🔅 خاطرات مقدس | سقّا
✍🏻 گفتم «نه علی جان. تو سقای مایی. حتماً میبریمت.»
گفت «دو ساله که همینو میگی. سقا. اما شب عملیات یادت میآد که پسر بزرگ خونوادهم و از این حرفها. من دیگه گول نمیخورم که. دو ساله همهی جون کندنای تدارکاتو گردن گرفتهام که امشب دیگه جا نمونم. این دفعه اگه جا بمونم خدمتم تمومه، دو سال شده دیگه...» همین جور یک ریز میگفت. گفتم «نه! میآی امشب.»
خواست سوار شود. گفتم «با این کفشها؟ اینا که به درد شب عملیات نمیخورن.» دویو توی تدارکات. یک جفت کفش برداشت و پرت کرد توی ماشین و آمد بالا. «بهانهی دیگه نداری؟»
توی خط هم قرار بود یک قسمت از شب را بخوابیم، بعد با ماشین جلو برویم. نشست پای ماشین و چشم از ماشین بر نداشت.
تا ظهر سقا بود. آب میرساند. یک ساعت از ظهر رفته زدندش. دستش در جا قطع شد.
#خاطرات
#حضرت_امام
#دفاع_مقدس
#کتاب_روزگاران
🌐کانال بصیرت ناجی اینجا دنبال کنید
🆓️هورسا، ایتا ،ویسگون،روبیکا
✍ #بصیرت_ناجی
♨️به کانال ارزشی بصیرت ناجی بپیوندید 👇👇👇
@basirat_naji ....... بصیرت ناجی