#داستان_25
#بادکنک_حسود
#حسادت
با این قصه به بچه ها معنای حسادت و ویژگی آدمهای حسود را یاد بدین. همین خودشون بدانند حسادت بده و هم آدمهای حسود دور و برشون را بشناسند و ازشون دوری کنند
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
بچه ها دو تا بادکنک خریدند. یکی سفید و یکی صورتی . هر دو تا بادکنک را باد کردند و با کمک بابا از سقف اتاق آویزان کردند. اما بادکنک سفید از بادکنک صورتی چاقتر و بزرگتر بود. به خاطر همین بادکنک صورتی عصبانی بود.
بادکنک صورتی شروع کرد به غر زدن و گفت: بچه ها عمدا من و کم باد کردند و تو رو بیشتر. اصلا بچه ها بین ما فرق می گذارند. من خیلی هم از تو بزرگترم اگر من را حسابی باد می کردند دو برابر تو می شدم.
بادکنک سفید گفت ای بابا هر دوتا مون رو تا اونجایی که لازم بود باد کردند. اونا هردوتا مون رو دوست دارند. ندیدی چقدر به خاطر ما خوشحالی کردند؟
بادکنک صورتی اخماشو کرد تو هم و گفت دیگه با من حرف نزن. من خودم یه راهی پیدا می کنم و باد خودم رو بیشتر می کنم و به همه نشون می دم که من از تو بزرگترم.
شب شد و بچه ها به خواب رفتند. باد کنک صورتی همین طور که به اطراف نگاه می کرد چشمش به تلمبه روی کمد افتاد. بادکنک از تلمبه خواست تا بادش رو بیشتر کنه. تلمبه اول با مهربونی قبول کرد. ولی وقتی بادکنک رو از نزدیک دید گفت اگه بیشتر از این باد بشی ممکنه بترکی .
بادکنک صورتی با شنیدن این حرفها خیلی عصبانی شد و گفت تو هم مثل بادکنک سفید خودخواهی.
تلمبه از حرفهای بادکنک صورتی ناراحت شد. بادکنک با همه قهر کرد و اخم کرد. وقتی اخم کرد متوجه شد موقع اخم کردن و قهر کردن بادش بیشتر می شه . بادکنک صورتی از این قضیه خوشحال شد. انقدر اخم کرد و قهر کرد و ادامه داد تا هی بادش بیشتر و بیشتر شد. آنقدر باد کرد و باد کرد و باد کرد تا بالاخره شَتَرَق……………… ترکید و هر تکه اش پرت شد یه طرف اتاق. بیچاره دیگه زنده نبود تا بفهمه هر کسی باید اندازه ی خودش رو بفهمه. ای کاش قهر نکرده بود و هنوز توی اتاق آویزان بود و تکان می خورد و بچه ها را خوشحال می کرد.
___________________________________
بچه ها معنی خیلی کلمات رو نمیدونن. مخصوصا کلماتی که بیانگر احساسات هستند، مثل عصبانیت، حسادت، غرور و.... اینها را باید در قالب قصه برای بچه ها شرح بدیم. باید قادر باشن احساسات خودشون و اطرافیان را درک کنند و کلماتی برای نامیدن اونها بلد باشند. دلیل سردرگمی، افسردگی، پرخاشگری و گوشه گیری بچه ها اینه که احساس میکنند اطرافیان درکشون نمیکنند و خودشون هم قادر به توصیف احساسات خودشون نیستن. پس وظایف ما والدین هست که هوش عاطفی فرزندانمون را تقویت کنیم. با قصه های خوب، فیلم های خوب و هم صحبتی. خاطرات بچگی خودتون را برای بچه هاتون بیان کنید. تجربه ی شیرینی هست برای خودتون و اونها
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘
#داستان_۱۳۲
#دوستی_گوزن_و_زرافه
#حسادت
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.سر ظهر بود و توی باغ وحش، حیوانات در حال استراحت بودند و آروم با هم حرف می زدند. فیل گفت این قفس خالی برای کیه؟ گوزن گفت حتما برای یک حیوون خیلی بزرگه . چون قفسش از قفس من بزرگتره.
خرس گفت هر کی باشه من ازش بزرگترم اینو یادتون بمونه. شیر غرشی کرد و گفت: چقدر حرف می زنید. ساکت باشید بگذارید یک ساعت بخوابم. از صبح، تماشاچیا خیلی خسته ام کردند.
ناگهان در باغ وحش باز شد و آدمها با یه حیوون جدید اومدن. اونا یه زرافه با خودشون آورده بودن. زرافه وارد قفس خالی شد. نگاهی به خرس و شیر و گوزن و فیل انداخت.
فیل از دیدن زرافه خوشحال شد. چون زرافه حیوان بی آزاری بود. خرس از دیدن زرافه خوشحال شد چون می دونست که زور خودش از زرافه بیشتره. شیر از دیدن زرافه خوشحال شد چون می دونست زرافه با گردن بلندش توجه تماشاچیا رو بیشتر به خودش جلب می کنه و اون بیشتر می تونه استراحت کنه.
اما گوزن از زرافه خوشش نیومد. اون با خودش فکر کرد زرافه ممکنه با بقیه انقدر دوست بشه که دیگه کسی به اون توجه نکنه.
گوزن، مدتی با زرافه بد رفتاری کرد. اما گاهی وقتها مجبور می شد با زرافه حرف بزنه. گاهی وقتها از غذای زرافه می خورد و گاهی وقتها تو قفس زرافه می رفت و با او بازی می کرد…
گوزن بعد از یکی دو هفته فهمید با زرافه دوست شده. اون بعدها متوجه شد اگر حسادت نداشته باشه، با هر کسی می تونه دوست بشه. حتی اگه از اون قشنگتر و بزرگتر باشن.
منبع : تبیان
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