باسمه تبارک و تعالی (۸۳۶)
«نکاتی پیرامون تدبر در قرآن کریم»
«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها»
🔹ماه مبارک رمضان بهار قرآن است. شاید بهترین اعمال در ماه مبارک رمضان تلاوت قرآن کریم باشد. چقدر بخوانیم؟! آن مقداری بخوانیم که توفیقش را داریم: «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن»؛ سعادتمند آنکه روزی او در این دار فانی انسی بیشتر با قرآن باشد.
🔸در روایات سفارش شده که در غیر ماه مبارک رمضان روزی یک جزء و در ماه مبارک روزی سه جزء تلاوت شود. گاهی نیز گفته شده لااقل روزی ۵۰ آیه ترک نشود:
📖«الْقُرْآنُ عَهْدُ اللَّهِ إِلَى خَلْقِهِ فَقَدْ يَنْبَغِي لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَنْظُرَ فِي عَهْدِهِ وَ أَنْ يَقْرَأَ مِنْه فِي كُلِّ يَوْمٍ خَمْسِينَ آيَة»
🔹ولی گویا ملاک همان: «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْه» است. در خود قرآن کریم بیان شده که آنچه در تلاوت قرآن کریم اهمیت دارد تلاوت با تدبّر آن است. قرآن کریم کتابی نیست که برای ثواب همینطور ختم شود. برای تدبّر آمده است.
🔸هر آیه ای توان آن را دارد که انسان را به خزانه هایی از دانش متّصل کند. توان آن را دارد که انسان را مهمان سفره ی بی پایان خود نماید:
📖«آيَاتُ الْقُرْآنِ خَزَائِنُ فَكُلَّمَا فَتَحْتَ خِزَانَةً يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْظُرَ مَا فِيهَا»
👈اگر بهترین اعمال تلاوت قرآن کریم مخصوصا در ماه مبارک رمضان است آیا زیاد خواندن بهتر است یا کمتر خواندن با تدبّر؟! قطعا تدبّر اولویّت داشته و آنچه برای انسان همراه تدبر میسّر است مطلوب است. اگر زیاد خواندن بخواهد مانع از تدبّر باشد مناسب نیست.
⬇
👈ولی اگر آن حال تدبّر نیست خود کثرت تلاوت مطلوبیت دارد. ولی مراد از این تدبّر چیست؟ آیا بهتر است به جای کثرت تلاوت میزان کمتری را با فکر و مطالعه ی تفاسیر بخوانیم؟! در اینجا خلاصه ی آنچه از تدبّر در متون دینی و برخی تجربیات و پرسش از علمای ربّانی فهمیده ام را به برادران دینی هدیه میدهم.
🔹مطالعه ی تفاسیر خوب است.، ولی آن تدبّر مطلوب در قرآن کریم معنایی والاتر از اینها دارد. چیزی است که به حال انسانها مرتبط است. وقتی حال تدبّر بیاید خود انسان میفهمد که گویا قرآن کریم و برخی آیات خاص آن انسان را به خودش دعوت میکند. اصلا دوست دارد متوقف شود. مگر اینکه با یک دشواری دل بکند و عبور کند. دریافتهایی از آیات قرآن کریم دارد و القائاتی به قلب او میشود که از سنخ دیگری است. دیگر اینها یُدرک و لا یوصَف است.
👈تنها از سنخ فکر کردن و بررسی های لفظی و تفسیری و مانند آن نیست. چیزی از نوع یقظه و بیداری فهم است. تعبیر خود قرآن کریم آن است که تدبّر ممدوح در قرآن کریم چیزی است که با قلب انسان مرتبط است. اگر دیدید این تدبّر برایتان نیست بدانید قلبتان مشکلی دارد: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها»
👈نوعی قفل بلکه قفلها آن را در برگرفته است. اساسا میشود انسانها را از نوع دریافتهایی که از قرآن کریم دارند شناخت. آدمی به فرموده ی امام صادق علیه السلام به سلیمان بن خالد ورای این گوشی که با آن قرآن کریم را میشنود قلبی دارد که آن قلب هم گوشی دارد که با آن میتواند معنای دیگری از قرآن را بشنود. باید تلاش کرد مسامع آن قلب باز شود:
📖«يَا سُلَيْمَانُ إِنَّ لَكَ قَلْباً وَ مَسَامِعَ وَ إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَهْدِيَ عَبْداً فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ إِذَا أَرَادَ بِهِ غَيْرَ ذَلِكَ خَتَمَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ فَلَا يَصْلُحُ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها»
🔹ولی راه یافتن چنین دریافتها و تدبّرهای قرآنی چیست؟! وقتی مانع این تدبّر قفل قلبی باشد، راه این تدبّر نیز پاکی و طهارت قلب است. وقتی انسان تلاش در مراقبه و انجام طاعات و پرهیز از گناهان داشته باشد در واقع در حال تحصیل مقدّمات اجتهاد تدبّری و فهمی در قرآن کریم است. آدمی باید مدّتی با قرآن کریم صادقانه انس گرفته و باور قلبی داشته باشد که حرفها برای گفتن دارد.
👈در خلوت و با صدای محزون و با قلب پاک و صدق نیّت و انتظار و درد قرآن کریم را تلاوت کند. اینها مقدّمات به سخن در آمدن قرآن کریم با قلب انسان است.
⚪از کلام بزرگان یک نصیحت برادرانه نیز به خودم و افرادی که مشغول به علوم قرآنی و تفسیر هستند همین است که این علوم نظری و یافتن قوّه ی اجتهاد در فن تفسیر ملازمه ای با این تدبّر قرآنی ندارد. اگر سالها به دنبال مقدّمات تفسیر مانند علوم ادبی و روایی و شأن نزول و... هستند باید بدانند مقدّمات تدبّر قرآنی همین است که در زندگی تقوا را رعایت کنند.
👈مراقب باشند آلوده نشوند. مسّ پیام قرآنی نیاز به طهارت داشته و این صید، تنها شکار مطّهَرون و اهل طهارت است. انسان هر چه بر اخلاص و طهارتش افزوده شده و از حالت شرک حاشیه بگیرد فهم قرآنی اش شکوفا میشود.
👈شرک همان ظلم عظیم است. انسان مبتلا به چنین شرک وجودی ای هر چند مجتهد در فن تفسیر باشد به نوعی مصداق لا یزید الظالمین الّا خسارا میشود. وقتش تلف شده و گاهی مصداق: «كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُون» است.
👈مقدّمه ی فهم قرآن کریم صرف و نحو و معانی و بیان و ... فقط نیست. مقدّمه ی آن مراقبه ی چشم و گوش و زبان و صبر و مجاهدت و... است. وقتی توحیدی و مخلص زندگی کنیم گویا در حال فرا گرفتن مقدّمات فهم قرآن کریم هستیم. به قول سنایی:
عجب نبوَد گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرما نیابد چشم نابینا
عروس حضرت قرآن، نقاب آنگه براندازد
که دار المُلک ایمان را بیابد خالی از غوغا
✔وقتی در جایی از حرامی خود داری میکنیم و با ذکر دلمان را بیدار نگاه میداریم و از غفلتها پرهیز میکنیم بدانیم در حال طیّ مراحل مقدّمات فهم قرآن کریم هستیم. در چنین حالتی است که وقتی جلوی قرآن کریم زانو بزنیم قرآن با ما به حرف می آید و با قلب انسان شروع به سخن میکند و معنا را در وجودمان میدمد. آری، قرآن کتابی است که نفس دارد و معنا را میتواند در وجود انسان بدمد.
⬇⬇
🔹اگر این حال تدبّر که یک حال وجودی است نه مفهومی برای کسی پیدا شد خوشا به حالش! دیگر در این فضا به فکر اکثار در تلاوت نباشد. گاهی طوری میشود که دامن دامن آیات قرآن کریم برای او القائات معنوی دارد. احساس میکند حقیقتا دارد پاسخ پرسشهایش را میگیرد. طوری میشود که اصلا وقت نمیکند این همه نکته را جمع کند. اموری که نیازهای واقعی اش را تأمین میکند و گویا فقط برای خود اوست و برای مفاخرات علمی نیامده است. از سنخ نوعی حکمت است که با قلب گره میخورد.
👈این تدبّر از آن نعمتهایی است که اگر انسان قدرش را نداند و بخواهند با سرعت گرفتن به آن بی اعتنایی کند ممکن است قهر کرده و دیگر نیاید! مانند نفحه هایی است که هر وقت آمد باید خود را در معرضش قرار داد. آن را قدر دانست.
👈آری با قرآن نباید بسان کتابی عادی یا کتابی برای ثواب تلاوت یا بررسی های علمی تاریخی و دلالی برخورد کرد! قرآن کتاب هدایت است که مانند ریسمانی آمده تا انسان را به بالا ببرد.
👈آنچه مطلوب است این است که انسان در هر آیه ای مدّتی توقّف کند و مهمان سفره ی بیکران آن شود. البته این میهمانی بدون دعوت هم چندان میسّر نیست. ولی اگر ممکن بود باید حضور در محضر ملکوتی این آیات را قدر دانست که به فرموده ی امام سجاد علیه السلام:
📖«آيَاتُ الْقُرْآنِ خَزَائِنُ فَكُلَّمَا فَتَحْتَ خِزَانَةً يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْظُرَ مَا فِيهَا»
⚪ممکن است بپرسیم این القائات که آمد از کجا معلوم درست باشد؟! اصلا چطور است؟! دیگر اینها را باید انسان خودش تجربه کند. این پیامها و القائات وقتی می آید با خودش معرفت و یقین هم می آورد. دیگر مجالی برای درنگ باقی نمیگذارد. بلکه گاهی طوری است که خود یک آیه یک مشکلی را در انسان درمان میکند. یا در او روحیه ی جدیدی ایجاد میکند. واقعا مانند غذایی او را رشد وجودی میدهد.
👈خلاصه آنکه روش فهم قرآن چیز دیگری است. قرآن برای فلاسفه و عرفا و فقها و ادبا و دانشمندان نیامده است. آن تدبّر در قرآن چندان منوط به این علوم متعارف نیست. هر چند اینها هم برخی ابعاد دیگر قرآن کریم را به چشم می آورد.
👈فهم قرآن نیازمند طهارت است و وقتی طهارت آمد قفل قلب باز میشود و وقتی قفل قلب باز شد معانی و پیامها و حالات مدام به دل انسان القاء میشود و همراه با خودش نوعی سکوت، خنکی درون و یقین در وجود انسان به ارمغان می آورد. روش تدبّر قرآن کریم برای همگان اینگونه است.
👈انسان میتواند عامی باشد ولی با باطن قرآن کریم در سطوحی ارتباط برقرار کند. اینها نوعی حالت وجودی است و وقتی آمد نباید به هیچ بهانه ای به آن کم توجّهی کرد و مثلا به این بهانه که باید امروز یک جزء یا ۵۰ آیه بخوانم از آن گذشت! نه!
👈حتّی اگر یک صفحه هم شد مغتنم است. دین ما دین کیفیّت است نه کمیت. ولی اگر این حال نبود نباید با تکلّف آن را به خود بست. باید همینطور تلاوت کرد و با ابراز فقر و حزن به آیات قرآن کریم گفت میدانم شما اقیانوسهای معانی و معرفت هستید. میدانم من را محرم نمیدانید. ولی آنقدر میخوانم تا روزی از لطف و فضل و کرم روزنه ای را هم به دل من بیچاره باز کنید.
👈همین است که خود اکثار در تلاوت ممدوح میشود. ولی با این وجود گاهی خوب است در برخی آیات که به نوعی برایمان جلب نظر میکند سعی کنیم توقّف و تفکّر کنیم.
👈اگر این حال تدبر وجودی بود و با توجّه و لطف خدا ادامه دار شد از برخی بزرگان شنیدم که طوری میشود که به مرور، اکثار دیگر مانع از تدبّر نمیشود. خلاصه دیگر نباید حرص زد که باید عدد خاصی را بخوانم. مهم همین تدبر است. دو دستی به آن بچسبد که خیر دنیا و آخرت به او روی آورده است. به هیچ بهانه ای از دستش ندهد.
May 11
باسمه تبارک و تعالی (۸۳۷)
«مبتلا کردن مردم ایران به بیماری مهلک ناشکری و ناامیدی»
«كَمْ مِنْ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ وَ هُوَ لَا يَعْلَم»
«جهاد صبر» و «انتظار فرج»
🔹با یکی از عزیزان در مورد معضل نا امیدی در بین ایرانیان صحبت میکردیم. اینکه چطور دشمنان با جنگ روانی طولانی مدّت و جنگ رسانه ای و اخیرا با استفاده از فضای مجازی پمپاژ ناامیدی در بین آحاد جامعه ی ایرانی میکنند.
👈ناامیدی یک بیماری است که از بیرون وارد بدن یک شخص یا جامعه میشود. انسان هر چقدر دچار مشکلات باشد هیچ وقت به خودی خود مبتلا به ناامیدی نشده و بلکه به تلاش خود برای رسیدن به نقطه ی مطلوب می افزاید. این شیطان است که پیام فقر و ناامیدی میدهد.
✋ناامیدی نه تنها ربطی قطعی به مشکلات و میزان آن ندارد بلکه برعکس گاهی انسان در کمال برخورداری از نعمتهای فراوان باز میتواند مبتلا به این بیماری روانی شود. یأس و ناامیدی یقینا خاطری شیطانی است.
🔸این حقیقت را امام صادق علیه السلام در روایتی اینگونه بیان کردند که بین نعمت و توجّه و علم به نعمت هیچ تلازمی نیست. انسان میتواند غرق در نعمت باشد ولی خودش را بیچاره و ناامید ببیند! اینها مربوط به حوزه ی ادراک و خیال آدمی است؛ در این مقوله خاماندیش نباشید:
📖«كَمْ مِنْ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ وَ هُوَ لَا يَعْلَم»
👈یعنی چه بسیار انسانهایی که نعمت آنها را احاطه کرده ولی از آن خبری ندارند. میدانید یعنی چه؟! یعنی میتوان خیال انسانی که مشکلی ندارد را طوری مورد هجوم قرار داد که او را نسبت به دارایی هایش نابینا کرده، دچار حالت یأس و فقر و ناخوشنودی کرد.
⬇
👈او را مبتلا به بیماری ناسپاسی کرد. مخصوصا اگر چنین تهاجم ادراکی همزمان با برخی تهاجمهای محسوس اقتصادی هم باشد که بسان برهانی برای آن حالت ادراکی تداعی کند.
👈حقیقتا ملّت شریف ایران ملّتی مظلوم است. خودش هم نمیداند مورد چه خمپاره ها و بمبهای شیمیایی ادراکی قرار گرفته است. طوری این شیاطین جنّ و انس به سمت او شب و روز حمله ور شده اند که واقعا در درونش در این پیکار عظیم بین جنود عقل و جهل دچار جراحاتی شده است.
👈حقیقتا تحت فشار است، فشاری بی امان! آدمی که عدّه ای شیطان صفت به او داروی خستگی و ناامیدی و افسردگی میخورانند، به جای نکوهش سزاوار مراقبت و ترحّم است. برخی گمان میکنند بسیاری از این مردم مظلوم مردمی بی چشم و رو یا مخالف آرمانهای پاک نظام اسلامی و راه شهدا و... هستند.
👈نه اینگونه نیست! اینها مجروحان این نبرد بزرگ بین جنود عقل و جهل اند. به اینها باید دلداری داد و به عیادتشان رفت و اخمشان را تحمّل کرد:
📖«إِنَّمَا يَنْبَغِي لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَيْهِمْ فِي السَّلَامَةِ أَنْ يَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِيَةِ وَ يَكُونَ الشُّكْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَيْهِمْ وَ الْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ»
👈این شیاطین او را مبتلا به گناهان بزرگی مانند کفران نعمت، غیبت امامان جامعه و مسئولان و ناسپاسی و بدبینی نسبت به نظامشان کرده اند.
👈همین است که بسیاری سودای مهاجرت را در سر دارند و وقتی به کشوری دیگر میروند هر چند مجبورند فشارهای مشکلات را گاهی چند برابر تجربه کنند ولی چون در آن محیطها دیگر این فشار جنگ روانی که میخواهد آنها را ناامید کند وجود ندارد احساس نوعی رهایی و آزادی میکنند.
🔹ای کاش این ملّت مظلوم میفهمید که اینها همه بهای مجاهدتش در مسیر حقیقت و در مسیر بهجت و سعادت ابدی است. اینها که توأم با تحریمهای بی سابقه اقتصادی هم شده، بمباران ادراکی است که دارد آن را تحمّل میکند. اینها هزینه های ماندن در مسیر حقیقت است.
💭سالها پیش بنده خدایی در عالم رؤیا یکی از اولیاء الهی را دید که به او این آینده ی ملّت مظلوم را خاطرنشان کرده و این آیه شریفه را تلاوت نمود:
📖«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرين»
👈حقیقتا باید مدام این مردم شریف را به این معنا تذکّر داد که شما در حال «جهاد صبر» هستید. این جنود یأس و ناامیدی که از جنود شیطانی است را با جهاد صبر تار و مار کنید. موقعیّت شما امروز جبهه صبر است. و بشارتتان باد که آن نور ازل و ابد با شما صابران راه حقّ است.
👈به این برادر عزیزمان عرض کردم این «جهاد تبیین» که رهبر عزیزمان وظیفه ی امروزمان دانسته اند هر چند معنایش به حمل اوّلی روشن است ولی معنایش به حمل شایع خودش جهاد تبیین میخواهد!
👈امروز برای مداوای این بیماری مهلکی که جنود جهل در حال تزریق به جامعه ی ما هستند چه باید بکنیم؟! مصداق جهاد تبیین چیست؟! روشن است که بیان دستاوردها و مانند آنها این بیماری را مداوا نمیکند. تأمّل در این نقطه خودش مصداق جهاد تبیین است.
👈یکی از روشنترین امور در این زمینه خودآگاه کردن این ملّت شریف به این بیماری ادراکی و روانی است که او را به آن مبتلا کرده اند. همین خود آگاهی و توجّه به غیر طبیعی بودن حالتی که به شکل مصنوعی در او ایجاد کرده اند خودش گام بلندی برای درمان و برون رفت از این حالت شیطانی یأس و ناامیدی است.
👈اینکه به او گفت این دردها و ناراحتی ها را در میدان جنگ و نبرد و نه در صحنه ی عادی زندگی ببیند. اینکه این خونها و جراحتها را در مسیر آن نور ازل و ابد و نه لزوما بی عرضگی این و آن ببیند! اینکه بداند موطنی که در آن قرار گرفته موطن صبر است نه ناامیدی و یأس. صبری برای رسیدن به قلّه ی سعادت و پیروزی.
✔اگر چنین است مصداق «جهاد تبیین» در زمان ما از جنس «جهاد صبر و انتظار فرج» است. اینها چون طبیعی نیست پس باید منتظر فرج بود و مدام این صابران را بشارت داد و ثواب و اجر این صبر و پایان خوش آن را برایشان مدام بیان کرد. باید تواصی به صبر داشت.
👈باید آنها را نسبت به ناخدای کشتی انقلاب حفظه الله تعالی امیدوار کرد که خوب میداند دارد این کشتی بزرگ را در دل این امواج طوفانی و شب ظلمانی به کدام سوی میراند. اینکه همه پشت این امام بر حقِّ جامعه متّحد، ایستادگی و صبر کنند تا به ساحل نجات برسند.
باسمه تبارک و تعالی (۸۳۸)
«بلاغت خط»
«مروری بر کلام حکما پیرامون دانش بلاغت»
🔹بنده خدایی سیاهه ای در رشته ای از مباحث علمی نگاشته بود. به زعم خودش در انتخاب الفاظ و معانی سعی کرده بود دقّت و عمق را لحاظ کرده ولی آن را با متنی ساده و کوتاه بیان کند. منافاتی بین عمق و دقّت و بین ساده و مغلق نبودن متن وجود ندارد.
👈گاهی میتوان عصاره ی مطلبی صد صفحه ای را در یک صفحه به شکل ساده ای گنجاند و اینجاست که انسان میفهمد در برخورد با الفاظ چقدر باید محتاط باشد. بیم این بود که مخاطب به واسطه ی نداشتن حس ظنّ کافی انتظار مناسبی برای صید این عمقها و دقایق پیدا نکند.
