.
#شهدا
#خاطره
🌷روز عقد، زنهای فامیل
منتظر رؤيت روی ماهِ آقا دوماد بودن
وقتی اومد گفتم:
«بفرماييد، اینم شادوماد»
داره میاد..
همه با تعجب نگاه میکردند
مرتب بود و تر و تمیز..
اما به جای کت و شلوار با همون
لباس سپاه اومده بود.
فقط پوتینایش یه ذره خاکی بودن...🌷
✍️همسر شهید مهدی باکری
┈••✾•▪️🏴▪️•✾••┈
@basiratekhanevadeh
#خاطره💕
✍میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند .
حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری!
برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرماندهشان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.
📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
@basiratekhanevadeh
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره
#طنز
😁خاطره شیرین مداح اهلبیت جناب حاج مهدی رسولی از آقایی که در حرم امام رضا(ع) میخواست با ایشان عکس بگیرد و...
👌جالب
@basiratekhanevadeh