باید قوی شویم
🔅بسم الله الرحمن الرحیم🔅 #داستان #قسمت_اول ❄️رفته بودم خونه شون... مثل همیشه، خودش بود و احسان پ
🔅بسم الله الرحمن الرحیم🔅
#داستان
#قسمت_دوم
فریبا نگاهم کرد و گفت چی با هم پچ پچ می کردین، خاله و خواهرزاده؟🧐
گفتم فریباجان، کی می خوای یک داداش یا خواهر کوچولو برای احسان بیاری؟
گفت خواهش میکنم فریده جان از این صحبت ها نکن که از دستت ناراحت میشم...😒
با تعجب گفتم: ناراحت؟🤔
گفت بله دیگه... یک چیزی می گی خواهر... همین یکی رو بزرگ کنم باید خدا رو شکر کنم....
گفتم می دونی احسان برادر و خواهر خیالی داره؟
گفت آره...
گفتم اون خیلی تنهاست...
گفت خواهرجان من از صبح تا شب تمام وقتم رو این بچه پر میکنه، باز تو میگی داداش و خواهر ....؟☹️
گفتم خوب اشتباه میکنی دیگه خواهر... چون یکی هست باید تمام وقتت رو بگذاری برای همین... ولی اگه چند تا باشن، می شینن با #هم_بازی می کنن به هم #کمک می کنن، #همکاری رو یاد می گیرن.... اصلا چرا راه دور بریم، خود ما... من و تو و فرحناز و حمید و حامد چقدر با هم بازی می کردیم.... چقدر هوای هم رو داشتیم....😌
گفت خواهرجان دلت خوشه.... بچه الکی که بزرگ نمیشه، سعید از صبح تا شب دو شیفت کار میکنه تازه هشتمون هم گرو نهمون هست همیشه....😔
گفتم مگه ما تو خونه اجاره ای زندگی نمی کردیم، آقاجون تمام تلاشش رو میکرد.... سفره مون زیاد پر نبود اما خیلی با صفا بود... دور هم می شستیم... یادته سر ته دیگی با هم دعوا میکردیم...😋
خنده ای به لب های فریبا اومد...😊
#ادامه_دارد....
• @bayad_ghavi_shavim