👈یکی از عزیزان قرار شد آن را ویراستاری کند. دیدم ترکیب رنگی خاصی با خط میترا برای آن انتخاب کرده اند. با برخی فضلا متن را مرور میکردیم.
💡در نقد این ویراستاری به ذهنم خطور کرد که این خط هرچند زیباست ولی طوری است که در مخاطب انتظار مواجهه با متنی دقیق و عمیق را نه تنها ایجاد نمیکند بلکه او را مقداری از این مطلب دور هم میکند.
👈برخی کارهای زیبا سازی هم گویا مخاطب را از آن فضای تعمّق و برخورد با طمأنینه نسبت به متن دور میکند. در ادامه عرض کردم حتّی برای چنین کتابی که با این درجه از عمق و دقّت نگاشته شده نباید از جلد کاغذی استفاده کرد.
👈اینها گاهی معنای کم اهمیتی و یکبار مصرفی میدهد. هنوز وقتی به یاد جلد چرمی و خط عجیب شرح ملّا جامی می افتم احساس نوعی عمق و دقّت ذهنم را فرا میگیرد. به قول برخی فضلا «للهیکل قسطٌ من الثمن»!😀
⬇
💡برای اینکه منظورم را توضیح دهم مطالبی را در آن جمع بیان کردم که دیدم بد نیست آن را بذل کنم.
🔹یکی از تعیّنهای شگفت انگیزعقل انسان، عقلی است که آن را «عقل بلاغی» مینامم. عقل وقتی در موطن بلاغت چشم خود را باز میکند توانایی فهماندن و فهمیدنهای غریبی را در وادی لطافتهای دلالی پیدا میکند. کمتر از آن بحث تخصصی شده است. ولی چگونه؟! اساسا فعالیت عقل بلاغی مبتنی بر نوعی «برجسته سازی» است.
👈اینکه یک چیز را از آن حالت متعارفش مقداری خارج کنیم تا زمینه ی اشراب و آبستن کردن آن برای کدهای زیبایی و معنایی را پیدا کند. اینها دیگر توسّط نظام قرائن مدیریت و رمزگذاری و رمز برگردانی میشود که شرحش مفصّل است.
✔یکی از نواقص دانش بلاغت سنّتی ما در علم معانی همین است که به استقراء کامل انحاء گوناگون برجسته سازی نپرداخته است. یکی از این انحاء برجسته سازی که میتواند عقل بلاغی از آن استفاده کرده و ملهَم به سلسله ای از لطائف شود برجسته سازی در عالم خط است، یعنی قبل از آنکه به لفظ و معنا در بیاید. اینجا هم موطنی است که بلاغتهای خودش را دارد. تناسب با مقتضای حال و برجسته سازی ها میتواند زمینه را برای انصرافها و انتقالهای بلاغی به وجود آورد.
👈هر چند تا کنون به شکل مطلوبی از این ظرفیّت بزرگ استفاده نشده و این حوزه ی بلاغت جای پیشرفت و کشفیّات بسیار دارد. از گذشته مثلا با کشیدن باء در بسم الله و مانند آن تا حدودی متفطّن به این برجسته سازی های خطّی و تأثیر آن در بلاغت شده بودند.
👈و یا با ابداع انواع خطوط به شکلی در این مسیر گام برداشته بودند. ولی عمدتا این تکامل خطوط برای سهولت انتقال معنا و یا برای زیبا سازی های فنّ بدیع بوده و کمتر به حوزه ی علم معانی کشیده شده است.
👈با این وجود گاهی نوعی شعور مخفی در این زمینه قابل دریافت است. مثلا هنوز هم در محیطهای دینی مثل مساجد از خط کوفی و خط ثلث -هر چند چندان خوانا نیست- استفاده میشود.
👈این نشان میدهد که از خط برای عنصر دیگری غیر از لزوما انتقال معنا استفاده میکنند. مثلا در خط کوفی گویا نوعی معنای قدمت و ریشه دار بودن و اتقان و استحکام نهفته است. چنین معانی ای را تداعی میکند.
👈و یا در خط ثلث که نوعی مبالغه در زیباسازی متن است فضای خاصی از تکریم و تعظیم برای انسان تداعی میشود. گویا یک بسته بندی باشکوهی برای معناست که برای تعظیم خود معناست. چیزی که ارزش اینقدر ریزه کاری ها و ظرافتها را دارد و نباید نسبت به آن با سهل انگاری و نگاه ارزان برخورد کرد.
👈از آن طرف خطّ نسخ را هم به عنوان خطّی خوانا در عین زیبایی و اتقان برای خود انتقال محتوا معمولا قرار داده اند. اینها همه ریشه در نوعی بلاغت در عالم خط دارد.
🔴دانشمندان علم منطق هم در کتاب خطابه با توجّه به انفعال انسانها از این مبادی به این امور توجّه نموده اند. ابن سینا در مقاله چهارم از کتاب خطابه شفا بحثی در باب تحسینات و اختیار الفاظ برای تعبیرات آورده که در آن به این جنبه های بلاغی در عالم لفظ اشاره کرده که از آن نکاتی در عالم خط هم میتوان برداشت نمود. برای انسانهای علاقهمند به دانش بلاغت مرور این قسمت از مباحث ارسطو در خطابه و همینطور شعر خیلی میتواند حاوی نکات مهمی باشد. تخییل همانطور که برای فن شعر نافع است، در فن خطابه هم برای اقناع و تصدیق نافع است. حتّی از تأثیر نغمات هم در اینجا بحث کرده اند «فإنّ للنغم مناسبة ما مع الانفعالات و الاخلاق»
👈غضب، خوف و... هر کدام صوت مناسب خودش را دارد. مثلا ثقل و جهر، مناسب فخامت معناست. به تعبیر ابن سینا در این نغمات: «اشارات نحو الاغراض» است. اینها را ارسطو به شکل جالبی جمع بندی کرده است.
✋البته اینها به تعبیر منطقی ها همه جزء «حیل» هستند ولی «حیل نافعة». چرا؟! چون در سطح جامعه در نگاه حکما چیزی نافعتر از خطابه وجود ندارد. زیرا با خطابه افراد جامعه تدبیر میشوند، لذا خطابه نفع عظیمی برای جامعه ی انسانی دارد و به تعبیر ابن سینا در موضع دیگری: «وافرة النفع فی مصالح المُدُن و بها یدبَّر العامة»
👈البته معمولا چون منطق به عنوان مقدّمه ی حکمت خوانده میشود معمولا به این آثار تمدّنی اش کمتر توجّه شده است. عمدتا به دنبال برهان رفته اند. و روشن است که در فنّ تعالیم عنایتی به تحسین الفاظ و اینگونه بلاغتها نیست.
👈ولی در سطح جامعه خود حکما گفته اند پرداختن به این بلاغتها و هنرها به تعبیر ابن سینا «امر عظیم الجدوی» است. در اینجا باید به دنبال آن بود که ظنّ خطابی و تخییل شعری ایجاد کنیم.
👈اینجا دیگر موطن صدق محض نبوده و به خاطر تلخی و دشواری این درجه از خلوص حقیقت میتوان از ظنّ و تخییل استفاده نمود تا آن را قابل هضم و خوشمزه نمود. هر چند این امر گاهی میتواند باعث ترویج باطل توسط برخی اغراض باطل شود.
⬇⬇
👈اساسا انسانها ابتدا با تخییلات مأنوسند و سپس خطابیّات. به مرور به فضای جدل و سفسطه کشیده میشوند و اگر فضل بیشتر و حق طلبی بیشتری داشته باشند موفّق به ورود به دنیای برهان میشوند. در هر حال به تعبیر ابن سینا:
📖«اللفظ الجزل یوهم أنّ المعنی جزل و اللفظ السفساف یجعل المعنی کالسفساف و العبارة بوقار تجعل المعنی کأنّه امر ثابت و العبارة المستعجلة تجعل المعنی کشیء سیّال ...»
👈همه ی اینها نشانگر آن است که همانطور که در عالم لفظ برجسته سازی و تخییل معنا دارد در عالم خط هم همینگونه است. از همینجاست که در نگاه منطقیون وقتی با مخاطب عام مواجه هستیم قطعا باید به شکلی شاعر و خطیب هم باشیم.
👈یعنی مثلا اگر کتاب نحوی یا عقیدتی مینویسیم به جنبه های شعری و خطابی آن توجّه کنیم. حتّی نوع جلد و نوع خطّ و رنگ و... .
در مورد آنچه در زمینه خط نسخ و ثلث و کوفی بیان کردم میتوان از زمینه ی بحثیِ تحقّق نوعی استعاره و تبدیل در عالم خطوط هم استفاده کرد. ابن سینا در بخشی از کتاب خطابه اینگونه دارد که به درد این بحث هم میخورد:
📖«واعلم أنّ الرونق المستفاد بالاستعارة و التبدیل سببه الاستغراب و التعجّب و ما یتّبع ذلک من الهیبة و الاستعظام و الروعة، کما یستشعره الانسان من مشاهدة الناس الغرباء فإنّه یحتشمهم احتشاما لا یحتشم مثله المعارف فیجب علی الخطیب أن یتعاطی ذلک حیث یحتاج الی الروعة و الی التعجّب»
✋البته نباید گمان کنیم اینها فقط برای انسانهای عامی مناسب است.
✔از آنجا که آدمی ابعاد مختلفی دارد گاهی چیزی را تصدیق میکند ولی قانع نشده و باور نمیکند و یا اگر هم باور کرد به دلیل موانعی نفسانی احساسات مناسب برای ترتیب آثار آن را در خود نمیبیند. اینجاست که انسان میتواند با اقناع خطابی مطلبی مبرهن را برای خود تبدیل به امری قانع کننده و مُسکِتِ وهم نموده و با تخییل شعری آن را تبدیل به حماسه و شور آفرینی برای ترتیب اثر نماید.
👈وقتی مباحث خطابه ارگانون ارسطو و شفای ابن سینا را مرور میکردم واقعا از این حجم دقایق عمیق علمی که همینطور دامن دامن ریخته شده به تعجّب می افتادم. واقعا شگفت انگیز است. اینها چرا اینقدر مهجور مانده است؟! واقعا قابل استفاده است. تازه انسان میفهمد چقدر چیزها بلد نیست.
⚪در ادامه به این عزیزان عرض کردم که معماری هم از جهتی مرتبط با همین شعر و خطابه میشود. اینها هم مربوط به عالم بلاغت است و دلالتهایش را عقل بلاغی انسان درک میکند. نسبت بین این ابنیه با معانی و احساساتی که در ما ایجاد میشود.
👈عرض کردم تا کنون دقّت کرده اید که برایتان متفاوت است از کدام درب حرم امام رضا علیه السلام وارد شوید؟! یکی از عزیزان فرمودند من باب الجواد علیه السلام را دوست دارم. گفتم به نظرتان اگر بخواهیم تحلیلی بلاغی از این پدیده داشته باشیم چه میگوییم؟! مطالبی عرض شد.
👈دانش بلاغت به کمال خود نه تنها نرسیده بلکه فاصله ی زیادی هم دارد. در نقد فیلم هم خیلی کارآیی دارد و للکلام تتمّة. همینقدرش هم طغیان قلم بود.
باسمه تبارک و تعالی (۸۳۹)
«کید بزرگ شیطان»
🔹صوتی گذاشتم و برای کمک در کار منزل جاروبرقی میکشیدم. آیاتی از قرآن کریم را شنیدم:
📖«فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى»
💡به دلم افتاد هیچ میدانی این کلام شیطان هر لحظه در عالم طنین انداز است و این آدم خود تویی؟! آیا میدانی هر لحظه و در هر صحنه ای دارد این را در گوش تو تکرار میکند؟!
🔸آیا میدانی در تک تک صحنه هایی که مبتلا به ترک طاعات و غفلتها شده ای در واقع وسوسه ی این لعین رجیم را گوش دادی؟! در هر گناهی و هر غفلتی که انجام داده ای نوعی تمایل شیطانی برای اکل از این شجره ی ممنوعه به توهم رسیدن به "شجرة الخلد و ملک لا یبلی" نهفته است.
🔹و باز هیچ میدانی همین آیه همهی پیچیدگی های این فریب بزرگ را آشکار کرده؟! شیطان نقطه ی قوّت تو را نقطه ی ضعفت کرده! معنای نشستنش بر سر صراط مستقیم همین است. از آن فطرت کمال مطلق طلبی و تشبّه الهی سوء استفاده کرده و مدام آدرس اشتباه به تو میدهد!
🔸مدام میخواهد فضا را غبار آلود کند و آن شجرة الخلدِ واقعی را بر امور دروغین تطبیق دهد: بر مال و زن و فرزند و ... . ولی آن فطرت خدایی تو هیچ گاه تو را فریب نمیدهد. او تو را به دار السلام و به خلود در جنّات و نعیم بی پایان دعوت میکند. این دروغ شیطان است که بر سر این صراط مستقیم دعوت فطری نشسته و هر لحظه کارش اغوای توست.
🔹اینجاست که عمق پستی و رجیم و لعین بودن این خبیث را میفهمی. خدا میداند این آیه چه عمق و نصح عجیبی دارد: «إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا»
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۰)
«خدایا محبّتم را به مخلوقاتت زیاد کن»
🔹دختر کوچکم سرما خورده بود. دو روزی مدرسه نرفت و استراحت میکرد. مادرم در تماس تلفنی شروع به صحبت با او کرد.
💖میپرسید حالت چطور است؟ او هم میگفت مریض بودم و تقریبا بهترم. پرسید مشکلت چه بود؟! او هم میگفت سر و دست و پاهایم درد میکرد! او هم قربان صدقه نوه اش میرفت.
💗اینقدر این مکالمه و شکوفه های محبّت صادقانه و بی غرض که در آن مدام جوانه میزد برایم زیبا و با طراوت بود که ... .
💭با خود گفتم خدایا اینها همه رقیقه ها و سایه هایی از آن محبّتی است که از تو در این دار ظلمت جلوه کرده است. ای مهربان ترین مهربانان!
💭خدایا اگر عنایت تو نبود از این بشر دوپا چنین شکوفه های زیبایی هیچ وقت سر نمیزد! همه اش غرق در أنانیّت و خود و منافع خود بود. کوچکترین توجّهی به دیگری و دلسوزی نسبت به او نداشت.
💔ای اقیانوس بی پایان رحمت و محبّت! چه میشود من نالایق هم لبی از این دریا تر کنم! میدانم مشکل از قامت ناساز بی اندام خود گنهکارم است!
بانگ میآمد که ای طالب بیا
جود، محتاج گدایان چون گدا
روی خوبان ز آینه زیبا شود
روی احسان از گدا پیدا شود
💞با خود گفتم خدایا میدانم این شکوفه های زیبای محبّت و عطوفت را خودت از روی حکمتت به پدر و مادر ارزانی کردی. دل آنها را نسبت به فرزند اینگونه مهربان و نرم کردی.
💕میدانم قرار بود انسانها با هم اینگونه رؤوف و رحیم باشند. خدایا سینه ای باز و دلی بزرگ به من عنایت کن که چون پدری دلسوز بر همه ی مخلوقاتت محبّتی بی منّت و غرض داشته باشم. محبّتی مانند محبّت این مادر بزرگ به این نوه ی بیمار.
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۱)
«يَا مَنْ فِي السَّمَاءِ عَظَمَتُه»
🔹بنده خدایی میگفت در رؤیا خود را بر بام کره ای دیگر دیدم. از آن افق عظیم به کره ای بسیار عظیم تر نگاه کردم و یک دفعه این کرات شروع به حرکت کردند. آنقدر این عظمت و شکوه اعجاب برانگیز بود که هیبت و جلالت آن در سینه ام هنوز مانده است. خدایا این همه عظمت و این پهنه ی بی انتها برای چیست؟!
💡به دلم افتاد دیده ای گاهی برای اینکه تذکّری به کسی بدهی خودی نشان میدهی؟! تا تلویحا بفهمد داستان از چه قرار است!
✔️هیچ میدانی خدا هم خواسته با اظهار این عظمتها یک خودی نشان دهد؟! آفرینش این عظمتهای اعجاب بر انگیز برای آن است تا شاید حساب کار دستت بیاید! بفهمی داستان چه داستان پر عظمت و پر رمز و رازی است! اینها هم برای توست. آنقدر غافلی که گاهی از راه این آیات و نشانه ها میخواهد تو را متوجّه کند.
✔️فرصت نگاه کردن در آسمان را از دست ندهیم. گاهی یک نگاه پر معنا به این عظمت برای آنکه بیماری هایمان را درمان کند کافی است. برای آنکه تعلّقاتمان را بی معنا کند کافی است. عجیب انسان را موعظه میکند. این آسمان موعظه گر بلیغی است.
✋میگوید استاد ندارم! استادت را همین آسمان قرار بده. همین خورشید و ماه و این پهنه ی لا یتناهی قرار بده.
🔸گاهی وقتی این عظمت خوب به دل انسان بنشیند تازه میفهمد معنای آنکه گفته شده که هر گناهی بزرگ و کبیره است چیست؟! انسان در محضر چه عظمت بی انتهایی مرتکب معصیت و غفلت میشود. خدایا بر ما بیچارگان رحم کن؛ قال الصادق علیه السلام:
📖«اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ الْعَظِيمِ ثُمَّ قَالَ كُلُّ ذَنْبٍ عَظِيمٌ»
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۲)
«نقدی بر قضاوتها پیرامون ماجرای یک بی حیایی و ناهی از منکری مظلوم»
🔹اخیرا فیلمی از برخورد یک روحانی ناهی از منکر با یک زن پرخاشگر در فضای مجازی پخش شد. حالا بنده که اصلا آن را ندیدم. برای آرامش خودم بیشتر از آن ارزش قائلم که اینگونه خرابش کنم. در قضاوت پیرامون این ماجرا ورای اینکه خوب بود توسط این طلبه عزیز چه رفتاری میشد چند منکر را دیدم که به ذهنم خطور کرد آنها را بیان کنم.
1⃣اوّلین منکر بزرگ در این فیلم خود این اشاعه و به هم زدن آرامش جامعه به عنوان یک حقّ مسلّم آحاد جامعه بود. انتشار چنین چیزهایی ظلم بزرگی به آرامش روانی جامعه است. باید با اشاعه دهندگان چنین اموری برخوردی سنگین شود. چندی پیش در ایالات متّحده شخصی با یک اسلحه وینچستر وارد یک دبستان شده و دهها کودک را به خاک و خون کشید. هنوز حتّی یک عکس از این فاجعه ی بزرگ وجود ندارد. تنها چیزی که هست عکس ماشینهای پلیس است که آنجا را احاطه کرده و تداعی در کنترل بودن شرایط میکنند. به نظرم کار درستی میکنند.
2⃣منکر دوّم قضاوتهای عجیبی بود که انسان را به تعجّب وا میدارد. طرفی را نسبت به احکام الهی و منادیان آن جسورتر میکند و طرف دیگر که باید مدافعان دین باشند نیز از طرف بزرگانشان مورد شماتت و توبیخ و تقبیح قرار میگیرند! گویا تقصیر اصلی را این طلبه محترم مرتکب شده است. در هر دو سو دارد به حکم الهی جفا میشود. آیا قرار است اهل منکر در منکرشان جسورتر و اهل معروف در معروفشان ذلیلتر شوند؟! در چنین فضایی دیگر حرمتی برای احکام الهی و منادیان آن باقی خواهد ماند؟! باز به یاد ایالات متّحده و ابهت پلیس در آنجا افتادم. مرادم این نیست ظلمی که میکنند کار صحیحی است. ولی خوب یافته اند که ولو پلیس بد رفتاری هم بکند نباید به این سادگی دست به تقبیح و شماتتش بزنند! نه برای اینکه آن شخص پلیس را دوست داشته باشند. بلکه برای اینکه میدانند تضعیف نهاد پلیس در چنان جامعه ای چه اثرات مخرّبی برایشان به بار خواهد آورد. آن هم پلیسی که صرفا به مناط امور اجتماعی باید تعظیم شود. ولی در اینجا اینها حواسشان نیست توبیخ این طلبه مظلوم در واقع تضعیف چه نهاد مقدّس و مهم و باعظمتی است؟!
