*حضرت آیتالله خامنهای:
اگر زنها با قرآن مأنوس بشوند، بسیاری از مشکلات جامعه حل خواهد شد.*
۱۳۸۸/۷/۲۸
در ایام نورانی ماه مبارک رمضان، همراه شوید با:
🔷 *دومین دوره حیات قرآنی محیا*
در این دوره قرارمان این است که هر روز پای سفره سورهای از سورههای قرآن بنشینیم و از شرح و بسط آن سوره و بررسی یک آیه محوری روزانه همراه با خوانشی زنانه و مادرانه، بهره بگیریم.
*آیات محوری منتخب این دوره، آیات طرح #مسطورا خواهند بود.*
*با حضور اساتید برجسته قرآنی*
🔸سرکار خانم وحید منش
🔹سرکار خانم فشارکی
🔸سرکار خانم اسماعیلی
🔹و سایر مدرسان (طلاب تخصص مشکات خواهران)
*زمان برگزاری*
🔸روزهای ماه مبارک رمضان
🔹ساعت ۱۳ تا ۱۴
🔸به صورت مجازی در فضای اسکای روم
ثبت نام از طریق لینک:
https://survey.porsline.ir/s/NKxiFIqw
برای کسب اطلاعات بیشتر با این شناسه در پیام رسان بله مرتبط شوید:
@mjamarani
https://ble.ir/hayategorani
✏️ پُست | رهبر انقلاب، صبح امروز: چرا حضور مردم در #انتخابات۱۴۰۲ جهاد بود؟ چون در مقابل تبلیغات دشمنان بود. حدود یک سال دشمنان ملت ایران از اطراف دنیا تلاش کردند که مردم را منصرف کنند از انتخابات و انتخابات را از رونق بیندازند.
مردم با حضورشان، در مواجهه با این حرکت دشمنان، یک حرکت بزرگ و حماسهآمیز انجام دادند.
📲سایر پستها را از اینجا ببینید
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
Sedaye enghelab1139.mp3
زمان:
حجم:
9.89M
📢#صدای_انقلاب شماره۱۱۳۹
💠پنجره
آخرین تحلیلهای روز در رادیو صدای انقلاب
💠موضوع: انتخابات و میزان مشارکت مردم و ارائه آمار صحیح از تعداد شرکتکنندگان
🎙کارشناس برنامه:جعفر قنادباشی کارشناس بین الملل و غرب آسیا
#انتخابات
#ایران
#پنجره
#مشارکت
#صدای_انقلاب
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
بدانید رسیدگی به امور مستضعفان که این ها بندگان خدا هستند و خداوند به آنها عنایت دارد از عبادات بزرگ است.
#امام_خمینی
📚صحیفه نور، جلد ١۵،صفحه ٢٣٠
👥کانال صحیفه نور امام خمینی(ره)
@Sahifeh_noor
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
🔹صفحه: 474
💠سوره غافر: آیات 59 الی 66
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم
روایت دلدادگی
قسمت۱۳۲🎬:
ناگهان ننه صغری که معلوم نبود کی خود را از الاغ به زیر آورده با چوبی که همیشه در دست داشت ، از پشت سر چنان بر فرق سرکردهٔ راهزنان کوبید که آن عرب نگون بخت ، بر زمین سرنگون شد.
فرنگیس که چون گنجشککی هراسان بود ، با دیدن این صحنه گویی نهیبی به ضمیر ناخوداگاهش زده شد ، در یک چشم بهم زدن شمشیر مرد عرب را که جلوی پایش افتاده بود بر داشت و به سرعت خود را به اسب بی سوار او رساند و با یک جست بر اسب نشست..
فرنگیس شمشیر زنان چنان با سرعت می تاخت که گویی رستم ایران زمین است.
جمع راهزنان که انتظار چنین جسارتی را از یک دختر نداشتند ، دستپاچه شده بودند و کاروانیان هم با دیدن هنرنمایی فرنگیس ، سر ذوق آمده و هر کدام با چوبی ، چماقی و هر وسیلهٔ ممکن در حالیکه فریاد «یا حسین» سر داده بودند به سمت راهزنان یورش آوردند.
راهزنان که اوضاع را ناجور دیدند و از طرفی سرکرده شان نقش بر زمین بود ، فوری عقب نشینی کردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند.
فرنگیس تا فاصله ای نزدیک، درحالیکه چون جنگاوری بی همتا شمشیر را بالای سرش می چرخاند به دنبال آخرین راهزن روان شد و وقتی مطمئن از گریز آنان شد ،به سمت کاروان برگشت.
عبدالله از جا برخواسته بود و با تعجب فرنگیس را نگاه می کرد و زیر لب می گفت : براستی توکیستی ای شیرزن...توکیستی ای پاره جگر عبدالله...
ننه صغری تا این را شنید ، خنده بلندی از ذوق کرد و با آغوشی باز به طرف فرنگیس که هنوز با آنان فاصله داشت ، روان شد و فریاد میزد : تودختر منی...تو عزیز دردانه منی...
فرنگیس که صدای ننه صغری را می شنید ،لبخندی زد و زیر لب گفت :سوارکاری چه حس عجیبی به من داد...من کی هستم؟ اینجا چه می کنم؟ اما هر که هستم...جمیله نیستم...
کاش به یاد آورم کیم وچیم....
ادامه دارد..
📝به قلم :ط_حسینی
روایت دلدادگی
قسمت۱۳۳🎬:
بعد از گذشت چند ساعت ، بالاخره کاروان دزد زده ، سرپا شد و به سمت نجف اشرف که با آن فاصله چندانی نداشتند حرکت نمود.
آنطور که سر کاروان می گفت ،احتمالا تا فردا صبح همین موقع در شهر نجف بودند.
نیمی از کاروان پول و اشیاء قیمتی خود را از دست داده بودند که عبدالله هم جزء همین افراد بود. درست است دلش از حضور در نجف و بارگاه مولاعلی علیه السلام به تپش افتاده بود ، اما فکرش مدام درگیر این موضوع بود که در دیاری غریب و بدون پول و سکه و با یک زن و دختر به دنبالش چه کند؟ از کجا خرج سفرشان به کربلا را در آورد؟ اصلا از کجا معلوم که بتوانند به ایران برگردند...با دست تهی چگونه شکمشان را سیر کنند؟ کجا ساکن شوند و...هزاران سؤال بی جواب بر ذهنش سایه افکنده بود که غم بزرگی بر دلش نهاده بود...
اما فرنگیس ،موضوعی ته ته ذهنش را قلقلک می داد ، ذهن او هم درگیر بود و نمی دانست چیست...فقط می دانست که به گذشته اش مربوط است.
و اما ننه صغری که هنوز شیرینی ، قهرمانی دخترش و نگاه های تحسین برانگیز کاروانیان به آنها ، برجانش افتاده بود ، بی خبر از آنچه که در سر شوهرش و دل دخترش می گذشت ، در انتظار به سر رسیدن امروز و دیدن آفتاب فردا و قدم گذاشتن در حرم مولایش بود...
کاروان بی امان حرکت می کرد ،به سمت جایی که انگار عرش خداوند بود که در زمین فرود آمده بود...
کاروان حرکت می کرد به سمت آستانی که صاحبش مشکل گشای دو عالم نام گرفته بود...
کاروان حرکت می کرد تا سر بر آستان ارادات مولای عرشیان و فرشیان ، امیر مؤمنان بساید...
ادامه دارد
📝به قلم :ط_حسینی