896.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💭 #چی_چی_بازی 🤔
⭕️ معرفی بازی برای #تعطیلات_کرونایی
🔶 بازی یک پا و یک لیوان
🔷 وسایل مورد نیاز: لیوان، نی، سبد و یا ظرف پلاستیکی
🎥 همانطور که در فیلم می بینید باید برای هر طرف محدوده یکسانی با مداد یا چسب مشخص کنید؛ به هر بازیکن به یک اندازه لیوان می دهیم. بازیکن باید با قرار دادن نی داخل یکی از انگشتان پا، لیوان ها را بلند کند و داخل سبد بیاندازد. برد و باخت مهم نیست، سعی کنید کسب نتیجه را در ذهن بازیکن ها بزرگ نکنید. رعایت #قانون و #تلاش ارزش بالاتری دارد. این بازی را افراد ۵ سال به بالا می توانند انجام دهند.
#بازی_با_وسایل_ساده
@mamanogolpooneha❣
#داستان_190
#آقا_قورباغه_سبز_خالدار 🐸
#تلاش
🌳🌹 توي يک برکه ي کوچک ؛ کنار يک مزرعه ي قشنگ صد تا قورباغه زندگي مي کردند . شب که هوا تاريک مي شد ، همه با هم آواز مي خواندند : قورقور ... قور قور ... فقط يک آقا قورباغه ي سبز خال دار بود که بلد نبود آواز بخواند . هر قدر صبح تا شب تمرين مي کرد ، نمي توانست آواز بخواند ؛ چون بلد نبود که بخواند .
🌳🌹اصلا هيچ خانم قورباغه اي حاضر نبود با او ازدواج کند . يک روز آقا قورباغه ؛ خسته شد و راه افتاد رفت . رفت و رفت تا رسيد به درخت چنار که آقا کلاغه بالايش نشسته بود و قار قار مي کرد . گفت : « اقا کلاغه ! مي شود به من هم اواز خواندن ياد بدهي ؟»
کلاغه گفت : « چرا نمي شه ؟»
🌳🌹آقا قورباغه ، یک روز پهلوي کلاغه ماند ولي نتوانست ياد بگيرد . از کنار درخت چنار راه افتاد و رسيد به خانم گنجشکه که روي بند رخت نشسته بود و جيک جيک مي کرد . آقا قورباغه گفت : « به به ! چه اوازي ! مي شود به من هم آواز خواندن ياد بدهي ؟ »
خانم گنجشکه گفت : « چرا نمي شود ! »
🌳🌹خانم گنجشکه تا ظهر روي بند رخت نشست و آواز خواند ولي آقا قورباغه ، از او خواندن ياد نگرفت . خانم گنجشکه که صدايش گرفته بود پر زد و رفت . آقا قورباغه غصه اش گرفت . از کنار مزرعه که مي گذشت . صداي زيبايي شنيد : « قوقولي قوقو قوقولي قوقو.»
آقا قورباغه با خوشحالي رفت طرف مرغداني . آقا خروسه روي نوک مرغداني ايستاده بود و آواز مي خواند . آقا خروسه بال هايش را به هم زد ، چشم هايش را بست و با صداي بلند خواند : « قوقولي قوقو ظهر شده ً قوقولي قوقو ظهر شده !»🐓
آقا قورباغه براي آقا خروسه دست زدو گفت : « آفرين ! چه صدايي ! »
خانم مرغه نوک به زمين زد و گفت : « آواز خواندن که کاري ندارد ! قدقد!قدقدقد!... »
آقا قورباغه سرش را پايين انداخت و گفت : « اما من بلد نيستم آواز بخوانم . ميشه به من ياد بدهيد ؟»
تا غروب آقا خروسه و خانم مرغه براي قورباغه آواز خواندند ، ولي قورباغه ياد نگرفت .
🐓 آقا خروسه گفت : « من ديگه بايد بروم و بخوابم . بايد صبح زود بيدار بشوم و مردم را براي نماز صبح بيدار کنم » .
خانم مرغه هم گفت : « من هم اگر خوب استراحت نکنم ، نمي توانم فردا تخم بگذارم » .
🌳🌹آقا قورباغه سبز خال دار ، با دلي پر از غصه ، راه افتاد طرف برکه . وقتي به برکه رسيد ، قورباغه ها صدايش کردند و پرسيدند : « کجا بودي ؟»
قورباغه ي سبز خال دار ، سرش را پايين انداخت و جواب نداد . يکي از قورباغه ها گفت : آواز خواندن که بلد نبودي ، حتما حرف زدن هم يادت رفته ! »
آقا قورباغه به گريه افتاد و گفت : « خيلي هم خوب بلدم ! »🐸
🌳🌹قورباغه ها آنقدر خنديدند که آب برکه به قل قل افتاد . يک دفعه آقا قورباغه ي سبز خال دار چشم هايش را بست و با صداي بلند خواند :« قار قار جيک جيک قدقدقداقوقولي قوقوقرقوقور ... قار قار جيک جيک قدقدقداقوقولي قوقوق قورقور... »
وقتي آواز آقا قورباغه تمام شد ، دهان قورباغه ها باز ماند .
🌳🌹هفته ي بعد ، عروسي اقا قورباغه بود ، کارت عروسي ، يک برگ سبز نيلوفر بود که رويش نوشته بودند :
جشن عروسي
آقا قورباغ ي سبز خالدار خوش آواز و بانو
مکان : برکه ي سبز🏞
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