#تربیت_فرزند در #هفت_سال_اول ، دوم و سوم
#امام_صادق علیه السلام فرموده اند:
« دع یلعب سبع سنین و یودب سبع سنین و الزمه نفسک سبع سنین »
💕فرزند خود را در هفت سال آزاد بگذار تا بازی کند و هفت سال او را با آداب و روش های مفید تربیت کن و در هفت سال سوم مانند یک رفیق صمیمی مصاحب و ملازمش باش.
📚 الکافی، ج6، ص 48
☘️در این حدیث امام صادق علیه السلام احترام و اکرام نوجوانان را با کلمه « ملازمت » با اولیایشان بیان نموده است. اولیا تا قبل از بلوغ بر فرزندان خود حکومت می کنند ولی از آغاز 15 سالگی موظفند به شخصیت آنان احترام بگزارند و به جای فرمان دادن، رفیق صمیمی و مصاحب باصفای آنان باشند.
🌸نوجوانی که مورد تکریم پدر و مادر است در شورای خانواده شرکت می کند و به نظراتش ترتیب اثر داده می شود، نوجوانی که پدرش با وی مانند یک رفیق صمیمی رفتار می کند و خلاصه شخصیتش همواره گرامی شمرده می شود، کوشش می کند خود را به پستی آلوده نکندو رفتارش شایسته ی این تکریم باشد.
#احادیث_تربیتی (۱۱)
#مراحل_تربیت_فرزند
#تربیت_گلپونه🌸
@mamanogolpooneha☘️
#کاردستی با تکه های مقوایی ساده میتونید از این خرچنگ های بامزه بسازید.🦀 @mamanogolpooneha☘️
#تربیت_فرزند
برای یاد گرفتن نظم و انضباط کودکان
اول خودتان منظم و منضبط باشید✅
از داستان و بازی کمک بگیرید✅
🚫از تنبیه و فشار استفاده نکنید
چرا که کودک اقدام به مقابله با شما خواهد کرد #تربیت_گلپونه🌸 @mamanogolpooneha☘️
#شعر_کودکانه
#آموزش_اعداد_فارسی
"یک - یه خط راسته ❗️
دو - سرش یه کاسه. 🍵
سه - دندونه داره 😁
چهار - مثل یه اردک. 🦆
پنج - مثل گلابی 🍐
شش - گردن درازه. 🦒
هفت - مثل پرنده 🕊
هشت - مثل یه کوه. 🌲
نه - یه گردی داره ⭕️
ده - یه نقطه داره" 🔟
😍😍
😍😍😍
😍😍😍😍
😍😍😍😍😍
😍😍😍😍😍😍
@mamanogolpooneha☘
#داستان_96
#مداد_نق_نقو
#نق_زدن_و_تنبلی
✏️📝
یک مداد بود نق نقو، هر وقت مشق می نوشت می گفت: « وای چه قدر بنویسم. خسته شدم. از بس نوشتم، کمرم درد گرفت. » یک وقت هم می گفت: « چرا بنویسم نوکم کوچولو می شود. » مداد هر روز برای نوشتن یک نقی می زد و از نوشتن فرار می کرد. یک روز از توی دهان خانم جامدادی پرید بیرون. قل خورد و رفت گوشه ی میز گفت: « آخیش راحت شدم من که دیگر نمی نویسم. حالا هر کاری که دلم بخواهد می کنم. » بعد هم رفت و قل خورد از این سر میز و تا آن سر میز و غش غش خندید. فکر کرد که با کی بازی کند، که یک دفعه صدای مداد رنگی را شنید. قل خورد و رفت جلو و گفت: « منم بازی، منم بازی. »
مداد رنگی ها با تعجب به مداد نق نقو نگاه کردند و گفتند: « ما که بازی نمی کنیم، ما فقط داریم توی دفتر نقاشی می کشیم. » مداد نق نقو گفت: « خب منم نقاشی کنم. » مداد رنگی ها گفتند: « تو که مداد رنگی نیستی زود برو ما کار داریم. » بعد هم خندیدند و نقاشی کردند. مداد نق نقو توی دلش ناراحت شد. اما به روی خودش نیاورد و قل خورد و از پیش آن ها رفت آن سر میز.
📝✏️
آن سر میز، پاک کن داشت با مداد تراش حرف می زد. پاک کن را که دید خوش حال شد و گفت: « آهای پاک کن می آیی با هم بازی کنیم؟ »
پاک کن گفت: « چی بازی؟ » مداد نق نقو گفت: « من خط می کشم، تو روی خط ها راه برو. » پاک کن گفت: « باشه اما اگر من روی خط راه بروم که همه را پاک می کنم. » مداد باز هم نارحت شد. هیچی نگفت. مدادتراش که ایستاده بود و به حرف آن ها گوش می کرد، بلند گفت: « مداد جان، وایستا خودم با تو بازی می کنم. »
✏️📝
مداد قل خورد پیش مداد تراش. گفت: « راست می گویی با من بازی می کنی؟ » مداد تراش کفت: « معلومه که بازی می کنم. اما اول بگذار یک کم تو را بتراشم تا نوکت تیز شود بعد هم می آیم و با تو بازی می کنم. » مداد نق نقو تا این را شنید جیغی کشید و قل خورد، فرار کرد و رفت پیش جا مدادی قایم شد. مداد نق نقو قلبش تند تند می زد خیلی ترسیده بود همان جا نشست و زار زار گریه کرد. خانم جامدادی که همه چیز را دیده بود گفت: « عزیزم گریه نکن. » مداد گفت: « منو ببخش، من بی اجازه رفتم بیرون. » خانم جامدادی لبحندی زد و گفت: « بدو که دفتر کوچولو منتظر تو است. »
مداد نق نقو از آن به بعد هیچ وقت نق نزد.
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘
برای با تـو بـودن خوب بهانہ اے یافتمـ..🌱
#شبتون_دلبر😍
@mamanogolpooneha☘