eitaa logo
روشـــツــنی خونه [🌙]
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
3.9هزار ویدیو
141 فایل
عشق یعنی دعای خیر حضرت زهرا(س)همراهت باشه😍 نشر مطالب=صدقه جاریه میتونید با ما در ارتباط باشید 😉 @haniekhanooom بادڵ و جوݩ گوش میدیم بہ حرفاتوݩ♥️ یہ گروه داریم پراز مامان هاے باحاڵ و پرانرژے 💕 هرکے دوست داشت واردش بشہ بہ این شخصی یه ویس بفرستہ 🎼
مشاهده در ایتا
دانلود
3 ✍مهمترین کار ما در دنیا اینه که تا قبل از تولدمون به برزخ، بیماریهای روحمونو درمان کنیم. ❌خوش بحال کسیکه اونقدر مشغول درمان خودشه که عیبهای بقیه رو نمی بینه! @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9- شعر سوره ی ناسwav.mp3
2.99M
😍🦋 📚عنوان: همراه با قراءت سوره ی ناس نویسنده: گویندگان: منبع: کتاب سخنگو اسباب بازی های شکسته. @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 #همسرداری💞 💠هر چند وقت یکبار، از همسرتان بپرسید چگونه همسری برای او هستید؟ آیا توانسته‌اید بخشی از خواسته‌های را محقق کنید؟ از او بخواهید صادقانه رفتارهای و شما را بگوید. 💠 و شما از انتقاداتش استقبال ویژه کنید نه اینکه سبب شود. انتقاد‌پذیری، شما را نزد همسرتان و تو دل برو می‌کند. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 اندرحکایات کلاس‌های مجازی و اما امروز آموزش مجازی در دوره بِینا کرونا، زد کل فلسفه تربیتی و بی‌تربیتی خونه ما رو نابود کرد. دیروز معلم حسین‌آقا گفتن من ساعت یک و نیم با حسین‌جان تماس تصویری میگیرم. ما هم همه حواشی منزل رو متمرکز بر این وضعیت استراتژیک کردیم تا حسین‌آقا سربلند از این تماس تصویری بیرون بیاد. خودمون لباس متناسب با ظهور در انظار پوشیدیم. پسرک رو با مبل‌های خونه سِت کردیم و خلاصه مهیاشدیم. زمان کلاس تموم شد و تماس حاصل نشد. ما هم بی‌خیال شدیم و گفتیم ماجرا ختم بخیر شد.امروز در شرایطی که سگ میزد و گربه می‌رقصید (چیه فکر کردید چون خیلی دلارامم همیشه همه جا برق می‌زنه؟😏) یک دفعه افتادیم توی تله تماس تصویری...😲 از اونجا که با آبروترین نقطه منزل ما به گمان بنده کتابخونمونه، فوری حسین رو پرت کردم جلو کتابخونه و دوربین رو مثل علامت میتی‌کمان روبه‌روش گرفتم.😩 معلمشون با صدای مهربانی گفت: _سلام حسین جان به چه کتابخونه خوبی دارید. از این کتابخونه استفاده می‌کنی؟ حسین هم دستشو به طرف من دراز کرد که سر دوربین رو بچرخونه به طرف کتابخونه خودشون و بگه نه از اون استفاده می‌کنم که ناگهان عباس از دستشویی بیرون اومده و شلوارش زیر بغلش جلو ما ظاهر شد. 😨 من سعی ‌کردم با تکنیک‌های روانشناسی به خودم بقبولونم که من بالغم و عباس کودک و نباید بکشمش😠😠 که ناگهان عباس پرید جلو دوربین و گفت: _خانم سلام من داداش حسینم منم دستش رو چنان مهربانانه کشیدم که نزدیک بود از مفصل در بره.😊 معلم عزیز به عباس هم سلام کرد و شروع کرد از حسین سوال کردن. من با یک دست لباس عباس رو تنش کردم و با دست دیگه در حد حرفه‌ای ترین فیلمبردارها موبایل رو نگه داشتم. به امیرعلی اشاره کردم که عباس رو بگیره. امیرعلی هم انگار عباس بمب باشه پرید رو عباس و دهنش رو گرفت. 🤕 حالا عباس داشت خفه میشد. معلم عزیز هم داشت از حسین درباره حرکت زمین به دور خورشید می‌پرسید که دیدم باید اقدام کنم. برای همین زدم تو سر امیرعلی تا عباس رو ول کنه و خودشم اینقد پاهاشو به زمین نکوبه.🙄 عباس مث تیر از کمان جسته باز مقابل دوربین ظاهر شد و گفت: _من داداش حسینم 😭😭😭 معلم از حسین پرسید _حسین جان سوالی از من نداری؟ عباس داد زد. _خانم من سوال دالم در این لحظه من دمپاییمو برداشتم و به طرف عباس نشونه رفتم.😥 خدا رو شکر که تماس زود تمام شد و خدا رو شکر که من امروز فهمیدم چنان تربیت دهه شصتی بر من غالبه که هیچ گونه مطالعه روانشناسی موثر نبوده و در شرایط بحرانی من خود واقعیمو به زیبایی نشون میدم.😎 تا حالا اتفاقی براتون افتاده که خود واقعیتونو بهتون نشون بده؟؟؟؟ *معصومه میرزاده(مادر سه تا فرشته جنگجو و نویسنده) 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐻 آقا خرسه از خواب بیدار شد، گرسنه بود و کم حوصله. دست و صورت نشسته راه افتاد توی جنگل تا برای صبحانه یه چیزی پیدا کنه. حسابی هوس عسل کرده بود. یه راست رفت سراغ لونه زنبورا. دید زنبورا دارن عسل می فروشن. خرگوش، گوسفند، سنجاب، گاو، زرافه، خلاصه همه حیوونا، هم توی صف ایستادن. 🐻 🍯 🐒 🐢 🐃 🐇 🐏 🐿 🐴 خرسه که اصلا حوصله نداشت توی صف وایسه و اصلا هم نمی خواست بابت عسل پول بده با بداخلاقی اومد جلو. ظرف بزرگ عسل رو برداشت و راه افتاد. زنبورا دنبالش رفتن و صدا زدن آقا خرسه، آقا خرسه، اون عسل مال ماست. باید پولشو بدی، باید توی صف وایسی. 🐻 خرسه که می خواست زنبورا رو از خودش بترسونه یه غرش کرد و فریاد زد اگه بازم اعتراض کنید، خونتون و کندوهاتونو خراب می کنم. از این به بعد همه عسلهاتون مال منه. فهمیدید؟! 🐻🐝 زنبورا که خیلی ترسیده بودن به خونه برگشتن. بچه زنبورا گفتن باید بریم خرسه رو نیش بزنیم. 🐝 اما زنبورای بزرگتر گفتن نیش زدن آقا خرسه هیچ فایده ای نداره. اون پوست کلفت و سفتی داره. بالاخره زنبورا به این نتیجه رسیدن تا با کمک همه حیوونای جنگل با خرس زورگو مبارزه کنن. اونا پیش حیوونای جنگل رفتن و کمک خواستن اما هیچ کس قبول نکرد به اونا کمک کنه. 🐝🐝🐝 زنبورای بیچاره هم با ناامیدی برگشتن و بساط عسل فروشی رو جمع کردن. اونا دیگه از ترس خرسه جرات نمی کردن عسلهاشونو بفروشن. روز بعد صبح زود که حیوونا برای خرید عسل صبحونه اومدن سراغ کندوهای زنبورا، از عسل خبری نبود. فردا و فرداش هم همینطور. کم کم حیوونا از اینکه به زنبورا کمک نکرده بودن پشیمون شدن. اینطوری دیگه توی جنگل اثری از عسل نبود. 🐒 🐴 🐢 🐘 🐐 حیوونا به سراغ زنبورا رفتن و گفتن برای همکاری آمادن. همه با هم یه نقشه کشیدن و دست به کار شدن. صبح دو روز بعد، زنبورا با خیال راحت دوباره شروع به فروش عسل کردن. آقا خرسه از سر و صدای بیرون متوجه شد که دوباره زنبورا دارن عسل می فروشن. 🐝🐝🐝🐝 🍯🍯 🐝🐝🐝🐝 به سرعت به سمت کندوی زنبورا به راه افتاد. اما همین که داشت نزدیک کندوی زنبورا می شد، یه دفعه افتاد توی یه گودال بزرگ و شروع کرد به دست و پا زدن و فریاد کشیدن. 🐒🐰🐢 حیوونا قبل از اینکه خرسه از گودال بیرون بیاد، رفتن کنار جنگل، جایی که یه جاده از اونجا رد شده بود. کنار جاده شروع به جست و خیز و سر و صدا کردن. 🚶🚶🚚 اونا بالاخره توجه آدما رو به خودشون جلب کردن. آدما راه افتادن دنبال حیوونا تا خرسه رو توی گودال پیدا کردن. اونا تصمیم گرفتن خرس زورگو رو به باغ وحش شهر تحویل بدن. 🐻 خرسه که از جنگل رفت حیوونا یه جشن بزرگ گرفتن. زنبورا هم برای تشکر از همه حیوونای جنگل بهترین ظرف عسلشون رو به این جشن آوردن و با اون از همه پذیرایی کردن. 🍯🍯🍯🍯 🍯🍯🍯🍯 از اون روز تا حالا زنبورا همیشه به همه حیوونای جنگل عسل می فروشن و همه برای صبحانه عسل خوش طعم دارن. @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا