eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت94 این آخری ها حرفای بوداری می‌زد. زمانی که تلگرامش روشن می‌شد، اون قدر حرف برا
سلام عزیزان🌿 به دلیل مشغلـہ و بیمارے کـہ دارم؛ این چند روز پارت هارو نامرتب گذاشتم! ممنون از صبوریتون🙏 حلال کنید اگر ناخواستـہ موجب اذیتتون شدیم و مےشیم و ان شاءالله خواهیم شد😂 {مزاح بود😉} رمان زیباے قصّه‌دلبـری هم روبـہ پایانـہ امیدوارم تا اینجا براتون لذت بخش و شیرین بوده باشــہ و سپاس ویژه از دوستان همراه و پیگیرツ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👶 سلام حضرت علی🍃🌸 که تو امام اولی😍🙈 تو اولین امام ما🙃🌹 به گفته ی خوبِ خدا😇☘ ♥️ 💝 ⁷ روز تا اعلام امامتِ امیرالمومنین 😇🌈 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.
حاج آقا پناهیان یه جمله‌ے
 قشنگے دارن ڪه میگن:
مانند ڪودڪے ڪه انگشتـــــ پدر را در خیابان 
در دستـــــ گرفته، وقتے از خانه‌ بیرون مے‌آیید سعۍکنید، انگشتـــــ خدا را 
در دسٺ‌ بگیرید و این انگشتـــــ را
رها نڪنید
...🍂 🆔 @basirat_enghelabi110
•⛓🖤• • ❬جنـٰازھ‌پسرشونُ‌ڪہ‌آوردند . . چیز؎جزدوسہ‌ڪیلواستخون‌نبود پدرسرشوبالـٰاگرفت‌وگفت : حاج‌خٰانم‌غصہ‌نخور؎هـٰا . . . دقیقاوزن‌همون‌روزیہ‌ڪہ‌خدٰا بھمون‌هدیہ‌دٰادِش . . .シ❁︎!💔❭ • 🆔 @basirat_enghelabi110
دستش رو محکم گرفتم.. گفتم بحثُ عوض نکن! این سوختگیِ رویِ دستت چیه هادی؟! خندید.. سرشُ پایین انداخت گفت: یه شب شیطون اومد سراغم منم اینجوری ازش پذیرایی کردم :) +اینجوری شهید شدن.. 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت94 این آخری ها حرفای بوداری می‌زد. زمانی که تلگرامش روشن می‌شد، اون قدر حرف برا
🌸💕 گاهی که دلم تنگ میشه، دوباره به پیام هاش نگاه می کنم می بینم اون موقع به من همه چیز روگفته! ولی گیرایی من ضعیف بوده و فهوای کلامش رو نگرفته‌م... از این واضح تر نمی تونست بنویسه! +قبل از اینکه من شهید بشم خدا به تو صبر و تحمل می‌ده‌. +مطمئنم تو و امیرحسین سپرده شدین دسته یکی دیگه. سفرم افتاده بود تو ایام محرم؛ خیلی سخت گذشت، از طرفی بلاتکلیف بودم که چرا اینقدر امروز و فردا می کنه! از طرفی هم هیچ کدوم از مراسم اونجا به دلم نمی چسبید... زمان خاصی داشت بیشتر از دو ساعت هم طول نمی کشید. سال های قبل با محمد حسین محرم و صفر سرمون رو می گرفتی هیئت بود تَهِمون رو می‌گرفتی هیئت. عربی نمی‌فهمیدم. دست و پا شکسته فرازهای معروف مقتل رو متوجه میشدم. افسوس می خوردم چرا تهران نموندم، ولی دلم رو صابون زدم برای ایام اربعین... فکر می‌کردم هرچی اینجا به ظاهر کمتر گذرم می افته به هیئت و روضه، بجاش تو مسیر نجف تا کربلا جبران می‌شه. قرار گذاشته بود از ماموریت که برگشت با هم بریم پیاده روی اربعین. یادم نمی‌ره یکشنبه بود زنگ زد! بهش گفتم: - اگه قرار نیست بیای راست و پوست کنده بگو برمیگردم ایران. گفت: +نه هر طور شده تا یکشنبه هفته ی بعد خودمو میرسونم. نمی‌دونم قبل از نماز ظهر بود یا بعد از نماز... شنبه هفته بعد، چشمم به در و گوشم به زنگ بود. با اطمینانی که به من داده بود باورم نمیشد بد قولی کنه. یک روز دیگه وقت داشت. ۲۸ روز به امید دیدنش تو غربت چشمم به در سفید شد... : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت95 گاهی که دلم تنگ میشه، دوباره به پیام هاش نگاه می کنم می بینم اون موقع به من
🌸💕 حاج آقا اومد. داخل اتاق راه می رفت. تا نگاهش می کردم چشمش رو از من میدزدید. نشست روی مبل فشارش رو گرفت.. رفتارش طبیعی نبود. حرف نمیزد دور و بر امیرحسین هم آفتابی نشد! مونده بودم چه اتفاقی افتاده. قرآنِ روی عسلی رو برداشتم که حاج آقا یهو برگشت و گفت: +پاشو جمع کن بریم دمشق. مکث کرد و نفس به سختی از سینه اش بالا اومد. خودش رو راحت کرد: + حسین زخمی شده. یدفعه حاج خانم داد زد: + نه شهید شده به‌ همه اول میگن زخمی شده. سرم روی صفحه قرآن خشک شد. داغ شدم لبم رو گاز گرفتم پلکم افتاد... انگار بدنم شده بود پر کاه و وسط هوا و زمین می چرخید. نمی‌دونستم قرآن رو ببندم یا سوره رو تموم کنم. یک لحظه فکر کردم ممکنه شهید شده باشه! سریع رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز... نفسم بند اومده. فکر میکردم زخم و زار شده و داره از بدنش خون می‌ره. تا به حال مجروح نشده بود که آمادگی‌اش رو داشته باشم. نمی تونستم جلوی اشک هامو بگیرم. مستاصل شده بودم و فقط نماز می خوندم. حاج آقا گفت: + چمدونتو ببند. اما نمی‌تونستم.. حس از دست و پام رفته بود. خواهر کوچک محمدحسین وسایلم رو جمع کرد. قرار بود ماشین بیاد دنبالمون. تو این فرصت تند تند نماز می‌خوندم. داشتم فکر میکردم دیگه چه نمازی بخونم که حاج آقا گفت: + ماشین اومد... به سختی لباسم رو پوشیدم. توان بغل کردن امیرحسین رو نداشتم. یادم نیست چه کسی آوردش تا داخل ماشین... : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
اے دلم غصہ مخور فاصلہ ڪم خواهدشد عاقبت"کرب وبلا"برتو ڪرم خواهدشد منشأ گريہ ما هر"شب جمعہ"زهراست ڪه خودش گريہ ڪنان سوے حرم خواهد شد. 😭 ♥️ 🍃 🖐🏾 🆔 @basirat_enghelabi110
گیسو پریش و چاک گریبان به سر زنان💔 با قامتی خمیده و با اشک بی امان😭 شبهای جمعه فاطمه فریاد میزند🍂 از آب هم مضایقه کردند کوفیان😭 🆔 @basirat_enghelabi110
بــسم الـلّه الـرحمن الرحــیمــ😍🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد حاج قاسم عزیزمون که خبرِ آسمونی شدنش صبح جمعه داغ بزرگی رو دلمون گذاشت🥺😭 🆔 @basirat_enghelabi110
1_769273894.mp3
7.44M
🌪 چقدر زیبا میزد...✌️ عَدو بی سر میرفت☠ علی میجنگید و...😎💪 فلانی دَر میرفت😆🤣 ♥️ 💝 ⁶ روز تا امامتِ فاتحِ خیبر🔥 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔺 ‌دکتر حامد بهشتی مخترع دستگاه آب شیرین کن در آلمان زندگی می کند، این دستگاه با انرژی خورشیدی، حداقل دو هزار لیتر در ساعت آب دریا را شیرین می کند. ❓چرا از دستگاه دکتر بهشتی برای اوضاع کنونی کشورمون استفاده نمی شه؟ 🆔 @basirat_enghelabi110
🌺 امیرالمؤمنین علیه‌السلام: هنگامی که از چـیزی می‌ترسی خـود را در آن بیفــکن، زیرا گاهــی ترسیدن از چیزی از خود آن سخت‌تر است. 📚 نهج البلاغه، حکمت 175 😍🌸 🆔 @basirat_enghelabi110
••• . . •مـٰاییم‌ و هـواۍ بغض‌ آلود‌ فقط‌🥺 •دلــواپسۍ‌ و‌ غصـه‌ مشهـود‌ فقط💔 •واللــھ کھ آسـٰـان‌ شود‌ این‌ سختۍها‌🪴 •با‌آمـدن‌ حضــرت‌ موعود‌ فقط 👣🌤 🌼|... 🆔 @basirat_enghelabi110
میـٰانِ مَـن وشُما،گَرچه راه بسیـٰاراست اِجازه هَست‌کہ‌اَزدورعاشِقَت‌بـاشم ؟!♥️ جانم‌به لَب‌رسیده بیا:)🥀 🕊 🆔 @basirat_enghelabi110
🔊 جای دریغ است و تامل... 🔺 سه خط افتخارات برای حسین ( ) نوشتید، اما هیچوقت کسی به این نکته اشاره نمیکنه که چرا یه استاد زحمتکش با سه تا بچه سوار موتور باشه؟؟؟ 🔹 چرا در قدر افراد اینچنینی دانسته نمیشه؟! 🔹چرا ما قدر داشته هامونو نمیدونیم؟! 🔺 چرا دیر میفهمیم؟! 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ حمله آشوبگران معارض به یک مدرسه علمیه در اهواز □ شب گذشته تعدادی از آشوبگران معارض، با حمله به مدرسه علمیه علی بن طالب(ع) منطقه کوی علوی اهواز، شیشه‌های ساختمان این مدرسه را شکستند. □ این حمله در حالی رخ‌داده که گویا عناصر مزدور ضدانقلاب، از همراهی طلاب و روحانیون جهادی اهواز با مردم معترض نسبت به وضع موجود، به تنگ آمده و خشم خود را با شکستن شیشه‌های ساختمان یک مدرسه علمیه خالی کرده‌اند. □ لازم به ذکر است، در این حمله، هیچ‌گونه حادثه جدی نه برای ساختمان مدرسه علمیه و نه برای طلاب رخ نداده است. 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت96 حاج آقا اومد. داخل اتاق راه می رفت. تا نگاهش می کردم چشمش رو از من میدزدید.
🌸💕 انگار این اتوبان کش میومد و تمومی نداشت. نمی‌دونم صبر من تموم شده بود یا دلیل دیگه ای داشت. هی‌می‌پرسیدم: - چرا هرچی می‌ریم، تموم نمی‌شه؟! حتی وقتی راننده نگه داشت عصبانی شدم که: - الان چه وقت دستشویی رفتنته؟ لب هام می‌لرزید و نمی‌تونستم روی کلماتم مسلط شم! می‌خواستم نذر کنم. شاید زودتر خون ریزی‌ش بند اومد... مغزم کار نمی‌کرد، ختم قرآن، چله قربانی، ذکر، نماز مستحبی؛ به کی‌؟ کجا؟ می‌خواستم داد بزنم. قبلا چند بار می‌خواستم نذر کنم سالم برگرده.... شاکی شد و گفت: +برای چی؟ اگه با اصل رفتنم مشکل نداری، کار درستی نیست! وقتی عزیز ترین چیزت رو به راه خدا می‌فرستی که دیگه نذر نداره! هم می‌خوای بدی هم می‌خوای ندی؟؟ می‌گفتم: - درسته چمران شهید شد و به آرزوش رسید، ولی اگه بود شاید بیشتر به درد کشور می‌خورد. زیر بار نمی‌رفت... می‌گفت: +ربطی نداره. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت97 انگار این اتوبان کش میومد و تمومی نداشت. نمی‌دونم صبر من تموم شده بود یا دلی
🌸💕 جمله شهید آوینی رو می‌خوند: +شهادت لباس تک سایزیه که باید تن آدم به اندازه اون دربیاد. هروقت به سایز این لباس تک سایز دراومدی، پرواز می‌کنی؛ مطمئن باش..! نمی‌خواست فضای رفتن رو از دست بده، می‌گفت: +همه چی رو بسپار دست خدا. پدر و مادر خیر بچه شونو می‌خوان. خدا که بنده هاش رو از پدر و مادرشون بیشتر دوست داره! حاج آقا و حاج خانوم حالشون رو نمی‌فهمیدن، با خودشون حرف می‌زدن، گریه‌ می‌کردن... اون قدر دستام می‌لرزید که نمی‌تونستم امیرحسین رو بغل کنم، مدام می‌گفتم: +خدایا خودت درست کن! اگه تو بخوای با یه اشاره کارا درست می‌شه. نگران خونریزی محمدحسین بودم. حالت تهوع عجیبی داشتم، هی اوق می‌زدم. نمی‌دونم از استرس بود یا چیز دیگه... حاج آقا دلداری‌م می‌داد و می‌گفت: +گفتن زخمش سطحیه! با هواپیما آوردنش فرودگاه، احتمالا باهم می‌رسیم بیمارستان. باورم شده بود. سرم رو به شیشه تکیه دادم. صورتم گُر گرفته بود. می‌خواستم شیشه رو بدم پایین، دستام یاری نمی‌کردن! چشمام رو بستم، چیزی مثل شهاب از سرم رد شد. انگار تو چشمم لامپی روشن کردن... یک نفر تو سرم دم گرفت شبیه صدای محمدحسین: +از حرم تا قتلگاه زینب صدا می‌زد حسین/ دست و پا می‌زد حسین/ زینب صدا می‌زد حسین. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
『غروب جمعه‌‌』💔 روزها بی تو گذشت‌ و‌ غربتت‌ تایید‌ شد چون‌ دعاے فرج‌ ماهمہ‌ باتردید شد😞 بارها نامه نوشتم‌ ڪه‌ بیا اما حیف معصیت‌کردہ‌ام‌ و غیبت‌ تو تمدید شد💔 «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج» 🌱 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
『غروب جمعه‌‌』💔 روزها بی تو گذشت‌ و‌ غربتت‌ تایید‌ شد چون‌ دعاے فرج‌ ماهمہ‌ باتردید شد😞 بارها نامه
روز جمعه نامه ی اعمال ما را وا نکن😓💔 حتم دارم وا کنی حالت پریشان میشود😞🥀 «يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»😭 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: من بعد از تزریق نوبت اول واکسن، مطلقا هیچ عارضه‌ای نداشتم. درد و تب و چیزهایی که گفته می‎شود مطلقا نبود. 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا