eitaa logo
تولد دوباره (درمسیر بندگی )
302 دنبال‌کننده
31.4هزار عکس
17.3هزار ویدیو
439 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃 فلسفه آفرینش عالم شب‌های قدر تمام شد و من تو را ندیدم. می‌ترسم ماه رمضان هم تمام شود و باز هم نبینمت و شاید زبانم لال عمرم به سر برسد و چشمانم به جمالت روشن نشود. آقا! فلسفۀ آفرینش چشم، دیدن توست. در قیامت اگر خدا بپرسد چرا کاری نکردم که چشم‌هایم لایق دیدار تو شود، چگونه پاسخش را بدهم. می‌شود بگویی؟! بگذار یک بار و فقط یک بار ببینمت. می‌گذاری آقا!؟ شبت بخیر فلسفۀ آفرینش عالم! @abbasivaladi
دلم تنگ شده برایت. این دل‌تنگی را بگو کجا فریاد بزنم؟ دلم تنگ شده برایت. برای دل‌تنگی، اشک چارۀ خوبی است؛ اما نه همیشه. دل‌تنگی گاهی از حد می‌گذرد و اشک هم چاره‌ای نمی‌شود برایش. دلم تنگ شده برایت. وقتی جای خالی‌ات را در اختلاف‌های رو به فزونمان می‌بینم، بیشتر دلم تنگ می‌شود برایت. ما بدون تو همیشه در اختلاف خواهیم بود. کاش زودتر به تو می‌رسیدیم و از اختلاف‌هایمان خلاص می‌شدیم. دلم تنگ شده برایت. دل‌خوشی‌های دنیایی وقتی دور و برم زیاد می‌شود، بیشتر دلم برایت تنگ می‌شود. این دل‌خوشی‌ها هیچ کدام آرامم نکرده، حالا دیگر دیدنشان آینۀ دق است برایم. دلم تنگ شده برایت. به هر کجای زندگی که نگاه می‌کنم، جایت را خالی می‌بینم. کار این جای خالی‌ها شدت بخشیدن به دل‌تنگی‌هاست. دل تنگم را دریاب ارباب! شبت بخیر یار غایب از نظر! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃جمعه‌ها به غروب که نزدیک می‌شوند، برای آدم‌های معمولی وقت دل‌گرفتن می‌شود و برای آدم‌های عاشق منتظر، وقت جان دادن. 🍃 این جمعه هم آمد و رفت و من حس احتضار را در خود ندیدم و این یعنی من هنوز عاشق نشده‌ام. چه حقیقت تلخی! 🍃من در خیالم شیرینی احتضار غروب جمعه را چشیده‌ام. یک روز بچشان به کامم احتضار جمعۀ نیامدنت را. علیه السلام @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃محبوب خدا من می‌دانم چه کارهایی دلت را می‌شکند و غصه‌دارت می‌کند؛ ولی باز هم آن کارها را می‌کنم؛ و می‌دانم چه کار کنم لبخند به لبت می‌نشیند و راضی می‌شوی از من؛ ولی چرا انگیزه‌ام برای آن کارها زیاد نیست؟ اینها همه یک معنا دارد: من عاشق نیستم. اگر هر شب این گونه از تو عذرخواهی کنم باز هم کم است: مرا ببخش برای این همه عاشق نبودنم. شبت بخیر محبوب خدا! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃 حضرت معشوق خوابی که بی دیدن روی تو و بدون شنیدن صدایت سراغ آدم می‌آید، آغاز یک کابوس دهشتناک است. آیا تویی را که در بیداری ندیدم، در خواب می‌بینم یا نه؟ با خیالِ به سر شدن شب بدون دیدن تو، خواب برای عاشق بیچاره، دیگر برادر مرگ نیست، خود مرگ است و عاشق، هر شب این مرگ را تجربه می‌کند. خوشا شبی که ناز را کنار بگذاری و در رویای عاشق، پرده از جمال خویش برداری. خرده مگیر به حرف‌هایی که به اندازه دهانم نمی‌خورند. گاهی هوای عاشقانه حرف زدن می‌زند به سرم. شبت بخیر حضرت معشوق! @abbasivaladi
