eitaa logo
بصیرت ظهور
6.6هزار دنبال‌کننده
88.8هزار عکس
53.3هزار ویدیو
267 فایل
امام علـی (ع): فکر تو گنجایش هر چیزی را ندارد، پس آن را برای آنچه مهم است فارغ گردان. *تــوضیح:ما اخبار و .... مطالب مهم را در کانال جهت اطلاع اعضای محترم قرار می دهیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بصیرت
🗓 🔸ساواک دنبالم بود. عرصه را چنان تنگ کرده بودند که ناچار، مدتی مخفی شدم. با آن زندگی طلبگی و اوضاع مالی نه‌چندان خوب، مجبور شدم خانواده‌ام را به امان خدا، در قم رها کنم و بروم. بعد از مدتی که برگشتم، همسرم گفت: «زمانی که شما نبودید، همسر آقای بهجت به منزل ما آمدند و یک کیسه برنج و مقداری پول آوردند. وقتی که ‌خواستند بروند، برای احترام چند قدمی بیرون خانه همراهی‌شان کردم، دیدم آقازاده‌شان سر کوچه ایستاده‌اند!» کیسۀ برنج را آورده بود؛ اما داخل نیامده بود. برایم سوال شد: «چرا آقا، خود نیامدند؟ چرا همسر و فرزندشان با هم آمدند؟ چرا فرزندشان تنها نیامدند؟» بعدها در روایاتی دیدم: «وقتی مرد خانواده‌ای در مسافرت است، مکروه است مرد دیگری درب آن منزل برود.» (بر اساس خاطرۀ آیت‌الله مصباح یزدی) 📘این بهشت، آن بهشت، ص٢۴ بصیرت ظهور &تلگرام👇 telegram.me/basiratezohor سروش👇 sapp.ir/basiratezohor ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor 🆔 @Haj_Ghasem1
⚠️ اگر بعد از این این‌طور بیایی، راهت نمی‌دهم ✅رهبر معظم انقلاب: آن شخص نظامی که جلوی شما می‌‌آید، چنانچه دیدید یقه‌اش باز است، یا دکمه‌اش افتاده، بدانید که قطعاً در میدان جنگ کم خواهد آورد! نه اینکه اگر یقه‌اش بسته بود و دکمه‌اش نیفتاده بود، کار را تمام خواهد کرد؛ نه، این جزو موضوع است؛ تمام موضوع نیست. 🔷 یعنی اگر همه چیزش تکمیل باشد، اما مثلاً وقتی پیش شما می‌آید، ببینید بند پوتینش باز یا شل است، یقین کنید که او در میدان جنگ آن کاری که شما می‌خواهید، نخواهد کرد. باید کارش شسته رفته، مرتب، منظم و پُر و پیمان -در همان زمانی که از او متوقع است- باشد؛ شل و ول راه رفتن معنا ندارد. 🔶 یک وقت یک افسر عالی‌رتبه حزب‌اللهیِ مشهور در ارتش نزد من آمد و از بس مقدس‌مآب بود، با دمپایی پیش من حاضر شد! به او گفتم اگر بعد از این تو را این‌طوری دیدم، راهت نمی‌دهم؛ برو! ردش کردم؛ بعد دفعه دیگر که آمد، دیدم بله، پوتین مرتبی به پا کرده است! بعضیها حزب‌اللهی‌گری را با شل و ول بودن و بی‌نظم و بی‌ترتیبی اشتباه می‌گیرند؛ حزب‌اللهی‌گری که این نیست. 💢رئیس حزب‌اللهی‌های همه‌ی تاریخ -یعنی امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام)- می‌فرماید: «و نظم امرکم»؛ باید منظم باشید. نظم چیست؟ همان آیینی است که از هرکسی خواسته‌اند. هرجا نظمی دارد. ‌11/9/1370 👈 👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
