🔹صفحه: 243
💠سوره يوسف: آیات 64 الی 69
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
Bar MAdare Ahd 13.mp3
1.84M
🤝 بر مدار عهد
نکاتی پیرامون عهد با امام عصر علیهالسلام
🎵قسمت سیزدهم
#بر_مدار_عهد
#عهد_با_حضرت
💚 اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 💚
🆔 @Gole_Narges_emam_zaman
دختر_شینا
قسمت :6⃣4⃣1⃣
با انگشت سبابه اش اشک هایم را پاک کرد و گفت: «گریه نکن. بچه ها ناراحت می شوند. این ها واقعیت است. باید از حالا تمرین کنی تا به موقعش بتوانی تحمل کنی.» مکثی کرد و دوباره گفت: «این بار هم که بروم، دل خوش نباش به این زودی برگردم. شاید سه چهار ماه طول بکشد. مواظب بچه ها باش و تحمل کن.»
و من تحمل کردم. صمد چند روز بعد رفت و سه چهار ماه دیگر آمد. یک هفته ای ماند و دوباره رفت. گاهی تلفن می زد، گاهی هم از دوستانش که به مرخصی می آمدند می خواست به سراغ ما بیایند و از وضعیتش ما را باخبر کنند. برادرهایش، آقا شمس الله، تیمور و ستار، گاه گاهی می آمدند و خبری از ما می گرفتند.
حاج آقایم همیشه بی تابم بود. گاهی تنهایی می آمد و گاهی هم با شینا می آمدند پیشمان. چند روزی می ماندند و می رفتند. بعضی وقت ها هم ما به قایش می رفتیم. اما آنجا که بودم، دلم برای خانه ام پر می زد. فکر می کردم الان است صمد به همدان بیاید. بهانه می گرفتم و مثل مرغ پرکنده ای از این طرف به آن طرف می رفتم. تا بالاخره خودم را به همدان می رساندم. خانه همیشه بوی صمد را می داد. لباس ه
ایش، کفش ها و جانمازش دلگرمم می کرد.
به این زندگی عادت کرده بودم. تمام دلخوشی ام این بود که، هست و سالم است. این برایم کافی بود.
قسمت :7⃣4⃣1⃣
حالا جنگ به شهرها کشیده شده بود. گاهی در یک روز چند بار وضعیت قرمز می شد. هواپیماهای عراقی توی آسمان شهر پیدایشان می شد و مناطق مسکونی را بمباران می کردند. با این همه، زندگی ما ادامه داشت و همین طور دو سال از جنگ گذشته بود.
سال 1361 برای بار سوم حامله شدم. نگران بودم. فکر می کردم با این شرایط چطور می توانم بچه دیگری به دنیا بیاورم و بزرگش کنم. من ناراحت بودم و صمد خوشحال. از هر فرصت کوچکی استفاده می کرد تا به همدان بیاید و به ما سر بزند. خیلی پی دلم بالا می رفت. سفارشم را به همه فامیل کرده بود. می گفت: «وقتی نیستم، هوای قدم را داشته باشید.»
وقتی برمی گشت، می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای. لحظه ای از فکرم بیرون نمی آیی. هر لحظه با منی.»
اما با این همه، هم خودش می دانست و هم من که جنگ را به من ترجیح می داد. وقتی همدان بمباران می شد، همه به خاطر ما به تب و تاب می افتادند. برادرهایش می آمدند و مرا ماه به ماه می بردند قایش. گاهی هم می آمدند با زن و بچه هایشان چند روزی پیش ما می ماندند. آب ها که از آسیاب می افتاد، می رفتند.
وجود بچه سوم امید زندگی را در صمد بیشتر کرده بود. به فکر خرید خانه افتاد. با هزار قرض و قوله برای خانه، ثبت نام کرد.
قسمت :8⃣4⃣1⃣
یک روز دیدم شاد و خوشحال آمد و گفت: «دیگر خیالم از طرف تو و بچه ها راحت شد. برایتان خانه خریدم. دیگر از مستأجری راحت می شوید. تابستان می رویم خانه خودمان.»
نُه ماهه بودم. صمد ده روزی آمد و پیشم ماند. اما انگار بچه نمی خواست به دنیا بیاید. پیش دکتر رفتیم و دکتر گفت حداقل تا یک هفته دیگر بچه به دنیا نمی آید. صمد ما را به قایش برد. گفت: «می روم سری به منطقه می زنم و سه چهارروزه برمی گردم.»
همین که صمد از ما خداحافظی کرد و سوار ماشین شد و رفت، درد به سراغم آمد.
نمی خواستم باور کنم. صمد قول داده بود این بار، موقع به دنیا آمدن بچه کنارم باشد. پس باید تحمل می کردم. باید صبر می کردم تا برگردد. اما بچه این حرف ها سرش نمی شد. عجله داشت زودتر به دنیا بیاید. از درد به خودم می پیچیدم؛ ولی چیزی نمی گفتم. شینا زود فهمید، گفت: «الان می فرستم دنبال قابله.»
