باید قوی شویم
🔅بسم الله الرحمن الرحیم🔅 #داستان #قسمت_چهارم ❄️گفتم: ببین خواهر.... بیا و با خودت رو راست باش...
🔅بسم الله الرحمن الرحیم🔅
#داستان
#قسمت_پنجم
❄️... فریبا حرفم رو قطع کرد و گفت:
بچه های این دوره و زمونه رو با ما یکی نکن خواهر... الان اینا هر چی میخوان باید در اختیارشون باشه...🙁
گفتم: نه خواهر چه حرفیه.... شما به رفتار خودت و شوهرت با این بچه نگاه کردین؟ خوب معلومه تک فرزند پر توقع میشه و...😏
گفت: دو روز دیگه میره مدرسه و دوست پیدا میکنه.... از تنهائی هم درمیاد پسرم...🤗
گفتم: اتفاقا برای مدرسه رفتن هم خیلی خوبه خواهر و برادر داشته باشه....
تمام تلاش تو برای بچه بزرگت میشه، بعد اون توی درسا به خواهر و برادرای کوچکترش کمک میکنه....
دست هم رو میگیرن و میرن مدرسه، از هم یاد میگیرن...😃
• می دونستم هنوز فریبا قانع نشده...
اما باید برمی گشتم خونه....
گفتم: داره دیرم میشه خواهر...
گفت: ناهار پیش ما می موندی، تنهاییم...
گفتم: ممنون...
کیفم رو به شونه انداختم و گفتم: فریباجان تنها نیستی که.... این پسر گلتم که هست.
و لپ احسان رو که سرگرم ورق زدن کتاب داستانش بود، ناز کردم...
گفتم: اگه احسان بزرگ بشه و بره سره خونه و زندگی خودش، با این فکری که تو داری برای تک فرزندی، خیلی تنها میمونی...
تازه وضعیت تو که خوبه، خواهر و برادر داری، دلم برای این احسان میسوزه که سال های دیگه خیلی تنهاست و از اون تنهاتر، بچه هاش که نه عمه ای دارن نه عمویی...☹️
خداحافظ خاله جان...
خداحافظ خواهر...
+ فریده خیلی توی فکر رفت...🤔
پایان🍂
• @bayad_ghavi_shavim