🍃روشنایی زندگی شبی که بی‌ یاد تو طی شود، روز روشنی را به دنبال نخواهد داشت. میزان روشنی و تاریکی روزهای ما به اندازۀ یادی بستگی دارد که شب‌ها از تو می‌کنیم. ما به فکر خودمان هم که باشیم، لحظه‌ای نباید تو را فراموش کنیم. شبت بخیر روشنایی زندگی! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃نگاه بلند خدا بلندترین نگاه آدم روی زمین متعلق به توست. تو از بالاترین نقطۀ ممکن به همۀ عالم نگاه می‌کنی و یقین دارم آرام‌ترین انسان روی زمینی. ما نگاهمان کوتاه است. این همه تشویش و اضطراب ریشه در کوتاهی نگاهمان دارد. نگاه‌های ما را روی هم که بگذارند، باز هم قامتش به نگاه بلند تو نمی‌رسد؛ ولی آقا در حصار این نگاه‌های کوتاه هم داریم دست و پا می‌زنیم. می‌شود گوشۀ چشمی از نگاهت را نصیب ما کنی، تا کمی از این تشویش و اضطراب فاصله بگیریم؟! شبت بخیر نگاه بلند خدا! @abbasivaladi
🍃نگاه بلند خدا بلندترین نگاه آدم روی زمین متعلق به توست. تو از بالاترین نقطۀ ممکن به همۀ عالم نگاه می‌کنی و یقین دارم آرام‌ترین انسان روی زمینی. ما نگاهمان کوتاه است. این همه تشویش و اضطراب ریشه در کوتاهی نگاهمان دارد. نگاه‌های ما را روی هم که بگذارند، باز هم قامتش به نگاه بلند تو نمی‌رسد؛ ولی آقا در حصار این نگاه‌های کوتاه هم داریم دست و پا می‌زنیم. می‌شود گوشۀ چشمی از نگاهت را نصیب ما کنی، تا کمی از این تشویش و اضطراب فاصله بگیریم؟! شبت بخیر نگاه بلند خدا! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃معنای زندگی کسی گفت که من در دلم تو را دوست ندارم و سهمم از محبت تو جز ادعا چیز دیگری نیست. آسمان روی سرم خراب شد. زمین زیر پایم گویی بی‌قرار شد. حرفش درست یا اشتباه، مرا دربارۀ محبتم به تو به تردید انداخت. به دلم نگاه کردم، نشانه‌های محبتت را دیدم. به حرف او فکر کردم، شاید راست می‌گوید و من دچار وهم و خیال شده‌ام و حالا منم و این تردید دهشتناک. می‌شود محبتم را به امضای خویش مزیّن کنی، تا دلم آرام بگیرد؟ التماس می‌کنم امضا کن. شبت بخیر معنای زندگی! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍁ببین چقدر راست و درست با تو حرف می زنم: عاشقت نیستم اما دوستت دارم. زیادِ زیاد دوستت ندارم. کمی دوستت دارم. 🍁خم افتادن به ابروی تو قدم را خم نمی کند اما ناراحتم می کند. 🍁به قضاوت تو در باره خودم بی اعتنا نیستم اما نه به اندازه اعتنایم به حرف مردم. 🍁تو را می خواهم کمی برای خودت و بیشتر برای گره هایی که به دست مردم باز نمی شود. 📚هوا پس است هوای خودت را در سرمان بینداز (ضمیمۀ ادبی کتاب چهارم مجموعۀ تا ساحل آرامش) @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃امید بیچاره‌ها آقا! من از خودم می‌ترسم! عجب غول بی‌شاخ و دمی است این نفس سرکش! به کم قانع نمی‌شود و گویی سیری در مرامش نیست. ولع دارد به قدری که هیچ اندازه‌ای برای خود نمی‌شناسد. هر چه قدر به او بها می‌دهم، بیشتر طلب می‌کند. من که دیگر در برابرش توانی در خویش نمی‌بینم. از اولش هم اشتباه کردم که به تنهایی به میدان مبارزه با او رفتم. مرا ببخش که به التماس به در خانه‌ات نیامدم و نخواستم که در میدان مبارزه با نفس سرکشم مددکارم باشی و تنهایم نگذاری. حالا که سرم به سنگ خورده، خاضعانه آمده‌ام به التماس. آقا! من بیچاره و ضعیف را مدد می‌کنی؟ به امیدی رو به درگهت آورده‌ام. ناامیدم نکن مهربان! شبت بخیر امید بیچاره‌ها! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃موعود جمعه جمعه اگر یک انسان بود، بی‌شک جوان بود و سرزنده. چون خاصیت انتظار، نشاط است و شادابی. کسانی که احساس می‌کنند دلشان پیر شده، بهره‌ای از انتظار ندارند. انتظار به وعده‌ای که حتمی است، آن هم وعدۀ آمدن تو، سراسر امید است و شور. این انتظار،‌ اکسیر جوانی است. آدم منتظر هیچ گاه پیر نمی‌شود. تو منتظرترین انسان روی زمینی، مگر با این همه سالی که از خدا عمر گرفته‌ای، پیر شده‌ای؟ هرگز. کاش باور می‌کردیم اگر تا وقتی بیایی خدا ما را از نعمت ظهورت محروم کرده، نعمت انتظارت را به ما بخشیده. انتظار را چرا نعمت نمی‌بینیم؟ شبت بخیر موعود جمعه!
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃لبخند خدا دوست دارم روزی اگر کسی از من پرسید آرزوهایت چیست، بلافاصله بگویم جز تو آرزویی ندارم. دوست دارم وقتی که این حرف را از من شنیدی، با لبخند رضایتت آن را امضا کنی. این جواب اگر از ته دل نباشد و تنها واژه‌هایی جاری شده بر زبان باشد، امضای لبخند تو پای آن نمی‌نشیند. درست می‌گویم؟ آقا! چقدر فاصله دارم تا این ادعا؟ و آیا امیدی هست که تا عمرم به دنیاست، مفتخر به امضای لبخند تو شوم؟ خوش به حال هر کسی که امضای لبخند تو را دید! شبت بخیر لبخند خدا! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
هر وقت یکی از دوستانت از دنیا می‌رود، من به فکر مرگ نه، در فکر چگونه مردن فرو می‌روم. مرگ را کاری نمی‌شود کرد. دیر یا زود به سراغمان خواهد آمد؛ آنچه را که می‌شود تعیین کرد، چگونه مردن است. من چگونه خواهم مرد. این سؤال پر از اضطراب من است. می‌شود کاری به عشق نداشت تا در هر حالی که مردیم، ذلیل و خوار بمیریم. می‌شود عاشق تو بود تا در هر حالی که مردیم، عزیز و سرافراز بمیریم. راز خوب مردن فقط عاشق تو بودن است؛ همین و بس. ما هر چقدر که به فکر خوب مردن باشیم، باید به فکر عاشق شدن باشیم و اگر به فکر بهترین مرگ هستیم، باید در مسیر عاشق‌تر شدن قدم برداریم. آقا! من از مرگ نمی‌ترسم؛ از چگونه مردنم هراس دارم. کمکم کن عاشقت شوم تا عزیز و سرافراز بمیرم! شبت بخیر زندگی من! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃فریادرس بیچاره‌ها از این که خودراضی هستم،‌ ناراضی هستم؛ اما نمی‌دانم چه کار کنم تا نفْسم رام شود و دلم آرام. حرف از بنده‌های نیک خدا که می‌شود، می‌گردم و می‌گردم تا شباهت‌های کم رنگ خودم به آنها را پیدا کنم و پررنگشان کنم؛ حتی تا اندازه‌ای که آنها شبیه من بشوند؛‌ نه من شبیه آنها. سخن از بنده‌های بد خدا که می‌شود، هر چه می‌بینم، فاصله‌ای است که میان من و آنهاست؛ انگار هیچ شباهتی به آنها ندارم. نتیجه‌اش هم این شده که می‌بینی. هر روز بیشتر از دیروز پایم در گِل می‌ماند و از تو دورتر می‌شوم. به دادم برس! چاره‌ای برایم بیندیش و مرا از خودم ناراضی کن! شبت بخیر فریادرس بیچاره‌ها! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃امام غریبم من زود خسته می‌شوم. با زحمت کم و در زمان اندک می‌خواهم به نتیجه‌ای که می‌خواهم، برسم. عظمت فرمان و دستور تو برایم معلوم نیست. حرف تو را گوش می‌کنم تا به نتیجه‌ای که دلم می‌خواهم برسم. زمان رسیدن به نتیجه را هم خودم معلوم می‌کنم. به نتیجه اگر نرسیدم، با یک «پس چه شد»، دستور تو را روی زمین می‌گذارم و شاید زیر پا! مرا ببخش آقا! ضعیفم چه کار کنم! تو چه قدر غریبی که مأمومی چون من داری! مأمومی که با «پس چه شد»هایش بهانه‌ای می‌تراشد برای بر زمین کوفتن حرف تو. دعا کن خوب شوم آقا! شبت بخیر امام غریبم! @abbasivaladi
من یادم می‌رود که بنده‌ام و برای خودم خدایی می‌شوم و خدایی می‌کنم. می‌شود هر وقت که یادم رفت، تو به یادم بیاوری؟! می‌ترسم وقتی بمیرم که احساس خدایی دارم. من فراموش می‌کنم که ارادۀ حاکم، ارادۀ خداست و هر چه او بخواهد، همان می‌شود. همۀ زندگی را حول ارادۀ خودم تعریف می‌کنم و وقتی هم که اراده‌ام محقق نمی‌شود، بر سر خدا فریاد می‌کشم. می‌شود هر وقت فراموش کردم تو به یادم بیاوری؟! می‌ترسم در حال فریاد کشیدن بر سر خدا بمیرم. مرا دائم به ذکر دعوت کن. من نیاز دارم به تلنگرهای تو. از من خسته نشو. شاید یک روز به دردت خوردم. شبت بخیر ذکر خدا! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃منجی دل‌ها من در دلِ ذکر گفتن‌هایم، غافلم. وای به حالم وقتی که زبانم هم به ذکر، گویا نیست. غفلت، قاتل جان است و من روز و شبم را با این قاتل نامرئی سپری می‌کنم. بارها و بارها تیغ کاری این قاتل، بلای جانم شده و هنوز هم که هنوز است دست از همنشینی با این قاتل سنگدل بر نداشته‌ام. آقا! هنوز کمی ترس از غفلت در دلم مانده. می‌ترسم روزی برسد که همین ترس هم از وجودم برود. آن روز روز بدبختی من خواهد بود. می‌شود تا آن روز نرسیده، کمکم کنی تا از این قاتل بی‌رحم فاصله بگیرم؟! می‌ترسم ضربۀ آخرش را بزند و دیگر کار از کار بگذرد! تا ضربۀ آخر را نزده کاری کن! شبت بخیر منجی دل‌ها! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃محبوب‌ خدا من دل‌نگران شباهت‌های خودم به دشمنان تو هستم. این شباهت‌ها اگر ریشه‌کن نشود،‌ آیا بعید است که روزی من هم در صف دُشمـ... ؟ وای! که حتی خیالش لرزه بر اندامم می‌اندازد. من اگر عاشقت نیستم، در این که دوستت دارم، تردید ندارم. دلم خوش است به همین محبت کمی که از تو در دلم لانه کرده. در هر حالی و هر جایی که باشم،‌ دلم را رصد می‌کنم که مبادا محبتت رخت بربسته باشد. این نقطۀ تمایز من با دشمنان توست. آقا! به حق این محبت مقدسی که محبوب‌ترین محبت‌ها پیش خداست، کمکم کن تا هر چه شباهت به دشمنان تو در وجودم هست، ریشه‌کن شود. شبت بخیر محبوب خدا! @abbasivaladi
