#عابس_بن_ابیشبیب راهی #کربلا بود...
#شوذب، غلامی بود که همراه عابس آمده بود...
روز #عاشورا، عابس عزم میدان داشت... رو کرد به شوذب و گفت:
چه در دل داری؟ میخواهی چه کنی؟
• شوذب نگاهی کرد و گفت: همان کار که باید بکنم! میمانم و تا پای جان از فرزند دختر رسول خدا حمایت میکنم...
*عابس گفت:
من هم چنین گمانی به تو داشتم... حال که دل را یکدله کردهای و رفتنی نیستی، نزد ارباب برو تا تو را در ردیف یاران و فدائیانش ببیند و حساب کند...
و بعد پیشاپیش من به میدان برو.. ؛ چرا که میخواهم خون تو را به خدا واگذار کنم و این داغ را به جان بخرم... ؛ چراکه امروز روز عمل است و فردا روز حساب...
🔘شوذب نزد ارباب رفت...سلام کرد...
نگاهش به نگاه امام گره خورد... و تمام شد...
به سوی میدان شتافت...
دیدی! عابس، تنها نیامد... دست غلامش را هم در دستان ارباب نهاد...
او را نیز در #حبّ_حسین_علیهالسلام حل کرد...
حوالهاش داد به قرار گرفتن زیر آفتاب نگاه ارباب... ؛ چراکه میدانست این نگاه، گرمایی دارد که چیزی از منیّت در کسی باقی نمیگذارد...
شعاعِ «لِیُذهب عنکم الرِّجسَ اهل البیت و یطهِّرکم تطهیرا» که تابیدن بگیرد، هر ذره را خورشید عالمتاب آسمان طهارت میکند...
🔅غلام بود... اما نگاه امام، او را ارباب ما کرد...
دیدی! عمری غلامی کرد... ؛ اما برای این بود که روزی به کربلا بیاوردندش...
نقش کلیدیاش #اصحاب_الحسین شدن بود... گرچه از مسیر غلامی میگذشت...
🌴خوشا بحال عابس که خوب یاوری بود در راه خدا...
🌴خوشا بحال شوذب که خوب صابری بود در راه خدا...
@shab_amaliat
@bayad_ghavi_shaim