شبـے که یک غـزل عاشقانــہ آوردم 🌸
تو خـواستے که بخـوانم ، بہانہ آوردم 🙈
چرا کـہ آنچـه سرودم عجیب ناچیـز است 🥀
چه از بہـار بگویـد کسے که پایـیـز است؟! 🍂
شکوہ سبـز تو را در #غدیـر فهمیـدم 🌴
تو را بزرگ تریـن! من چـہ دیـر فهمیـدم 🌞
صفـاے چشم تو را مہـربـان ترین دیدم ☺️
تو را بزرگــ ترین آدم زمیـن دیدم 🌾
🖊 شیرینـ خسروے
¹³ روز تا عید امامت 😍✨
#تبلیغ_غدیر♥️
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
【#هرروزیکحدیث🌿】
#امامعلے{علیہالسلام}فرمودند:
کسی که از حفظ راز خود ناتوان باشد ﴿🤭﴾
در حفظ اسرار دیگران ناتوان تر خواهد بود ﴿😨﴾
📖غرر الحڪم، جلد 5، صفحه362
#حدیثانه😍
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
#معبودیکتا
خوشبہحالزلیخا
عاشقشدوخداروپیداکرد،
ماهمعاشقمیشیموخداروگممیکنیم...
#تلـنگرانهـ
#خداجانم:)♥️
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
وقتایےڪ ِ ناراحتبودمبااینڪہ
سرشدادمےزدممےگفت
-جاندلهادے....؟
چندهفتہبیشترازشهادتشنگذشتہبود
یهشبڪ ِ خیلیدلمگرفتہبود
قلموڪاغذبرداشتمشرو؏ڪردم
بهنوشتن...ازدلتنگمگفتم...
ازعذابنبودنشبراشنوشتم،هادے...
فقطیهبار....
فقطیهباردیگہبگوجاندلهادے....💔
نامہروتازدموگذاشتمرومیزخوابیدم....
بعدشهادتشبهترینخوابےبودڪ ِمیشد
ازشببینم...دیدمش...صداشڪردم...
بهترینجوابےڪ ِمیشدازشبشنوم...
-جاندلهادے ...؟
چیهفاطمہ؟
چرااینقدربےتابےمےڪنے...؟
توجاتپیشخودمہشفاعتشدهاے :)
-بہنقلازهمسرشهید
#شهیدهادۍشجاع...🖇
#همسفرِبهشتی💍♥️
#شهیدانه
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
دیدی بعضی وقتا دلت یهویی میگیره!؟
خودتم نمیدونی چرا...
اینا سنگینی همون حرفاییه که به هیچکس نتونستی بزنی!(:
#بدونِتعارف
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
📱 #استوری
چـقـدر ارزش دارد اسـیـر چهـره پـاک تو شدن در میان اسارت های دنیایی🌱
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
‹🧡💭›
.
قَلبـِ❥تو°🌙
تپبندهی
عِشقی از
شهادت🖐🏻🌱
است
|فدای خندیدنت(:♥️|
#حاج_قاسم🥀
.
🧡⃟📙¦⇢ #سردار_دلها
🧡⃟📙¦⇢ #سرباز_امام_زمان
🧡⃟📙¦⇢ #بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت78 بهش گفتم: - اگه خیلی دلت بچه میخواد، میتونی بری دوباره ازدواج کنی! کارد ب
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت79
خیلی بالا پایین کردم، فهمیدم نمیتونه به این سادگی ها به دلیل موقعیت شغلیش سفر خارجی بره!
خیلی که پا پِی شد، گفتم:
- به شرطی که منو ببری کربلا..!
شاید خودش هم باورش نمیشد محل کارش اجازه بدن، اما اونقدر رفت و اومد که بالاخره ویزا گرفت..
مدتی باهم خوش بودیم.
باهم نشستیم از مفاتیح، آداب زیارت کربلا رو در آوردیم.
دفعه اولم بود میرفتم کربلا...
خودش قبلا رفته بود.
اونجا خوردن گوشت رو مراعات میکرد ونمیخورد.
بیشتر با ماست و سالاد و برنج و اینا خودش رو سیر میکرد!
تبرکی ها و سنگ حرم رو خریدیم.
برخلاف مکه؛
بازار نرفتیم...
حیفمون میومد برای بازار وقت بزاریم!
میگفت:
+حاج منصور گفته تو کربلا خرید نکنید، اگه خواستین برین نجف!
از طرفی هم میگفت:
+اکثر این اجناس تهران هم پیدا میشه!
چرا بارمون رو سنگین کنیم؟
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت79 خیلی بالا پایین کردم، فهمیدم نمیتونه به این سادگی ها به دلیل موقعیت شغلیش
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت80
حتی مشهدم که میرفتیم، تنها چیزی که دوس داشت بخریم، انگشتر و عطر سید جواد بود
زرشک و زعفران هم میومد تهران میخرید!
تموم همّ و غمش این بود تا جایی که بدنمون میکشه، تو حرم بمونیم.
زیارت نامه بخونیم و روضه و توسل..
سیری نداشت...!
زمانی که اشکی نداشت، راه میافتاد که بریم هتل.
هتل هم میومد که تجدید قوا کنه برای دوباره رفتن به حرم.
تو کاروان، رفیقی پیدا کرد لنگه خودش.. هم مداح بود هم پاسدار.
مداحی و روضه کاروان رو دوتایی انجام میدادن، ولی اهل ایننبود که با کاروان و با جمع بره!
میخواست دونفری باهم باشیم.
میگفت:
+هرکی کربلا میره، از صحن امام رضا{ع} میره.
قسمت شد خادم حرم حضرت عباس{ع}، فیش غذا به ما داد!
خیلی خوشحال بودیم، رفتیم مهمان سرای حضرت..!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