eitaa logo
بیان ٢٣٠
1.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
680 ویدیو
7 فایل
ادمین @maharathay_zendegi Bayan230 بیان ۲۳۰ کانالی برای مباحث تربیتی ناب از استاد بحرینی دوره آموزشی شیوه های دعوت به نماز دوره آموزشی مجازی مشاوره ازدواج دوره آموزشی مجازی مهارت های زندگی جهت تعیین وقت مشاوره به منشی پیام بدید: ٠٩٢١٢٣٠۵٧٨۴
مشاهده در ایتا
دانلود
.. برای اولین بار بود که دخترک به شهر بازی میرفت ، خیلی ذوق زده بود ، آخه اونقدر همکلاسی هاش از شهر بازی و دستگاهاش براش تعریف کرده بودن که هر جمعه بهونه شهر بازی رو میگرفت و مادرش هم که وضع مالی مناسبی نداشت و زندگی رو با درآمدی که از خیاطی برای این و اون بدست میاورد ، میگذروند ، قول هفته بعد رو بهش میداد. و حالا به آرزوش رسیده بود .... . اونقدر خوشحال بود که نمیدونست از کدوم دستگاه شروع کنه . دلش می خواست همه دستگاه هایی رو که دوستاش براش تعریف کرده بودن سوار بشه... اما هنوز چندتا دستگاه بیشتر سوار نشده بود که مادرش بادیدن کیف پول تقریباً خالیش ، دستش رو گرفت و گفت : بسه عزیزم دیگه باید بریم . دخترک اخماشو تو هم کرد و گفت : ولی مامان من هنوز ترن هوایی و سورتمه و .... و زن حرفشو قطع کرد و گفت : بقیه دستگاه ها باشه برای یه روز دیگه . دخترک که به گریه افتاده بود ، گفت : ولی اگه بابام زنده بود حتماً میزاشت بقیه دستگاه ها رو هم سوار شم . زن که اشک تو چشماش جمع شده بود ، دخترک رو در آغوش گرفت و سعی کرد آرومش کنه . در همین حال خانمی که دور از چشم همراهانش، شاهد ماجرا بود و تحت تأثیر حرفهای دخترک قرار گرفته بود ، از پشت سر دستشو گذاشت رو شونه زن و با لحن مهربونی گفت : ببخشید خانم این تراول از کیف شما افتاد . زن که جا خورده بود گفت : ولی ... من ... خانم مهربون حرفشو قطع کرد و گفت : بعضی وقتا پیش میاد ، مهم اینه که همدیگر رو ببینیم و مشکل هم رو درک کنیم . زن در حالیکه سعی میکرد اشک هاشو پنهون کنه ، برگشت و به دخترک گفت : گریه نکن دخترم اگه بابات نیست ، خدا هست .... هر دستگاهی که دوست داری میتونی سوار بشی. https://eitaa.com/joinchat/936050695Cf9d179709b