در خاطرات رفسنجانی آمده است وقتی به مالزی سفر کردم و در آنجا ادارات را تماما با سیستم الکترونیکی و بدون کاغذ بازی دیدم به مهاتیر محمد گفتم ما ۲۰ سال دیگه شاید الکترونیکی بشویم و به الان شما برسیم و در جواب حرف من مهاتیر محمد خنده ای کرد و گفت من بعد از انقلاب شما ایران نیامده ام که ببینم چه خبر است ولی قبل از انقلاب به ایران آمدم و به شاه گفتم ما حداقل ۵۰ سال از شما عقبیم الان چطور شما میفرمایید ۲۰ سال از ما عقبید!!!! 👈 👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
🟧 نفوذ از گذشته تا امروز ✍خاطره حضرت علامه حاج شیخ ابوالحسن ایازی (ره) از استادشان آیت الله العظمی امامی امیرکلائی(ره): 🔻 روزی در کشتی نشسته بودم شخصیتی صاحب منصب و ژنرال که لباس ارتش به تن داشت از دور با صدای بلند گفت :شیخ مهدی!! من توجهی نکردم زیرا با فردی ارتشی سابقه آشنایی نداشتم، کم کم نزدیک‌ شد گفت: شیخ مهدی مرا نمی‌شناسی؟ گفتم:هرچه به ذهنم فشار می‌آورم چیزی به نظرم نمی‌آید، شما خودت را معرفی کنید. گفت: آیا شما در مدرسه کبری آخوند خراسانی در نجف نبودید؟ گفتم: بله 🔻گفت: یادت هست یک طلبه بود به نام شیخ حسین معروف بود به شیخ مقدس که در اتاق فوقانی سکنی داشت؟ گفتم:بله گفت:یادت هست که شیخ حسین در طهارت و نجاست خیلی وسواس بود حتی برای گرفتن وضو مدت‌ها در کنار حوض معطل می‌شد و مکرر وضو می‌گرفت، طلاب دور اوجمع می‌شدند و فریاد می‌زدند شیخ حسین وضویت صحیح است چرا این همه وسواس داری؟ گفتم: بله یادم هست. پرسید:می‌دانی اهل کجا بود؟ گفتم: اهل ایران بود ولی نمی‌دانم چه منطقه ای پرسید: هنوز در آن مدرسه هست؟ گفتم: مدتی است از نجف رفته و او را نمی‌بینم. 🔻 گفت:شیخ مهدی! شیخ حسین را اگر ببینی می‌شناسی؟ گفتم :بله . گفت :پس چطور نشناختی؟! آن شخص من هستم. پرسیدم: یا للعجب با آن همه مقدس مآبی چرا وارد ارتش شدی؟ گفت:جریان کار این است که من یک انگلیسی هستم و در ارتش انگلیس افسر بودم چون به دو زبان عربی و فارسی تسلط کامل داشتم دولت انگلستان به من پیشنهاد ماموریتی داد که درقبال آن ترفیع درجه بگیرم. 🔻 پرسیدم: چه ماموریتی به شما محول شده بود؟ گفت: مامور شدم به عنوان یک طلبه در یکی از مدارس نجف مشغول تحصیل باشم و در نهضت مشروطیت که به پرچمداری علمای بزرگ نجف هدایت می‌شد گزارشات خود را محرمانه و مخفیانه به دولت خود برسانم لذا در روزهایی که طلاب اجتماع می‌کردند و با تظاهرات دسته جمعی به منازل علما می‌رفتند و خواسته‌های خود را مطرح می کردند و از حکومت دیکتاتوری ایران سخن می‌گفتند وشخصیت‌های سیاسی و علمی و مذهبی که از ایران به عتبات می‌آمدند و وضع ناهنجار کشور را به اطلاع مجتهدین بزرگ می رساندند، من همه این‌ها را گزارش می‌کردم تا زمانی که ماموریتم پایان پذیرفت و دوباره به ارتش برگشتم. 🔻پرسیدم: برای چه این همه خودت را به مهلکه وسواس می‌انداختی ؟ گفت: برای اینکه با ظاهر فریبنده بتوانم به عنوان یک طلبه متدین ماموریتم را بدون آنکه کسی بویی ببرد، انجام دهم. 📚 کتاب آفتاب خوبان ✔️ جامعه نیازمند تبیین و آگاهیست 👈 👇 بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor  👈 👇 https://splus.ir/basiratezohor