#روایت_امیرمهدی
#سید_رضا_نریمانی
مراسم عزاداری که تو عمود ۹۰۹ تموم شد، رفتم جلو ...
از لابلای جمعیت خودم رسوندم به آقای #نریمانی
سلام کردم؛ گفتن : سلام بر انصارالحسینی عزیزِ ما ❤️
یه جورایی تقلب کردن 😂 اونم از رو تی شرتی که تنم بود و نام مجمع روش نوشته شده بود😍 لباس نوکری من تو دهه اول محرم امسال 😔
بعد احوالپرسی و معرفی خودم ،گفتم میشه تسبیحتون به یادگار بهم بدین ؟☺️
لبخندی زدن و گفتن : " این تسبیح رو مادرم بهم دادن ، عذرخواهم عزیزم اما می تونیم با هم ناهار بخوریم "
خیلی خوشحال شدم ،دستم گرفتن و با چند نفر از همراهاشون رفتیم یه گوشه از موکب، جایی که جمعیت کمتر بود نشستیم .
سفره که پهن شد با لبخندی مهربانانه رو کردن بهم و گفتن: آقا امیر مهدی : بسم الله ...
ناهار #آب_دوغ_خیار😂 بود البته با #نوشابه_کریستال 😍
ناهار رو که خوردیم ، گفتم میشه یه عکس یادگاربگیریم ؟ 😉
گفتن : " حتما چرا که نه "
و این تصویر به یادگار موند از من و آقای نریمانی در پیاده روی اربعین سال ۱۴۰۳ ، عمود ۹۰۹
عکسم که گرفتم، خداحافظی کردم و بلند شدم تا برم ، آخه دایی اصغر و همسفرای دیگه منتظرم بودن تا بهشون ملحق بشم ☺️
•┈┈••✾••┈┈•
🌐 کانال بیان علوی :
🍃https://eitaa.com/bayanalavi