بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت78 بهش گفتم: - اگه خیلی دلت بچه میخواد، میتونی بری دوباره ازدواج کنی! کارد ب
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت79
خیلی بالا پایین کردم، فهمیدم نمیتونه به این سادگی ها به دلیل موقعیت شغلیش سفر خارجی بره!
خیلی که پا پِی شد، گفتم:
- به شرطی که منو ببری کربلا..!
شاید خودش هم باورش نمیشد محل کارش اجازه بدن، اما اونقدر رفت و اومد که بالاخره ویزا گرفت..
مدتی باهم خوش بودیم.
باهم نشستیم از مفاتیح، آداب زیارت کربلا رو در آوردیم.
دفعه اولم بود میرفتم کربلا...
خودش قبلا رفته بود.
اونجا خوردن گوشت رو مراعات میکرد ونمیخورد.
بیشتر با ماست و سالاد و برنج و اینا خودش رو سیر میکرد!
تبرکی ها و سنگ حرم رو خریدیم.
برخلاف مکه؛
بازار نرفتیم...
حیفمون میومد برای بازار وقت بزاریم!
میگفت:
+حاج منصور گفته تو کربلا خرید نکنید، اگه خواستین برین نجف!
از طرفی هم میگفت:
+اکثر این اجناس تهران هم پیدا میشه!
چرا بارمون رو سنگین کنیم؟
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