گفتم: «نه، حالا زود است.» اخمی کرد و گفت: «اگر من ندانم کِی وقتش است، به چه دردی می خورم؟!»
رفت و رختخوابی برایم انداخت. دیگی پر از آب کرد و روی پریموس گوشه حیاط گذاشت. بعد آمد و نشست وسط اتاق و شروع کرد به بریدن تکه پارچه های سفید. تعریف می کرد و زیر چشمی به من نگاه می کرد، خدیجه و معصومه گوشه اتاق بازی می کردند.
🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
قسمت :9⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
قربان صدقه من و بچه هایم می رفت. دقیقه به دقیقه بلند می شد، می آمد دست روی پیشانی ام می گذاشت. سرم را می بوسید. جوشانده های جورواجور به خوردم می داد.
یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم. شینا تکه پارچه های بریده شده را گذاشت روی زمین و دوید دنبال خواهرها و زن برادرهایم. کمی بعد، خانه پر شد از کسانی که برای کمک آمده بودند. قابله دیر آمد. شینا دورم می چرخید. جوشانده توی گلویم می ریخت و می گفت: «نترس اگر قابله نیاید، خودم بچه ات را می گیرم. بعدازظهر بود که قابله آمد و نیم ساعت بعد هم بچه به دنیا آمد.»
شینا با شادی بچه را بغل کرد و گفت: «قدم جان! پسر است. مبارکت باشد. ببین چه پسر تپل مپل و سفیدی است. چقدر ناز است.» بعد هم کسی را فرستاد دنبال مادرشوهرم تا مژدگانی بگیرد. صدای گریه بچه که بلند شد، نفس راحتی کشیدم. خانه شلوغ بود..
💢چرا میدان گازی «آرش» اهمیت راهبردی دارد؟/ علل اختلاف ایران و کویت در میدان گازی «آرش» چیست؟
🔹در شرایطی که منطقه به سمت آرامش و ثبات پیش میرود و کشورهای حاشیه خلیج فارس دست دوستی به جمهوری اسلامی ایران دادند، وزیر نفت کویت به همراه یک منبع در وزارت امورخارجه عربستان در یک ادعایی عجیب اعلام کردند که میدان گازی «آرش» حق مشترک عربستان و کویت است و از ایران میخواهیم که مذاکرات در این زمینه را آغاز کند.
🔸طرح چنین موضوعاتی در شرایط کنونی نهتنها مشکلی را حل نخواهد کرد؛ بلکه ممکن است اختلافات را در منطقه افزایش دهد. اینکه کویت از لحاظ گازی با مشکل مواجه است و میدان گازی آرش را محلی برای تأمین نیازهای خود در حوزه گاز میبیند، ایده و رویکرد امکانپذیری نیست؛ نباید این کشور برخلاف واقعیت رفتار کند.
#ثامن_خراسان_شمالی
💌به دعوت شهدای گلگون کفن بجنورد؛
🔖دورهمی دخترانه با موضوع تبیین نقش اجتماعی و فرهنگی دختران و تأسی از شهدا
💢 این گردهمایی با حضور دختران مساجد محلات مختلف شهر بجنورد و خوانش و تحلیل کتاب "من میترا نیستم" و بیان گوشه ای از زندگی شهیده «زینب کمایی» برگزار می شود.
📍 زمان: یکشنبه 18/04/1402 ساعت 17
📍 مکان: بجنورد- در جوار حرم مطهر امامزاده سید عباس موسی بن جعفر علیه السلام - قطعه یک مزار شهدای والامقام بجنورد
#حضرت_باب_الحوائج_موسی_بن_جعفر_علیه_السلام
🔸 #دورهمی_دخترانه
🔸#ستاد_کانون_های_فرهنگی_هنری_مساجد_خراسان_شمالی
🔸#بچه_های_مسجد
🔸#فهما
🔸#گروه_جهادی_زینبیون
https://eitaa.com/joinchat/1307181262Cc2fffe414e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیتاب پدر
🔸گریه های سوزناک فرزندان شهید علیرضا کیخا
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انتشار برای نخستین بار؛ لحظهی انهدام بولدوزر ارتش رژیم صهیونیستی در جنگ جنین
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🌷الإمامُ الكاظمُ عليه السلام
رجُلٌ مِن أهلِ قُمّ يدعو النّاسَ إلى الحقِّ ، يَجْتَمِعُ مَعهُ قَومٌ كَزُبرِ الحديدِ ، لا تُزِلُّهُمُ الرِّياحُ العَواصِفُ ، و لا يَمَلّونَ مِن الحَربِ ، و لا يَجْبُنونَ ، و على اللّه ِ يَتَوكّلونَ ، و العاقِبَةُ للمُتّقِينَ .
🌸 امام كاظم عليه السلام
مردى از قم مردم را به حق فرا مىخواند و بر گرد او مردمانى فراهم مىآيند كه چونان پارههاى آهن استوارند، طوفانها آنها را به لرزه نمىاندازد و از جنگ خسته نمىشوند و بزدلى نشان نمىدهند، به خدا توكّل دارند و فرجام از آنِ پرهيزگاران است.
بحار الأنوار : 60/216/37.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat