eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️ ایران با ترکیه اتمام حجت کرد❗️ 🔸متن بیانیه مرکز مستشاری ایران در سوریه که حکایت از اتمام حجت ایران با شرارت های نظامی ترکیه در حمایت از تروریستها دارد به گزارش المیادین، متن بیانیه مرکز مستشاری ایران درباره تحولات ادلب به شرح زیر است: 🔸از صبح روز گذشته به نیروهایمان دستور دادیم نظامیان ترکیه را در ادلب هدف قرار ندهند تا جان آنها حفظ شود. نیروهای ما نیز علی‌رغم اینکه آنها را در تیررس داشتند، از هدف قرار دادنشان خودداری کردند اما ارتش ترکیه همچنان به گلوله باران توپخانه ای مواضع و مراکز و پایگاه های ما ادامه می دهد. 🔸مرکز مستشاری نظامی ایران در سوریه نظامیان ترکیه را دعوت به برخورد عقلانی بر اساس مصلحت ملتهای سوریه و ترکیه می کند. باز هم تاکید می‌کنیم فرزندان ملت ترکیه در ارتش آن کشور در منطقه ادلب در تیررس نیروهای نظامی ما هستند و به راحتی می‌توانستیم انتقام بمباران مراکزمان را از آنها بگیریم اما در پاسخ به دستورات صادر شده از فرمانده‌هانمان خویشتن‌داری کرده ایم. 🔸از آنها دعوت می‌کنیم به فرماندهان و رهبران ترکیه برای حفظ آرامش و جلوگیری از ریخته شدن خون نظامیان ترکیه در خاک سوریه فشار وارد آورند. 🔸اعلام می‌کنیم علی‌رغم شرایط بسیار سخت و طاقت فرسای به‌وجود آمده همچنان در کنار دولت و مردم و ارتش سوریه در میدان مبارزه با تروریسم تا آزادسازی و پاکسازی کامل خاک این کشور قرار داریم و همگان را به تفکر و درک خطرات بزرگی که ادامه دشمنی و حملات علیه سوریه به‌وجود می‌آورد، دعوت می‌کنیم. 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110
2.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦فرمانده نیروی زمینی ارتش: دستگاهی ابداع کرديم که ويروس را در محيط بسته ۵ دقيقه ‎ای از بين می‎برد 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» 💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» 💠 از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا !» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. 💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح (علیهاالسلام) شدم. تلوزیون فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 💠 اگر پای به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. 💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 💠 این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» 💠 و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال رو می‌شناسید؟» 💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شده!» قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110
3.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ جوان اهل شهرک شهید چمران که زندگیش زیر آب رفته در اعتراض به فرماندار دست فرمانده اونجا رو میگیره، میگه؛ مثل این مرد باش ؛ بیا اینجا کار کن 👤 علی رنجبر @basirat_enghelabi110
🔻سردار تنگسیری: نیروی دریایی سپاه تا رفع کامل مشکلات در کنار مردم خوزستان خواهد بود 🔹فرمانده نیروی دریایی سپاه با تشریح اقدامات سپاه در جهت ساماندهی به مشکلات مردم خوزستان تاکید کرد: نیروی دریایی سپاه همانند سال گذشته در کنار مردم خوزستان تا رفع کامل مشکلات آنها خواهد بود. صد درود و سلام بر سربازان ولایت از محسن حججی تا سلیمانی 🌹🌹،حاجی زاده و سلامی🌸🌸 🆔 @basirat_enghelabi110
هدایت شده از بصیرت انقلابی
🔸رزمایش موشکی سپاه پاسداران با موفقیت برگزار شد 🔹رزمایش بزرگ موشکی با اجرای تمامی سناریوهای متصور و دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده با موفقیت برگزار شد. 🔹در این رزمایش چندین پیشرفته و نقطه زن پاسدران (از جمله موشک های برد بلند) همزمان و با موفقیت شلیک شد. 🆔 @basirat_enghelabi110
5.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 استفاده از هوش مصنوعی روی موشک‌ها و پهپادها در مرحله نخست رزمایش پیامبر اعظم (ص) ۱۵ #سپاه #اقتدار_موشکی #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
📌 سرنوشت نامعلوم یک نیروی سپاه پس از حادثه معاون امنیتی انتظامی وزیر کشور: 🔹در به خودروی مهندسی در روز گذشته یکی، دو نفر زخمی شدند و سرنوشت یکی از نیروها هنوز مشخص نیست که در حال پیگیری هستیم، اما بعید است که ربوده شده باشد. 👤 آنتی صهیون: ببینید آقای معاون امنیتی در مورد یک حادثه مهم چگونه خبررسانی کرده و توضیح داده!!!؟ - یکی دو نفر زخمی شدند!! انگار داره در مورد خرید یکی دو کیلو سیب زمینی و پیاز صحبت میکنه!! یعنی معلوم نیست یک نفر زخمی شده یا دو نفر یا بیشتر!؟ یکی دو نفر یعنی چه!؟ - سرنوشت یک نفر هم معلوم نیست و بعید است ربوده شده باشد!!! یعنی قایم باشک داره بازی میکنه آقای معاون امنیتی!؟ بالاخره که یعنی چی!؟ آب شده رفته توی زمین یا دوربین مخفیه!؟ نیست و ربوده هم نشده!؟ - خلاصه که حرف نمیزدین سنگین تر بود جناب معاون امنیتی انتظامی وزارت کشور... 🆔 @basirat_enghelabi110
👆 تصاویری از مقر تجمع تروریست‌ها و جاسوسان موساد در اقلیم کردستان عراق پس از اصابت موشک‌های 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
🔷 کامرون به نتانیاهو: را به عنوان نهاد تروریستی شناسایی نمی‌کنیم 🔸«دیوید کامرون» وزیر امور خارجه انگلیس در دیدار اخیرش با «بنیامین نتانیاهو» نخست وزیر رژیم صهیونیستی در سرزمین های اشغالی، آب پاکی را روی دست او ریخت و اعلام کرد که دولت لندن ایران را به‌عنوان سازمان به اصطلاح تروریستی شناسایی نخواهد کرد. 🔸نشریه دیلی تلگراف روز جمعه به نقل از یک مقام ارشد دولت لندن نوشت که آقای کامرون این پیام را شخصا به نخست وزیر و وزیر امور خارجه رژیم صهیونیستی اعلام کرده است. 🌴 🆔@basirat_enghelabi110
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ این پاسدار، ظاهرا شده گنده لات خلیج فارس😂😂 کم مونده بود تیزی رو دربیاره آمریکاییه را از پشت بیسیم خشی کنه 🚀 آمریکایی ها را مجبور می‌کند تا فارسی صحبت کنند. ماچ تمام صیادای خلیج فارس روی لپت گنده لات😍😆 دوم اردیبهشت سالروز تاسیس پاسداران انقلاب اسلامی ایران گرامی باد 🌴 🆔@basirat_enghelabi110