eitaa logo
بصیر
1.9هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
67 فایل
شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای کشف قریب به ۴۰ پتوی سالم از سنگر تدارکات لشکر۱۹ فجر درجریان عملیات در شلمچه عراق اطراف کانال ماهی... 🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
در شهدا، دفترچه یادداشت یڪ پیدا شد ڪه هر روزش را در آن می نوشت،گناهان یڪ هفته او اینها بود: شنبه: بدون وضـو خوابیـدم... یڪشنبه: خنـده بلنـد در جمع دوشنبه: وقتی در بازی گل زدم احساس غـــرور ڪردم... سه شنبه: نماز شـب را سریع خواندم... چهارشنبه: فرمانده در سـلام ڪردن از من پیشی گرفت... پنج شنبه: ذکر روز را فراموش کردم جمعه: تڪمیل نڪردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده ڪردن به ۷۰۰تا... راوی در سطر آخر اضافه کرده بود که دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر 16 ساله کوچکترم... بخير 🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
✍ آشنا شدنش با علی محمودوند و مجید پازوکی، او را عاشق بچه های گروه کرد... آخرین تفحص اش، شب بعد از شب های قدر بود قبل از شهادت، به عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش می خورد و آخر در جستجوی شهدا، به همراه علیرضا شهبازی، در پر کشید... شهید محمد زمانی زمزمه اش این بود: عشق است در آسمان پریدن عشق است در خاک و خون غلطیدن 🌷                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
You: دلیل غربت شان اهلِ خاک بودنِ ماست نه بی‌ مزار شدن‌ها ، نه بی پلاکی‌ها ...                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
🍁 خاطرات تفحص گفتم دقت کنید، مثل این که امروز قراره خبری بشه. یکی از بچه ها به شوخی گفت: «الله اکبر، لشکر ما هم می خواهد شهید بده، التماس دعا، شفاعت یادت نره و ...» وسط میدان مین بودیم. گفتم بچه ها مواظب باشید. ناگهان یکی از بچه ها فریاد زد: «شهید!» از فریاد او، همه ترسیدیم. بعد از بیرون آوردن پیکر، شهید هیچ مدرکی نداشت و یک پایش هم نبود. گفتم: «بچه ها نذری بکنیم، هر کجا پلاک پیدا شد، یک زیارت عاشورا بخوانیم.» یکی از بچه ها گفت: «یکی هم برای پایش» یکی دیگر از بچه ها هم به شوخی گفت: «شانس آوردیم فقط یک پا و یک پلاکش نیست، و گرنه دو سه روز باید این اتراق می کردیم.» چند دقیق بعد، پاو پوتین که از مچ قطع شده بود ،پیدا شد. زیارت را خواندیم. غروب برگشتیم مقر، اما پلاک پیدا نشد. همان کسی که شوخی می کرد، آمد و گفت: «زیارت عاشورای دوم را بخوان! هویت شهید روی زبونه پوتین نوشته شده.»                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi
🍁 خاطرات تفحص گفتم دقت کنید، مثل این که امروز قراره خبری بشه. یکی از بچه ها به شوخی گفت: «الله اکبر، لشکر ما هم می خواهد شهید بده، التماس دعا، شفاعت یادت نره و ...» وسط میدان مین بودیم. گفتم بچه ها مواظب باشید. ناگهان یکی از بچه ها فریاد زد: «شهید!» از فریاد او، همه ترسیدیم. بعد از بیرون آوردن پیکر، شهید هیچ مدرکی نداشت و یک پایش هم نبود. گفتم: «بچه ها نذری بکنیم، هر کجا پلاک پیدا شد، یک زیارت عاشورا بخوانیم.» یکی از بچه ها گفت: «یکی هم برای پایش» یکی دیگر از بچه ها هم به شوخی گفت: «شانس آوردیم فقط یک پا و یک پلاکش نیست، و گرنه دو سه روز باید این اتراق می کردیم.» چند دقیق بعد، پاو پوتین که از مچ قطع شده بود ،پیدا شد. زیارت را خواندیم. غروب برگشتیم مقر، اما پلاک پیدا نشد. همان کسی که شوخی می کرد، آمد و گفت: «زیارت عاشورای دوم را بخوان! هویت شهید روی زبونه پوتین نوشته شده.»                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi