eitaa logo
بصیرت
22 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.2هزار ویدیو
368 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
5.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 نقشه جدید غرب آسیا 🔺 جغرافیای سیاسی غرب آسیا (خاورمیانه) در حال دگرگونی اساسی است، امّا نه به نفع آمریکا، بلکه به نفع جبهۀ مقاومت. این نقشه‌ی جدیدی که بر این منطقه دارد بتدریج حاکمیّت پیدا می‌کند، چند خصوصیّت دارد. ببینید... 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
آیت‌الله مدرس پاسخ داد: 🔹«من در تمام عمر هر تصمیمی که گرفته‌ام، دنبال آن رفته‌ام و به پشت سرم هم نگاه نکرده‌ام. از این‌رو وظیفه خود می‌دانم با هرگونه حکومتی که موازین اسلامی و آزادی را مراعات نکند، با این که یکه و تنها هستم، مبارزه کنم.» 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🛑 جایگاه مردم در انتخابات 🔺 سوال دوم : 🔻در جمهوری اسلامی رای ملت از چه جایگاهی برخوردار است؟ ☑️پاسخ را در تصویر بالا مشاهده نمایید. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️‌هرشب در پایان شب دست بر سینه گذاشته و به زیارت آقا (ع) می رویم :❤️ 💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ 💚 وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم ♥️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن 🔹شخصی از امام صادق (ع)پرسید: من زیاد به یاد حسین بن علی علیه السلام هستم ، دراین حالت چه بگویم؟ حضرت فرمودند: : همانا سلام از دور و نزدیک به حسین بن علی علیه السلام می رسد. آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده ❤️اللهم صل علی محمد وال وعجل فرجهم ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹صفحه: 383 💠سوره نمل: آیات 64 الی 76 @ahlolbait_story
زن، زندگی، آزادی بعد از دقایقی پیاده روی به خیابانی رسیدیم که کلیسای شیطان در آن واقع شده بود،روبه روی کلیسا سالن بزرگی به چشم می خورد که ورودی اش در نرده مانندی بود که رو به فضای چمن کاری شده ای باز میشد و بعد از گذشتن از چمن و بالا رفتن از چند پله کوتاه به در نیمه باز سالن رسیدیم. زینب یه مهر گرد چوبی از کیفش در آورد ،یه آقا جلوی در ایستاده بود،اون مهر را که انگار مجوز ورودش به سالن بود نشون داد و بعد دست منو گرفت و گفت: ایشون هم با من هستند. مرد لبخندی زد و گفت: اگر مایل به همکاری هستند ، مشخصاتشون را داخل لیست وارد کنید. زینب بله ای گفت و منم سرم را به علامت سلام تکون دادم و وارد سالن شدیم. سالنی که شبیه یک سینما که صندلی هاش هم به فشردگی سینما بود و با صحنه ای به بزرگی صحنهٔ سینما سالن نیمه تاریک بود و با چراغ های کم نور بنفش در اطراف به شکلی رعب انگیز درآمده بود. روی صحنه میز پایه دار بلندی که میکروفنی رویش نصب شده بود وجود داشت و جمعیت زیادی که اکثرشان زن بودند داخل سالن بود و من گمان می کردم تمام اینها ایرانیان مقیم انگلیس هستند. غرق دیدن اطراف بودم که با کشیده شدن دستم توسط زینب به خود آمدم. زینب به طرفی اشاره کرد و همراه او به همان سمت رفتم و متوجه شدم دختری برایمان دست تکان می دهد،نزدیک شدیم و دخترک جلو آمد و گفت: Hello ،باهاش دست دادم و زینب هم خوش و بشی کرد و ما را بهم معرفی کرد،زینب من را شیدا معرفی کرد و دختر را کاترینا، ناخوداگاه گفتم : پس همه ایرانی نیستند. کاترینا که انگار حرف منو شنیده بود لبخندی زد و با فارسی گفت: من ایرانی نیستم اما قراره بیام ایران و نقش یک زن ایرانی را بازی کنم ،البته روی کمک شما حساب کردم. زینب سری تکان داد و گفت: اوه باشه، حتما... زینب وسط منو کاترینا نشست و در همین حین ، آهنگی که از میکروفن پخش میشد توجهم را جلب کرد،یک آهنگ مهییج درباره آزادی: منم یک زن که آزادم... و آزادی را نخواهم داد از دست .. قیامم بی نظیر است .. و با موهای زیباییم.. زنم بر آسمان فریاد.. من آزادم آزادِ آزاد.. و متوجه شدم تعدادی از زن ها با این آهنگ همخوانی می کنند. آه کوتاهی کشیدم و با خود می اندیشیدم ،چه کسی فکرش را می کرد که این اغتشاش و این شعار از آنسوی مرزها رهبری میشه؟! زینب که انگار عمق افکارم را از نگاهم میخواند، سرش را به دو طرف تکان داد و آرام در گوشم گفت: این جلسه آخر هست ، هر چی میبایست بگن گفتن، این جلسه یه اختتامیه حساب میشه، اما با این حال ممکنه چیزایی بشنوی که فکرش هم نمی کنی.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 زن، زندگی، آزادی بالاخره بعد از پخش چند موزیک، دوتا خانم با ظاهری بسیار زننده در حالیکه یکی از آنها یک گربهٔ سفید و ناز را بغل کرده بود بالای صحنه رفتند. با ورود آنها جمعیت شروع به تشویق کردند انگار همه آنها را میشناختند. یکی از زن ها جلوی میکروفن ایستاد و با لبخندی گَل گشاد رو به جمعیت با زبان فارسی شروع به سخنرانی کرد: سلام دوستان، سلام همرزمان، سلام مدافعان سنگر آزادی...با هر حرف او جمعیت هو میکشیدند و سوت و کف میزدند و اون خانم انگار نیرویی تازه می گرفت ادامه داد: از شما ممنونم که ما را در این راه یاری کردید، دیگر زمان آن است که کشور عزیز ما هم به نظم نوین جهانی برسد و به برنامه هایی که افقی روشن برای تمام دنیا به دنبال دارد، بپیوندد و خوشحالیم که این پیوند را من و تو و ما کلید می زنیم، ما از سردمداران ایران، چیزی غیر ممکن نمی خواهیم، آزادی...آزادیی که حق مسلّم ماست ، ان زن با اشاره به زن همراش ادامه داد: من ، مهربانو دوست دارم با همسرم مهشید و فرزندمان ملوسک با آزادی تمام در کشور خودمان زندگی کنیم بدون اینکه کسی چپ نگاهمان کند یا به سبک زندگی ما اعتراض کند با این حرف مهربانو ، صدای سوت و کف دوباره بلند شد. مغزم سوت کشید از حرفش، این نخود مغز چی داشت میگفت؟ ازدواج دو زن؟؟مگه اینا قوم لوط هستند؟ تازه به سلامتی بچه شون هم یه گربه هست!!! نمی دانستم به این حماقت بخندم یا گریه کنم، ولی عاقبت اینان بهتر از قوم لوط نمی توانست باشد. که اون زن ادامه داد: یا سینا و شروین که زندگی جدیدی را با شکیلا شروع کردند و دوست دارن شکیلا همسر هر دویشان باشد و زیر یک سقف زندگی کنند... من و ما می خواهیم از تمامی باید و نباید هایی که دولت های ستمگر برای ما وضع می کنند و آزادی ما را تحت الشعاع قرار میدهند، شانه خالی کنیم و پشت پا بزنیم به تمام این غل و زنجیرها...