماهی فرمان داد تا او را به ساحل بیندازد،ماهی او را کنار ساحل آورد وبه بیرون انداخت،خداوند در همانجا درخت کدو رویانید،و یونس علیه السّلام در سایه آن درخت آرمید و از مواهب الهی بهره مند شد و کم کم سلامت خود را باز یافت. ♼نکته:عمل نیک مانند صله رحم و همچنین دعا و توبه و اقرار به گناه،موجب نجات خواهد شد. ♼شعر:یکی از بهترین حالات احکام بُود اینکه کنی یادی زارحام چوخواهی عمرو روزیَّت شودبیش تورا باید که پُرسی حال اقوام @basirat65 👈 گفتگوی سلیمان و مورچه 🌴خداوند سلطنت بی نظیر به سلیمان بخشید، جنیان را تحت فرمان او قرار داد که خدمتگذار او باشند، باد را به فرمان او در آورد، تا تشکیلات عظیم او را هر کجا خواست ببرد، زبان جانوران را به وی آموخت، سخنان آنها را می فهمید و برای مردم بازگو می کرد. 🌴در یکی از مسافرتهای تاریخی، سلیمان که با سپاهیان، از جن و انس و پرندگان با او همراه بودند، گذرشان از هوا به وادی مورچگان افتاد. یکی از مورچه ها که سمت فرماندهی آنها را داشت چون تشکیلات عظیم سلیمان را دید، احساس خطر کرد: فریاد زد گفت: ای مورچگان داخل لانه های خود بروید! تا سلیمان و لشگرش شما را پایمال نکنند آنان نمی فهمند!(سوره توبه/ آيه 18) 🌴باد سخن مورچه را به گوش سلیمان رسانید، همچنان که از هوا می گذشتند، ایستاد و دستور داد مورچه را بیاورید. وقتی مورچه را آوردند. سلیمان گفت: مگر نمی دانی که من پیامبر خدا هستم، هرگز به کسی ظلم و ستم نمی کنم؟ 🌴مورچه گفت: بلی می دانم. سلیمان: پس چرا و برای چه مورچه ها را از ما ترساندی و فرمان دادی به لانه هایشان داخل شوند. مورچه: من احساس کردم مورچه ها تشکیلات عظیم و سلطنت بی نظیر شما را ببینند و فریفته آرایش و زینت های دنیا شوند، از خدا فاصله گرفته، به غیر او را پرستش کنند. 🌴مورچه گفت: ای سلیمان! چرا از میان تمام قدرت ها نیروی باد را مسخر تو نمود و چرا تشکیلات عظیم تو بر روی باد حرکت می کند؟ سلیمان گفت: برای آن است که به تو اعلام کند اگر