🍃امام غریب این روزها ذهنم عجیب درگیر زودباوری مردم است. کم نیستند مردمانی که حرف را به خاطر حرف بودنش قبول می‌کنند. انگار حرف خودش سند شده و دیگر کسی برای حرف‌ها حتی اگر تیشه‌ای بر ریشۀ آبرویی باشد، سندی طلب نمی‌کند. دارم با خودم فکر می‌کنم به سابقۀ زودباوری مردم! می‌بینم به اندازۀ تاریخ، مردم زودباور بوده‌اند. اصلا چه شد که شما را کنار زدند و کسانی را بر مسند نشاندند که سندی بر حقانیت مسندنشینی‌شان نبود؟ حرف‌هایی شنیدند و بی‌سند قبول کردند. حالا اگر ما زودباور بمانیم و تو بیایی، شاید حرف‌هایی را که پشت سر تو می‌زنند،‌ باور کنیم. آن وقت به اتهام آوردن دین جدید در برابرت خواهیم ایستاد. نه؟! خدا کند تا قبل از این که بیایی، باورمان بشود که زودباوری به امام‌کُشی منجر خواهد شد. شبت بخیر امام غریب! @abbasivaladi
🍃فرزند حسین خودم را گذاشته‌ام وسط خیمه‌ای که حسین با یارانش سخن می‌گوید و راه را برای برگشتن برایشان باز می‌کند. سخنان هر یک از یاران حسین یک جور با دل آدم بازی می‌کند؛ اما حرف‌های زهیر طعم دیگری دارد. آخر، حرف‌های او حرف‌های یک فراری است؛‌ فراری از حسین و همراهی با او. زهیر به پا می‌خیزد و می‌گوید: به خدا قسم دوست دارم کشته شوم‌ و پس از آن زنده شوم و باز کشته شوم و باز زنده شوم و هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم تا تو و جوانان اهل بیت تو با کشته شدن من از کشته شدن در امان بمانید. آقا! می‌بینی زهیر چه طور خون امید را در رگ‌های من می‌دواند. یعنی می‌شود یک روز من زهیر تو شوم؟! وقتی امام مهربانی مثل تو دارم،‌ چرا امید نداشته باشم؟ تو مثل جدت حسین بلدی آدم‌های فراری را صید محبت خویش کنی... @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃شفای عالم میزبانان زائران اربعین، حسابی مهمانشان را شرمنده می‌کنند؛ از بس که برایشان سنگ تمام می‌گذارند. سفره که پهن می‌کنند به قدری غذا می‌گذارند که زائر سیر سیر شود و از سر سفره بلند شود. آقا! من می‌دانم که تو کم‌خوراکی؛ ولی اگر میزبانت شدم، بگذار چند برابر آنچه می‌خوری در برابرت بگذارم. من به غذایی که به دهان تو متبرک شده محتاجم. مگر نمی‌گویند ته ماندۀ غذای مؤمن شفاست؟ و آیا روی زمین از تو مؤمن‌تر کسی هست؟ پس بگذار با ته ماندۀ‌ غذایت، خودم شفا پیدا کنم و بانی شفای مردم گرفتار شوم. ته ماندۀ غذای تو،‌ شفای دردهای جسم و جان ماست. ما همه غرق دردیم و محتاج درمان، و چه دارویی لذیذتر و شیرین‌تر از ته ماندۀ غذای تو؟! شبت بخیر شفای عالم! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃حضرت بهشت وای که اگر روزی میزبانت شوم در مسیر زیارت اربعین! دنیا و آخرت را دو دستی اگر پیشکشم کنند، یک لحظه از میزبانی تو را در قبالش نمی‌دهم. بهشت لحظه‌هایی است که در خدمت تو هستم، دیگر بهشت‌تر از این لحظه‌ها مگر وجود دارد که بخواهم به وصالش بیندیشم؟ آقا! وقتی میهمانم شدی،‌ سفره که برایت پهن کردم، شروع به خوردن که کردی، اجازه بده بایستم و تماشایت کنم. می‌دانم که نگاه کردن به صورت کسی که در حال خوردن است کراهت دارد؛‌ ولی مگر می‌شود تو مهمانم باشی و من لحظه‌ای از خیره شدن به تو باز بمانم؟ من از وقتی که مهمانم می‌شوی، در اضطراب رفتن تو خواهم بود؛ پس بگذار از همۀ لحظه‌های بودنت، خوشه‌های نگاه به رخسارت را بچینم. من با این نگاه‌ها می‌خواهم تا ابد در بهشت چشمانت زندگی کنم. شبت بخیر حضرت بهشت! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃یار بیچاره‌ها با این که هنوز نمی‌دانم نامم را در میان زائران اربعین نوشته‌ای یا نه، در خیالم، خودم را زائر اربعین می‌بینم که هیچ، به دنبال تو می‌گردم تا هر طور شده، یا همراهت باشم یا میزبانت. اگر نام من در دفتر زائران اربعین نیست،‌ بگذار تا لحظۀ آخر خبردار نشوم،‌ می‌خواهم هم پاداش شوق زیارت را بگیرم و هم پاداش حسرتش را. آقا! اگر کاری کرده‌ام که به عقوبت آن باید روی من خط بکشی و به اربعین حسین راهم ندهی، التماست می‌کنم مرا ببخش. اگر بزرگ شدنم وابسته به هجران کشیدن است،‌ التماست می‌کنم دلم را به اندازۀ صبوری بر فراق کربلا بزرگ کن. من آن قدرها بزرگ نشده‌ام که بتوانم فراق اربعین را تاب بیاورم. من به مهربانی تو بر ما بیچاره‌ها دل بسته‌ام. شبت بخیر یار بیچاره‌ها! @abbasivaladi
چند سال است که از تو می‌خواهم یک قدم هم که شده در زیارت اربعین همراهت باشم؟ همراهی، نه؟ پس بگذار به اندازۀ چشم بر هم زدنی تو را در مسیر زیارت ببینم؟ این هم نه؟ آقا! چرا نمی‌گذاری یک بار صدای نفست در راه بهشت تا بهشت به گوشم برسد؟ من محتاج دیدن توأم و شنیدن صدای نفست هستم. احتیاجم برای زنده ماندن است. من برای نفس کشیدن‌هایم بهانه‌ای می‌خواهم. بیا و بهانۀ نفس کشیدنم باش. صبحت بخیر بهانۀ بودنم! @abbasivaladi
با پاییز خلوت کردم و از او سرّ زرد بودنش را پرسیدم و گفت: از وقتی به یادم هست، تابستان از یک سو و زمستان از سوی دیگر میان من و بهار فاصله انداخته. هر کسی از بهار فاصله بگیرد، بی‌جان می‌شود و رنگش رو به زردی می‌رود. کسی که از بهار دور است و زرد نمی‌شود، عاشق نیست. و چه خوب به من فهماند راز سرمستی‌های دور از تو را: عاشق نبودن. پاییز برای من یک کلاس عاشقی است. مدرسه‌ها که باز می‌شود، این کلاس هم آغاز می‌شود. هر سال سر این کلاس می‌نشینم؛ اما کِی بناست عاشق شوم،‌ نمی‌دانم. آقا! تو کمکم کن که این بار، سر کلاس پاییز، عاشق شدن را یاد بگیرم! شبت بخیر حضرت بهار! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
آقا! دیدی خبر انتقام آمد و دلمان شاد شد؟ حالا تو بگو وقتی خبر ظهور و انتقام تو از دشمنان خدا بیاید، چه جشنی در دلمان به پا خواهد شد؟ شادی‌های این لحظه‌ها در برابر شادی‌های زمان ظهور و انتقام گرفتنت، قطره در برابر دریا هم نیست. این روزها چقدر نیاز داریم به خوشحالی از صمیم جان! آقا! زودتر بیا و تا نمردیم طعم خوشحالی حقیقی را بچشان به کام‌مان! شبت بخیر عمیق‌ترین شادی عالم! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | 🥀مـا هـر چـه‌قدر هـم کـه بـزرگ می‌شویــم بـاز هـم نـازکـشـیـدن‌هـای مـادرانــه را دوسـت داریم. نازکشیدن‌های مادرانه مثل آب‌است؛ آب گوارا هر چـه‌قدر هـم که آن را می‌چشیم تــکرار نـدارد بــرایــمــان. هـر روز تـازه‌ و شـایـد تازه‌تر از دیروز. 🥀آقا! امشب داری به چه فکر می‌کنی؟ به این که مادرت رخت بربسته و پرکشیده؟ بـه ایـن کـه مادرترین زن روی زمین مادر تو بود که‌امشب‌زمین محروم‌شد از مادرانه‌هایش؟ بـه ایـن کـه نـازکـشـیـدن‌هـای مادرانه با رفتن مـادرت غـریـب شـدنـد؟ و بـه دل‌تـنـگـی ایـتام مادرت برای دلبرانه‌ترین مادرانه‌ها؟ 🥀امـشـب دلـت گرفته، می‌دانم. قلبت تیر مـی‌کـشـد، مـعـلـوم اسـت. اشـک‌هـایـت بنای خـشـکـیـدن نـدارنـد، چـه کـار باید کرد؟ کـسی کمک‌حالت‌در این غم‌بزرگ‌هست؟نمی‌دانم. 🥀خـاک بـر سـر مـن کـه چـیـزی در چـنته‌ام بـرای آرام کـردنـت نـدارم. شـایـد سکوتم برای تـو بـهـتـر از تــســلا دادنــم بـاشـد. پـس تـمـام می‌کنم سخن را با همین یک کلام 🥀شبت بخیر در غم مادر نشسته‌ام! @abbasivaladi
🌃 | 🥀فـاصـلـۀ‌ ایـن جمعه تـا آن جمعه اگر چه یـک هفته اسـت؛ اما برای عاشقی که منتظر آمدن توست، لحظه‌های این یک هفته مثل سال می‌گذرد. 🥀مـا عاشـق نیستیم که زمان برایمان زود مـی‌گـذرد. زمـان بـرای عاشق منتظر به قدری کُـنـد مـی‌گـذرد کـه اگـر کـسـی بگوید تیغ کنـد زمـان، قـاتـل عـاشـق منتظر اسـت، حرفی بـه گزاف نگفته. 🥀گذار زمان، قاضی‌عشق‌ماست. از جمعۀ پـیـش تـا ایـن جـمـعـه بـر مـا چگونه گذشت؟ اگـر چـشـم بـر هـم زدیـم و دیـدیـم یک هفته طـی شـد، قـبـول کـنـیـم کــه عاشق نیستیم و اگـر ایـن یـک هـفـتـه بـرایـمـان مـثل تسبیحی طـولانـی شـد کـه ثـانـیـه‌هـایـش دانـه‌هـای آن تـسـبـیـح بـود و مـا دانـه دانـه شمردیم تا این جمعه بیاید، شاید که عاشق شده باشیم. 🥀خوش به حال هرکسی که عاشق‌توست و وای به حال من که هنوز عاشق نشده‌ام. 🥀شبت بخیر صاحب الزمان! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | شبت بخیر بهانۀ خلقت! 🌱گفته بودم که در خانۀ خیالی‌ام همه زبان هم را می‌فهمند؛ حتی در این خانه می‌شود با در و دیوار هم حرف زد. زندگی به معنای حقیقی در خانۀ خیالی جاری است. 🌱در حیاط خانۀ خیالی‌ام کنار باغچه نشسته‌ام و دارم با درخت سیب حرف می‌زنم. چقدر معرفت دارد این درخت سیب. نام تو را که بر زبان می‌آورد تنه‌اش می‌لرزد و شاخه‌هایش تکان می‌خورد. معلوم است که هم گرفتار عظمت توست و هم بیچارۀ عشقت. 🌱درخت سیب می‌گوید خدا او و همۀ درختان این عالم را به عشق شما از زمین می‌رویاند و می‌گوید به خاطر شماست که درخت‌ها میوه‌ها می‌دهند. 🌱درخت سیب هق هق گریه می‌کند و می‌گوید اگر مردم می‌دانستند که میوه‌ها در هستی و طراوت و گوارایی‌شان مدیون تو هستند، هر کدام از میوه‌ها برایشان نشانی از حقیقت تو پیدا می‌کرد، آن وقت میوه خوردن خودش می‌شد سیر و سلوک به سوی تو. 🌱دیدی گفتم عجب معرفتی دارد این درخت سیب! 🌱شبت بخیر بهانۀ خلقت! @abbasivaladi