#خاطرات_علوی
امروز به محض رسیدن به #نجف_اشرف این فینگلی حالش بد شد ؛ پدر و مادرش بردنش یکی از بیمارستان های عراقی داخل حرم .
وقتی من رسیدم دیدم مادرش روی پله های درب ورودی بیمارستان گریه می کنه ، آدرس اتاق گرفتم رفتم تو .
چهار نفر از بچه های پرسنل بیمارستان عراق دنبال رگ پیدا کردن برای سروم فاطمه زهرای کوچولوی قصه ما بودند ، اما با وجود چندین بار تلاش فایده ای نداشت .
فاطمه زهرا تقریبا بی حال شده بود.
بغلش کردم ، و از دکتر بیمارستان آدرس هلال احمر ایران رو تو نجف پرسیدم ، بنده خدا آدرس داد ، راه افتادیم.
گریه های بی امان مادر و پدر ، عجیب حال دلم خراب کرده بود .
بعد از قریب به بیست دقیقه دویدن و آدرس پرسیدن رسیدیم همین جا !
#هلال_احمر ایران ؛ همین که حداقل زبون همدیگر رو می فهمیدیم باعث آرامشمون بود .
بلافاصله دکتر و پرستار شروع کردن کارای فاطمه زهرای ما رو انجام دادن ؛ بازم سخت بود ، پیدا کردن رگای دست فاطمه زهرا ...
خانم دکتر می گفت : « بچه آب زیادی از دست داده ، رگاش دیده نمیشه »
بعد از کش و قوس های فراوان آخر سر ، سروم وصل شد؛ و بعد چند ساعت غصه خوردن همگی از ته دل خندیدیم .
پ.ن۱: پدر و مادر بودن سخت ترین کار دنیاست ، وقتی بچه ات درد می کشه و مجبوری برای بهتر شدنش فقط سکوت کنی ، بریزی تو خودت و فقط توسل داشته باشی ، که خدا کنه بچم کمتر اذیت بشه ، اینجاست که قدر پدر و مادر که با خون دل بزرگت کردن رو بیشتر می دونی .
پ.ن۲: راستی تا قبل این سفر این خانم کوچولو اسمش شیدا بود ، کربلا پدر و مادر تصمیم گرفتند اسمش بذارن فاطمه زهرا ❤️
•┈┈••✾••┈┈•
🍃https://eitaa.com/bayanalavi 🍃