بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت107 فردا صبح، تو شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خونمون، تا مقبره الشهدا تشعیع ش
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت108
گفتم:
- میتونین کاری کنین برم تو قبر؟!
خیلی همراهی و راهنماییم کرد.
آبان ماه بود و خیلیسرد...
بارون هم نم نم میبارید.
وقتی رفتم پایین قبر، تمومِ تنم مور مور شد و بدنم به لرزه افتاد!
همه روضه هایی رو که برام خونده بود، زمزمه میکردم.
خاک قبر خیس بود و سرد..!
گفته بود:
+داخل قبر برام روضه بخون، زیارت عاشورا بخون، اشک گریه بر امام حسین{ع} رو بریز توی قبر؛
تا حدی که یخورده از خاکش گِل بشه!
براش خوندم. همون شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه میخوندن،
خیلی دوسش داشت:
+"دل من بسته به روضه هات؛
جونم فدات میمیرم برات
پدر و مادر من فدات؛
جونم فدات میمیرم برات
چی میشه با خیل نوکرات؛
جونم فدات میمیرم برات
سر جدا بیام پایین پات؛
جونم فدات میمیرم برات"
صدای {این گل پرپر از کجا اومده} نزدیک تر میشد...
سعی کردم احساساتم رو کنترل کنم.
میخواستم واقعا اشکی که تو قبر میریزم، اشکِ بر روضه امام حسین{ع} باشه؛
نه اشک از دست دادن محمدحسین!
هرچی روضه به ذهنم میرسید، میخوندم و گریه میکردم.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