3⃣منکر سوّم عاطفه زدگی و عوام زدگی در مقام قضاوت بود. شاید برخی عزّت را در نزد غیر خدا و نزد این مردمی میجویند که ... . باید به اینها گفت: «أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعا» گویا اینها بیشتر از خدا از بندگان خدا میترسند: «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُ أَنْ تَخْشاه» اگر فرضا خطایی هم از این طلبه عزیز سر زده هرگز در مقام توزین تناسبی بین خطای او و شناعت و زشتی رفتار این بی حیایی ها وجود نداشت پس چرا اینگونه بی تقوا قضاوت میکنند؟! «لَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَه»
4⃣منکر چهارم زمان شناس نبودن و خطاهای سهمگین در موضوع شناسی است. اینها نمیدانند زمان ما زمانی نیست که قضاوت به سادگی میسور باشد؟! اینها نمیدانند در عصر رسانه ما بیش از واقعیّات با برساختی از واقعیّات مواجهیم؟! اگر اینقدر نمیدانند و دست به چنین قضاوتهای بزرگی میزنند فقاهتشان به درد خودشان میخورد. فقهی که اینگونه در موضوعات خطا کند فقه نیست و خود از جنود جهل است. اینقدر فریب رسانه و بازی های شوم این شیاطین جن و انس را میخورند؟! جبهه ی مؤمنین را تضعیف میکنند؟! اصلا میدانند مسأله چیست؟! میدانند مواجهه ی آنها خودش قسمتی از طراحی دشمن و معاونتی عظیم بر اثم است؟! اگر قرار باشد هر بار با یک بازی رسانه ای از احکام الهی کوتاه بیاییم دیگر چه چیزی برایمان باقی میماند؟! اصلا فلسفه ی وجودی ما چیست؟! ای نفرین بر آن فقاهتی که از آن تقویت اثم و عدوان برآید؛ به یاد خطبه ی مولایمان امام حسین علیه السلام افتادم که خطاب به علمای امّت فرمودند:
📖«أَنْتُمْ بِاللَّهِ فِي عِبَادِهِ تُكْرَمُونَ وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلَا تَفْزَعُونَ وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبَائِكُمْ تَفْزَعُونَ وَ ذِمَّةُ رَسُولِ اللَّهِ ص مَحْقُورَةٌ»
😔خدایا چه میبینیم؟! از برخی چنین گمانی دیگر نداشتیم. خودتان بودید چه میکردید؟! چنان این طلبه مظلوم را تقبیح میکنند که آدم میماند آیا اینها علمای دین مایند؟! میخواهند زندگیشان را بکنند و درسشان را بدهند و دلشان برای احکام خدا نمیسوزد؟! شماتت ناهی از منکر و ذلیل کردن او؟! ای وای بر ما!
📖«فَلَا مَالًا بَذَلْتُمُوهُ وَ لَا نَفْساً خَاطَرْتُمْ بِهَا لِلَّذِي خَلَقَهَا وَ لَا عَشِيرَةً عَادَيْتُمُوهَا فِي ذَاتِ اللَّهِ أَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللَّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجَاوَرَةَ رُسُلِهِ وَ أَمَاناً مِنْ عَذَابِهِ لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ أَنْ تَحُلَّ بِكُمْ نَقِمَةٌ مِنْ نَقِمَاتِه»
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۳)
«دلداری به آمرین به معروف و ناهین از منکر»
«وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش»
✋مسأله را به یک طلبه و یک زن و یک درمانگاه تقلیل ندهید. مسأله این نیست که این طلبه عزیز ناهی از منکر میتوانست بهتر رفتار کند و یا مثلا چه میکرد!
✅مسأله باز شدن یک صحنه ای جلوی چشم جامعه و تحدیق دیدگان ملّتی به آن است. گویا همه منتظرند که این صحنه چطور تفسیر میشود و چه درسی باید از آن بگیرند؟!
✅گویا در چنین زمانهایی جامعه در حال زایش درکی جدید و تفسیری جدید و کنشی جدید در موارد مشابه است. گویا یک کلاس درس جمعی شکل میگیرد و یک دریافتی در نهاد آنها قرار است نهادینه شود.
✅در این موارد دیگر ذهن انسانها، واقعه را از یک طلبه خاص و یک زن پرخاشگر مکشّفه خاص تجرید و تقشیر میکند و آماده ی تعمیم دادن به موارد مشابه است.
✅هم جایگاه روحانیّت در اذهان بسیاری باز تعریف میشود و هم جایگاه چنین بی حیایی هایی و هم اهمیت احکام الهی!
🚫آخر چرا با موضع گیری غلط اندر غلط به روحانیّت و حکم خدا توهین میکنید؟! با این کار چرا دل اهل ایمان و آمرین به معروف را خالی میکنید؟!
و إخوانٍ تخذتهم دروعاً
فکانوها ولکن للأعادی
و خلتهم سهاما صائبات
فکانوها ولکن فی فؤادی
و قالوا قد صفت منّا قلوبٌ
لقد صدقوا و لکن من ودادی
👈مسأله عمیقتر از صرفا این است که حق با که بود و چقدر حق با او بود و آیا بهتر میشد رفتار کرد و...؟!
✅اینها به قول شهید صدر یک ظرفهای اثر گذاری است که حتی یک استعمال منجر به وضع میشود. یک بیانیه یا کنش از سوی علمای دینی منجر به ایجاد نگرشهای جدید در ضمیر جامعه ی دینی است.
✋در چنین فضایی آیا رواست به این لباسی که نشانی از آن خدا و دین خدا دارد توهین شود و به نکوهش او بپردازیم؟! آیا تقوا نداریم؟! آیا نمیدانیم چه معانی مهلکی در ضمیر جامعه مخابره میکند؟! آیا مصداق بارز تحقیر شعائر الهی نیست؟! آیا گناهی بزرگ نیست؟!
😔گاهی اگر فرضا شخصی عمری در مسیر فقاهت باشد آنقدر برای جامعه نفع ندارد که موضع گیری اشتباهش در چنین صحنه های حساسی ضربه به سطح دینی جامعه میزند.
👈به علامه طباطبایی گفتند مقداری احترام علامه مجلسی را در حواشی بحار بیشتر رعایت کنید و اینگونه تعلیقه نزنید! ایشان هم فرمود رعایت احترام خدا و دین خدا و اولیاء الهی مهمتر از رعایت احترام علامه مجلسی است. همین بود که درخواست آنها را قبول نکرده و مانع از ادامه تعلیقات مرحوم علامه طباطبایی شدند.
👈در مورد جریان این طلبه عزیز ناهی از منکر و توبیخهایی که از سوی برخی علما میشود نیز جریان همین است. رعایت احترام حکم خدا و عاملین به آن و عزیز کردن آن مهمتر از احترام هر شخص دیگری است.
🙏و بنده حقیر سراپا تقصیر دست همه ی آمرین به معروف و ناهین از منکر را بوسیده و عرض میکنم سلام و درود بر آن عزم راسخ و اراده چون کوه استوارتان که با این بادهای مخالف در این سرای فانی ظلمانی متزلزل نمیشود.
💗خوشا به حالتان که شما آبروی دینداری و غیرت دینی هستید. برای ما درماندگان مدّعی هم دعا کنید؛ مایی که بیم آن داریم که خدایمان از ما به دلیل کم کاری هایمان نبخشاید: «إِنَّ اللَّهَ لَيُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعِيفَ الَّذِي لَا دِينَ لَهُ»؛
👈گوش شما به حرفهای ما خسته های کم بصیرت نباشد. شما فقط آن نور ازل و ابد و عشق آن سلطان عشق را در نظر گیرید و با آن بصیرت و حکمتتان غیرت دین خدا باشید.
هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۴)
«دیگر طلبگی به چه درد میخورد؟!»
🔹یکی از طلاب فاضل و خوب پیام دادند که با این وضع پیش آمده دچار نوعی بحران هویتی شده است. وقتی آن جامعه هدفی که قرار بود برای آنها خدمتی کند اینگونه دارند روز به روز از او فاصله میگیرند، آیا برای افراد مسن و انسانهایی که اگر او هم نباشد دینشان را دارند طلبه باشد؟! اگر فرضا در شغل دیگری خدمت میکرد بهتر نبود؟!
🔸عرض کردم اگر به دنبال خدمات اجتماعی هستید بدانید در زمان ما همینکه شخص خوبی مثل شما ملبّس به این لباس هستید خودش مجاهدتی بزرگ است و باعث تثبیت برخی مفاهیم دینی در جامعه است. بسان نوعی گیره برای لباس ایمان جامعه است که هر چند بادهای شدید آن را تکان بدهد و مچاله کند ولی نمیتواند آن را کنده و با خود ببرد.
🔹از طرف دیگر بودن شما باعث داغ ماندن تنور این جریان نورانی و علوم اهل بیت علیهم السلام است. با این نیّت طلبه باشیم که یک سیاهی برای این لشگر و یک چوب خشک برای سوختن و گرما بخشیدن به این تنور باشیم تا زمانی که نانوای غیب خواست نانی در این تنور بزند و اشخاصی مانند امام امّت و رهبر عزیزمان ظهور کنند ما بستر سازی کرده باشیم و در عمل خیر آنها شریک باشیم.
🔸 از طرفی طلبگی بهترین محیط برای خودسازی است. اگر جامعه به هر علّتی نخواست نه تنها ناراحتی ندارد، خودش راحتی و آسایش ما هم هست. به یاد مولایمان امام کاظم بیافتیم که در زندان خدا را شکر میکرد که جایی خلوت برای عبادت روزی اش شده. ما هم با تمام توان اگر فراغتی یافتیم در عبادت و تهذیب و مراقبت خودمان بیافزاییم و مشغول آن نور ازل و ابد و اولیائش باشیم! غصهی چه را میخوری؟!
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۵)
«ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَن»
🔹ریطوریقا یا همان فن خطابه شفای ابن سینا را مرور میکردم. دیدم ابن سینا در جایی آیه ۱۲۵ سوره مبارکه نحل را آورده و به ترتیب به سه صناعت برهان، خطابه و جدل تطبیق کرده است.
👈البته با توجّه به بافتی که این آیه را ذکر میکند یعنی نگاه به آیه از منظر منطق ارسطویی، برداشت منسجمی است ولی هر برداشت نسبتا منسجمی که لزوما صحیح نیست. بعد دیدم همین دیدگاه به بسیاری از مفسّرین هم سرایت کرده. مرحوم علامه طباطبایی نیز همین را گفته اند.
👈حکمت طبق لغت عربی و استعمال قرآنی کلام حقّ نافع برای دنیا و آخرت است. کلامی که هم در صدقش و هم در نفعش محکم و متقن است.
👈موعظه هم به معنای آن کلامی است که ترغیب کننده به خیرات و رقیق کنندهی قلبهاست، مثل داستانها و عبرتها. لذا برخی جریانات بنی اسرائیل در قرآن کریم به عنوان موعظه ای برای متّقین معنا شده است.
👈جدال هم به معنای احتجاج و بحث است. این بحث میتواند ماهیّت برهانی یا خطابی یا جدلی داشته باشد.
🔹ظاهرا منشأ اشکال آن است که ماهیّت این دعوت را از سنخ استدلال دانسته اند و سپس آیه را اینگونه تفسیر نموده اند. در حالیکه دلیلی در آیه نداریم که مراد از دعوت حجّت آوردن مصطلح باشد و اساسا بیان برهانی در قرآن در ظاهر نمودی ندارد.
👈آری عادت کنیم در تبلیغ از حکمتهای عمیق نافع با زبانی آمیخته به موعظه استفاده کنیم. و اگر نیازی به استدلال بود بسته به سطح مخاطب از بحثی نیکو بهره ببریم. عمدتا چنین بحثی ماهیّت خطابی خواهد داشت.
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۶)
«حسبی من هو حسبی»
«مشغول من باش!»
🔹بنده خدایی میگفت همیشه از گذشته ام ناراحت بودم. خدایا یعنی من روسیاه عاقبتم چه میشود؟! نکند حقّ الناس ها بخشیده نشود؟! نکند وبال این اعمال عاقبت دامنم را بسوزاند؟!
🔸با همین حال بعد از نماز صبح شروع به تعقیبات کردم. عادت داشتم ذکر توحیدی مأثور از امام جواد علیه السلام را بخوانم. همانکه در کافی نقل کرده و شیخ عبّاس هم به اشتباه به تبع ابن فهد آن را به امام رضا علیه السلام نسبت میدهد و برای رفع حاجت است.
🔹و این ذکر دقیقا همان است که ربیع حاجب نقل میکند وقتی نیمه شب منصور دوانیقی امام صادق علیه السلام را احضار کرد تا ایشان را به شهادت برساند حضرت زیر لب میخواند:
📖«... حَسْبِيَ الرَّبُ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ وَ حَسْبِيَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ ...»
💡میگفت مدّتی بود به دلم القاء شده بود که این فرازها را با عشق و محبّت بخوان.
💖اینبار که با شوق و محبت میخواندم به دلم افتاد از چه نگرانی؟! اگر در دل آتشها بیافتی و خصمائت راضی نشوند تا وقتی من را داری دیگر همه را داری!
💖اگر من هستم پس نترس! مشغول خودم باش! من کافی ام! همین بود که دیگر آرام شدم! تو فقط کنارم باش و از کنارم نرو دیگر برایم کافی است.
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بیمن مرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من توی ای بینشان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۷)
«بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ»
🔹یکی از روایات زیبا که از مضامینی است که از پیامبر بزرگ الهی عیسی مسیح در کافی نقل شده این حکمت است که حضرت در جمع حواریون پای آنها را شست و سپس فرمود سزاوارترین انسانها به چنین خدمت و تواضعی علماء هستند.
👈این کار را کردم تا شما هم بعد از من بین مردم اینگونه باشید. مگر نمیدانید تواضع کلید حکمت است؟! آدمی با تکبّر به حکمت نمیرسد همانطور که بذر گیاهان در زمین هموار روییده و در سنگ و کوه نمیروید:
📖«بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ لَا بِالتَّكَبُّرِ وَ كَذَلِكَ فِي السَّهْلِ يَنْبُتُ الزَّرْعُ لَا فِي الْجَبَل»
👈شرّاح حدیث در شرح این فراز نورانی مباحثی آورده اند. از مرحوم فیض در وافی و ملاصالح در شرح کافی و علامه مجلسی در مرآة العقول. ولی بیشترین تلاش را مرحوم ملاصدرا در شرح کافی برای شرح این فراز دارد.
✔خلاصه اش این است که انسان برای درک حقیقت حکمت که جلوه یافتن حقایق عقلی در آینهی قلب است، نیازمند فطرتی ثانیه و لطیف است. چنین فطرت لطیف و نرم و پاکی با اموری مانند تواضع ایجاد میشود و نفس آدمی مهیّای بازتاب حقایق ملکوتی میشود.
👈لذا اگر دیدید شخصی تکبّر دارد بدانید چنین قلب دارای قساوتی نمیتواند میزبان آن خوش نشینان لطیف و پاک حکمت باشد، امکان ندارد.
⬇
👈تبیین بهتر این امر را غزالی در کتاب شرح عجائب القلب از احیاء العلوم بیان نموده است. ایشان پنج سبب را برای چرایی اینکه حقیقت در انسان متبلور نمیشود بیان میکند. واقعا بحث شیرین و بسیار قابل استفاده ای است.
👈مرحوم صدرا همین بیان را در مقدّمه کسر اصنام الجاهلیة آورده است. برای اینکه طولانی نشود توضیحش را به جای دیگر موکول میکنم. فقط خواستم بگویم گاهی فرازهای چنین کتبی شرحی بر آیات و روایات است.
👈حقیقتا احیاء العلوم غزالی معدنی از نکات حکیمانه و معنوی است که متأسّفانه معمولا به بهانه هایی مورد بی مهری قرار میگیرد. اگر حکمة ضالة المؤمن است یکی از حکمتکدهها همین احیاء العلوم اوست.
👈اگر عامّی بودن وی برای برخی ثقیل است المحجة البیضاء مرحوم فیض را که نسخه ی شیعی آن است لااقل بخوانند.
💡به ذهنم خطور کرد آنچه در این زمینه فهمیده ام را بیان کنم. اگرچه به همان مطالب قبل بازمیگردد ولی چون برایم روشن و مجرّب است بیانش میکنم.
👈این بیان که با تواضع انسان به حکمت میرسد و «فی السهل ینبت الزرع» یعنی اگر انسان جویای حقیقت است نباید ذرّه ای در برابر آن أنانیّت داشته باشد. باید حسابی خانه ی درونش را آب و جارو کند و پاک پاک کرده و منتظر باشد اگر حقیقت آمد انکارش نکند! یعنی عاشق حقیقت باشد.
👈تواضع در برابر تکبّر است و این مقابله به تقابل میان حق و باطل و توحید و انانیّت برمیگردد. تواضع، آشیانهی حقیقت و حقیقت، بذر توحید است که اساس حکمت است.
🔹رفقا اگر میخواهیم دنبال علم و حکمت واقعی برویم باید تواضع را بیاموزیم. هیچ شکی در این نیست. تواضع به بازی در آوردن هم نیست. این است که حقیقتا انسان قلبش را به روی حقیقت باز کند و آن را آب و جارو کند. هیچ تعصّبی نداشته باشد و حقیقت در هر جلوه ای ظاهر شد قبولش کند و انکارش نکند.
👈سعی کند با امور با لطافت فطری اش قبل از آنکه عقیده ای یا عادتی و تقلیدی به آن رنگ بزند مواجه شود و در فضای صفای فطرتش و فکر طبیعی اش با آن مواجه شود.
👈برای بنده ی سراپا تقصیر عجیب است برخی روز و شب به دنبال علم و دانش اند ولی مبتلا به نوعی تکبّر و جدل اند. گویا نمیدانند مبتلا به بیماری بزرگی شده اند و تا این حالت را دارند در وادی تیه علم سوادی سرگردان خواهند ماند و به ارض مقدّس حکمت راه نخواهند برد. یکی از این انانیتها حجاب تقلید و تبعیت از آباء و عقاید سلف و مانند اینهاست.
🔹گاهی آدم چند کلمه با کسی حرف میزند میفهمد این وجودش چگونه است! آدم میفهمد این شخص جَبَل است یا سهل است! چقدر حقیقت را میخواهد؟ آدم میماند چه بگوید. برخی که صحبت میکنند آدم دوست دارد به آنها بگوید وقتت را تلف نکن! خیلی درس نخوان! برو متواضع باش! تا اگر روزی حقیقت مهمانت شد انکارش نکنی!
👈تجربهی شخصی ام با همهی نواقصم این است که افرادی که حقیقتا تواضع دارند زیاد نیستند. نوع افراد مبتلا به تعصّب عقیدتی و أنانیّت تقلیدی هستند. محقّق نیستند. اهل حق نیستند.
👈آدم باید خودش را اینگونه تربیت کند که اگر فرضا مطلبی را همه ی علمای مکتب حق اشتباه گفتند و یک شخص عادی اهل باطل صحیح گفت با کمال میل بپذیرد. اگر این نباشد تکبّر است. هر چند آن را حالتی مقدّس بپندارد.
👈از همینجا حدس بزنید از بسیاری امور دیگر محروم شده است. چه بخواهد یا نخواهند! بداند یا نداند! آدمی اشکال ندارد که علمای خود یا نحلهی خود یا هم اعتقاد خود را دوست داشته باشد.
👈ولی این اشکال دارد که قوم و اهل مذهب خودش را بر ظلم یاری کند! اینها دیگر عصبیّت جاهلی است. به فرموده ی امام سجاد علیه السلام عصبیّت باطل این است که:
📖«أَنْ يَرَى الرَّجُلُ شِرَارَ قَوْمِهِ خَيْراً مِنْ خِيَارِ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ لَيْسَ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُحِبُّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَ لَكِنْ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُعِينَ قَوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ»
🔹مدّتی جایی بودم. برای عدّه ای از فضلا صحبت میکردم. به گمانم مطالب مهمّی میگفتم. در این مدّت هر چه گفتم در یکی از اینها بسیار اثر میکرد و در دیگری تقریبا اصلا! یکی هر روز رشد میکرد و شکفته میشد و احساس میکردم این انسان آن انسان قبلی نیست ولی آن دیگری نه! هر دو هم انسان فاضل و خوبی بودند.
👈برایم روشن بود که این به خاطر آن است که این شخص تواضع دارد. دلش نسبت به حرفهای تو مانند کوه و صخره نیست. مانند زمینی است که وقتی در آن بذر پاشیده شود روییده میشود.
👈برای فهم حقیقت شرح صدر دارد. حاضر است وقتی حقیقت را شنید، همه ی فضل و اعتقادات قبلی اش را کنار بگذارد و سریع و بدون چون و چرا آن را مهمان وجودش کند. اینجا بود که گویا این حدیث برایم مجسّم بود که:
📖«بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ لَا بِالتَّكَبُّرِ»
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۸)
«قدر نظام اسلامی را بدانیم»
🔹سر سفره ی سحری نشسته بودیم. بچه ها هم خواب بودند. از وقتی به دنیا آمده اند دیگر با تلویزیون و کنترلش خداحافظی کرده ایم. اخیرا دیدم یکیشان کنترل را هم با خودش برای خواب میبرد!😒
🔸کنترل را دیدم و به یاد سالها قبل شروع کردم ببینم این شبکه ها چه خبر است! هر کدام را میزدی نوعی برنامه ی مذهبی مناسب سحر ماه مبارک رمضان بود. یکی صحبتهای مذهبی و یکی دعای سحر و دیگری نشان دادن صحن اماکن مشرّفه و... .
💡به ذهنم خطور کرد اینها همه از برکات آن انقلاب نورانی و آن پیر سفر کرده و آن خونهای پاک و همّتهای والاست و ما اکنون سر سفره ی این نیّات پاکشان نشسته ایم.
😔خدا میداند اگر آن وضع با همان دست فرمان ادامه پیدا میکرد اکنون ما الآن چه میکردیم و در این شبکه ها در چنین وقتی چه میدیدیم؟!
🙈احتمالا یکی رقص و پایکوبی بود و دیگری بیان کفریّات و دیگری ستایش ظلمه و طواغیت و شاید یکی هم برای اقلّیت متدیّن!
👈جماعت متدیّن در گوشه ی انزوا خزیده بود که هیچ کس به آن توجّهی هم نمیکرد. فوقش در ویترین یک احترام ظاهری به بزرگانش شاید میکردند.
🔹خدایا این نعمت بزرگ را چگونه شکر کنیم؟! حقیقتا انقلاب اسلامی منّت بزرگی بر سر متدیّنان و اهل حقیقت داشت. حیات دینی و معنوی این ملّت مظلوم را نجات داد. خدا میداند چه خوابهای پریشانی برای این ملّت مظلوم دیده بودند.
👈شاید تا کنون بدتر از کشوری مانند ترکیه بودیم. همانکه اگر مقداری غیرت دینی دارد به برکت انقلاب ماست. این ناهنجاری ها هم بیشترش تهاجمی فرهنگی و پدیده ای جهانی است. در بذل الخاطر ۱۷۲ نکاتی در اینباره گفتم.
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۹)
«آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ»
🔹مشغول تلاوت سوره مبارکه حدید بودم. سوره ی عجیبی است. یک روح توحیدی و سلوکی و معنوی خاصی دارد. همه ی آنچه در آسمانها و زمین است در حال تسبیح اویی است که عزیز حکیم است! اویی که مالک این آسمانها و زمین است. اویی که او زنده میکند و میمیراند! اویی که بر هر چه توانایی دارد.
🔸اویی که اوّل و آخر و ظاهر و باطن است و به هر چیزی داناست! این خدا دیگر کدام خداست که دارد به ما معرفی میشود؟! این دیگر چه عظمت بیکران و چه حاضر غایبی است؟! اویی که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و بر عرش ایستاد و بر هر چیزی آگاه است! اویی که هر جایی باشیم با ماست و به همه ی احوالمان بصیر است! اویی که همه و همه روی به سوی دارند و به سوی او در حالت بازگشتند! اویی که شب را در روز و روز را در شب برده و از درونمان هم آگاه است!
🔹همینطور که روی هر آیه ای می ایستادم عظمت و هیبت محضر ربوبی بیشتر کوچکم میکرد. تا اینکه یک دفعه در آیه ی هفتم خواندم: «آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اوج پستی خودم و عظمت این بارگاه را در این آیه دیدم.
😔ای حقیر! ای پست! ای گنهکار! به چنین خدایی ایمان نمی آوری؟! آنچه بیشتر من را گرفت ذکر رسول الله بود. گویا کسی یک نهیب به دل آدم بزند که مگر نمیدانی ایشان رسول چنین خدایی است! اضافه ی رسول به الله خیلی عظمت دارد.
🔸اینجا بود که یک احساس خضوع و کوچکی در برابر پیامبر و اهل بیت علیهم السلام پیدا کردم. اینها فرستاده ی آن اوّل و آخر و ظاهر و باطن و آن مالک آسمانها و زمین اند! میدانی با چه انوار پاکی طرفی و ولایت چه کسانی را در سینه داری؟!
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۰)
شرحی حکمی بر روایت «بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ لَا بِالتَّكَبُّر» (۲)
🔹برخی عزیزان در مورد ربط حکمت با تواضع پرسش کردند. اینکه دقیقا چگونه است؟! چطور عمارت حکمت تنها در زمین تواضع بنا میشود؟! به ذهنم رسید بیانی حکمی از آن هم ذکر کنم.
👈ذهن آدمی مانند کاسه ای است که ما وظیفه داریم با مطالعه و تفکّر و تلاش و تصحیح نیّت آن را از آلودگی ها و غفلتها تمیز نموده و به سمت آسمان بگیریم تا از خزائن غیب چیزی به آن انداخته شود. به راستی همه چیز از بالا نازل میشود! «و فی السّماء رزقکم و ما توعدون».
👈قوه عاقله آدمی وقتی متوجه چیزی شده و مشتاق دانستنش میشود به صورت طبیعی به مبدأ وهّاب تضرّع میکند. در این مرحله برخی نفوس مناسبتی خاصّ با عوالم بالا دارند که یکباره گویا ذهنشان مشتعل شده و اصطلاحا بدون نیاز به تلاشی بیشتر به شکل حدس، مطلب برایشان روشن میشود.
👈انبیاء و اولیاء الهی واجد چنین مناسبت تامّی هستند. دیگرانی که چنین نیستند به صورت طبیعی به برخی قوای دیگر که نقش اعدادی برای آماده نمودن انسان برای حصول این مناسبت دارد رجوع نموده و مستعدّ قبول فیض میشوند.
👈ایشان با تلاش و درس و بحث و فکر و... خلوص کافی برای استجابت دعای ذهنی را پیدا میکنند. در مورد الهامات و خطور فرضیّات و حتّی ظهور یا فسخ عزمها و تصمیمها نیز همین مطلب صدق میکند.
👈در هر حال خوب است این خطورات را چندان به خود منتسب نکرده و متواضعانه تعبیر کنیم: «به ذهن آمد» و «به ذهن خطور کرد» و... .
🔹با مقداری مراقبه هم انسان به خوبی می یابد که گویا در گوشش خوانده شد. به قلبش انداخته شد. به جانش تفهیم شد. گاهی حتی در ظاهر بدون اشتیاق قبلی مطالب برای انسان روشن میشود که از آن به الهام یاد میشود و گاهی تنها در حد حدوث فرضیات و سرنخها و شوقهای اولیه است.
👈این خطورات و اشتیاقات و الهامها و حدسها بلکه علوم حاصل از تلاش و فکر، همگی از غیب می آید. قلب انسان بر اساس تجربه و روایات مسلّم، گوشهایی دارد که با آن اصوات آسمانی را میشنود؛ نداهای حقّ و باطل را! در واقع به ما نیز به نوعی وحی میشود. شیاطین نیز به اولیائشان وحی میکنند! راستی احوال و افکار ما خیلی بیش از آنکه فکر میکنیم به آسمانها مرتبط است!
⚪️از منظر عقلی اساسا همه ی فیوضات از جانب خداوند متعال به مخلوقات میرسد. اگر چنین است پس رابطه ی اعمال ما با جلب این فیوضات چیست؟! مثلا ما گمان میکنیم وقتی کتاب میخوانیم یا مدرسه میرویم یا فکر میکنیم به علوم و حکمتها میرسیم. ولی آیا واقعا اینگونه است؟
👈از منظر عقلی هیچگاه اعمال و رفتار ما نمیتواند علّت پیدایش این کمالات و علوم باشد. چون اینها امور برتر است و روشن است که یک امر سافل نمیتواند سبب هستی بخش برای یک امر عالی باشد.
👈اگر چنین است پس رابطه ی اعمال ما با این علوم و معارف چیست؟ اینجاست که در نگاه حکما اساسا ما با کارهایمان تنها به گونه ای رفع مانع یا ایجاد مقتضی میکنیم تا از خزانه ی غیب چیزی به ما عطا و عنایت شود.
👈این علوم و معارف اساسا اموری اعطائی است. به زبان ساده تر ما با همه ی تلاشهایمان تنها به نوعی دست گدایی را به سوی عالم غیب بلند میکنیم تا چیزی به ما از روی فضل عنایت کند.
👈از همینجاست که روح چنین اعطائی به نوعی ابراز فقر وجودی و گدایی و تضرّع عقلی و دعای فکری و مسألت وجودی برمیگردد. ما تنها کاری که میکنیم آب و جاروب کردن است تا عروس خوش نشین حکمت در نفسمان حاضر شود. کار ما از سنخ دعاء و طلب است.
👈از اینجاست که اساسا همه ی عنایاتی که به ما میشود به نوعی با تواضع و مراتب آن گره میخورد و همهی کم توفیقی ها و جهلها هم به نوعی به لایه هایی از تکبّر گره میخورد.
✔️اگر چنین نگاهی داشته باشیم دیگر هیچگاه مبتلا به تکبّر و غرور نشده و این دارایی ها را برای خود نمیدانیم. بلکه ادب تواضع بعد از عطاء، شکر است و از اینجاست که شکر باعث تثبیت و ازدیاد نعمت است زیرا روح آن باز به همین تواضع برمیگردد.
👈از همینجا میتوانیم حدس بزنیم بالاترین شکارهای معرفتی و حکمی نصیب متواضع ترین و پاکترین و زلالترین نفوس خواهد شد. نصیب بنده ترین بنده ها میباشد.
👈از همینجاست که شاید وجهی از معنای این روایت شریف از ابوهاشم جعفری را میفهمیم که از امام رضا علیه السلام نقل کرده است؛ اینکه عقل برخلاف ادب امری اعطائی است و از آن چیزهایی نیست که خودمان بتوانیم به خودمان ببندیم. آنچه از ما برمی آید فقط همین ادب است:
📖«كُنَّا عِنْدَ الرِّضَا فَتَذَاكَرْنَا الْعَقْلَ وَ الْأَدَبَ فَقَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ وَ الْأَدَبُ كُلْفَةٌ فَمَنْ تَكَلَّفَ الْأَدَبَ قَدَرَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ يَزْدَدْ بِذَلِكَ إِلَّا جَهْلًا»
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۱)
«مرحوم علی صفائی حائری و توصیف زیبای مرگ»
«جوری زندگی کن که مرگ مزاحم زندگی تو نباشد»
🎬یکی از زیباترین و تکان دهنده ترین صحنه هایی که در پویانمایی ها دیده ام صحنه ای است که جو گاردنر در پویانمایی «روح» درست زمانی که قرار بود به آرزوی بزرگ زندگیش یعنی اجرای موسیقی سر صحنه برسد یکباره در اوج شادی در خیابان درون گودالی افتاد و خود را در عالم دیگر دید!
🎬جایی که انسانهایی در یک مسیر بی پایان در دل تاریکی در حال ملحق شدن به نوری بی مانند هستند. اینجاست که به بهترین شکلی نسبت میان زندگی دنیا و زندگی پس از آن تصویر شده است؛ صحبتهای جو گاردنر که آمادگی مرگ را نداشت در این فراز به یاد ماندنی اینگونه است:
🎬«این چیه دیگه؟! من اصلا نباید اینجا باشم. گیتی پسین؟! من امشب یک اجرا دارم! الآن چه وقته مردنه؟! قرار نیست همون روزی که شانس در خونه ام رو زده بمیرم! من کلّی کار دارم! اصلا وقت مردن ندارم!
🎬نه! من دارم میرم خداحافظ! من نمیمیرم! درست وقتی که زندگیم شروع شده بمیرم؟! کارم تموم نشده! باید برگردم! نمیخام بمیرم! بدوید! چرا فرار نمیکنید؟!»
🔹حقیقتا چه زیبا تعارض و تنافی بین دو زندگی را در نهاد نوع انسانها تصویر کرده است. وقتی این صحنه را میبینم به یاد جملات زیبا و عمیقی می افتم که یکی از مجهول القدرهای آسمانی معاصرمان مرحوم حجة الاسلام علی صفائی حائری بیان کرده بود.
👈حکمتهایی در توصیف «مرگ» و توصیه هایی در این زمینه که چگونه زندگی کنیم تا مرگ برایمان معنای دیگری داشته باشد. حقیقتا توصیف مرگ در زبان این مرد نازنین و بلیغ، عمق و شکوه دیگری دارد.
⬇
👈ایشان در نوشته ای به نام «نامه ای برای دخترم منیره» جایی اینطور به دخترشان توصیه میکنند که:
📖«منیره جان! نازنین مهربانم، جوانه زنده قلبم! ماههاست كه میخواهم برای تو، كه مثل آبی آسمان و جاری آبها هستی، حرفهایی را بنویسم؛ حرفهایی كه در همین ماهها در دل من جوشیدهاند و در ذهنم شكل گرفتهاند... عزیزم! منیره مهربانم! آنطور زندگی كن كه مرگ مزاحم زندگی تو نباشد و آنگونه بمیر كه زندگیساز باشی!»
👈دقیقا برعکس این حالتی که برای جو گاردنر در این صحنه رخ داده است. آیا ما واقعا زندگیمان و دغدغه و حال و هوایمان طوری هست که با مرگ هیچ خللی در آن وارد نشود؟! خیلی انسان را به فکر فرو میبرد.
💭گاهی که به قبرستان میروم و روی قبرها گام برمیدارم خطاب به آنها میگویم بلند شوید! مگر شما کار و زندگی ندارید؟! مگر شما نبودید که میگفتید سرمان شلوغ است و وقت نداریم؟! پس چرا بلند نمیشوید به خانه و زندگیتان برسید؟! ولی هیهات:
📖«أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلَامِ لَأَخْبَرُوكُمْ أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى»
✋نکند مرگ مزاحم دلمشغولی هایتان شده و یکباره به دنیای غریبی رفته اید که خودتان را برایش مهیّا نکرده اید! ای جانها به فدای تو یا امیر المؤمنین! آنجا که از آن ابن ملجم ملعون ضربت خورده و وصیتهایش را گفت و در انتها فرمود:
📖«وَ اللَّهِ مَا فَجَأَنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ كَرِهْتُهُ وَ لَا طَالِعٌ أَنْكَرْتُهُ وَ مَا كُنْتُ إِلَّا كَقَارِبٍ وَرَدَ وَ طَالِبٍ وَجَدَ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرار»
👈اگر کسی مرگش را ادامه زندگیش ببیند انسان دیگری میشود: (من ارتقب الموت سارع الی الخیرات) در دنیا صبور و راضی و کم دغدغه میشود: (من اکثر من ذکر الموت رضی من الدنیا بالیسیر) مرگ او را غافلگیر نمیکند (لا یأتیک بغته فیبهرک)
🔹مرحوم صفائی رضوان الله علیه یک وصیتنامه هم دارند که در آن توصیفی زیبا و عمیق و حکیمانه از مرگ می آورند؛ ارزش آن را دارد که بارها و بارها خوانده و شنیده شود:
📖«وقتى بناست مرگ تو را انتخاب كند، تو پيشدستى كن و بهترين مرگ را انتخاب كن كه اين زيركى، انگيزهى ديگرى است كه تو را به مرگ سرخ مىخواند و باعث مىشود كه سنگينى خون را در رگهايت احساس كنى و مرگ شهادت را بخواهى. من نمىدانم تو چه احساسى از مرگ دارى، ولى اينقدر مىدانم كه اگر خط مرگ در تقاطع زندگى تو نباشد و زندگى تو را نبرد،بل ادامهى آن باشد و استمرار آن، ديگر مرگ مسألهاى نيست.
📖بايد آن گونه زندگى كرد كه مشرف بر مرگ بود. اين ترس از مرگ به خاطر ناهنجارى زندگى است. حياتى كه با حيات محمد و آل محمد پيوند بخورد، مرگ آن را نمىسوزاند و بنبستِ آن نمىشود؛ كه مرگ، استمرار زندگى و انقلاب زندگى و حيات بزرگتر است؛ كه «سحره» مىگفتند: «اِنّا ِالى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون» و خدا مىگويد: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيوةَ...». موت مخلوق است و از زندگى جلوتر است و زندگىِ بزرگتر است؛ انّ فى قتلى حياة فى حياة.
📖ما به گونهاى زندگى كردهايم كه مرگ، آرزوها، كارها و عشقهاى ما را ناتمام گذاشته و مزاحم بوده است. مزاحمت مرگ با زندگى ما،باعث ترس و فرار از مرگ است . اگر آرزوهاى ما با مرگ تأمين شود و اگر كارهاى ما با مرگ نقد شود و اگر عشقهاى ما با مرگ به تماميّت خود برسد، آيا جز عشق به مرگ، تفسير ديگرى براى عشق به زندگى خواهد بود؟ راستى كه انس به مرگ، تحولى را در زندگى و اساس آن خواستار است.
📖بىجهت نيست كه على مىگويد: «وَ اللّهِ لَابْنُ ابىطالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدىِ امِّهِ»؛ على به مرگ از كودك به پستان مادر مأنوستر است؛ كه غذاى او،بازيچه او، انس او در آن خلاصه شده است. ما ميدان زندگى را با مرگ، محدود كردهايم و اين است كه براى هفتاد سال مىكوشيم و درست در هنگام بهرهبردارى ما، مرگ جلوه مىكند و حاضر مىشود و ثمرات تو را مىبلعد و ميوههاى تو را در كام خود مىكشد.
📖اگر زندگى را گستردهتر ببينيم و مرگ را استمرار زندگى و براى هميشهى خود بكوشيم و نه براى هفتاد سال، كه براى هميشه فرش و لحاف و كفش و كلاه تهيه كرده باشيم و پيش فرستاده باشيم، آيا جز انس به مرگ حاصلى خواهيم داشت؟ با اين تحليل از مرگ و انس به آن، تنور زندگى و كار و كوشش هم گرمتر مىشود، كه تو بيشتر مىكوشى و بيشتر به كار مىگيرى و كمتر انبار مىكنى...
📖انس به مرگ تو را به قبرستان پيوند نمىزند، كه به چرخش مىآورد تا كام بگيرى و از خاك بهرهبردارى، پيش از آنكه در كام آن پنهان شوى؛ همچون سنگى در مرداب...»
باسمه تبارک و تعالی
«چند نکته در باب ماجرای حجة الاسلام صدّیقی»
🔹با قطع نظر از حقیقت ماجرا و زوایای آن چند نکته در این زمینه برایم جالب بود:
1️⃣یکی مظلومیّت این ملّت شریف که اینگونه مورد هجوم حملات بی امان روانی است. مهمتر از تحریمهای اقتصادی که سفره ی این ملّت مظلوم را نشانه گرفته تا آنها را از نظام اسلامی ناراضی کند، ابر تحریمهای روانی است که میخواهند با آن بهداشت روانی و آرامش خاطر و رضایت این ملّت را خدشه دار کنند. گویا میخواهند نگذارند خیال انسان ایرانی تنفّس کند. تا کنون کمتر از این «تحریم روانی» برایمان گفته اند. تحریم آسایش روان ملّت ایران. یک اراده ی بزرگ و شومی وجود دارد که نمیخواهد بگذارد خیال این ملّت مقداری آسوده باشد. میخواهند ایرانیان را آزار و شکنجه روانی بدهند. روان متدینین که حسن ظنّ زیادی به آقای صدّیقی عزیز دارند وقتی اینگونه آشفته شود دیگر وای به حال دیگران!
2️⃣نکته دوّم اینکه حقیقتا انسان از این هجم از تخریب و ابراز کینه و سخنان نیشدار به این نمادهای دینی تعجّب میکند! سبحان الله! خدایا اینها دیگر کیانند؟! آدم تازه میفهمد این عذابهای مار و عقربی که برای دوزخیان است ریشه در چه دارد. آدم به وضوح آن نیش مار را در صحبتهای برخی میبیند که با یک خوشحالی و لذّت و یک شماتت قهرمانانه ای در حال زخم زبان هستند: «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَر»
این سخنهای چو مار و کژدمت
مار و کژدم گردد و گیرد دمت
3️⃣نکته ی سوّم مسأله ی احتیاط و بزرگی محتمَل در زمینه ی آبروی دین است. بزرگان در تصمیماتشان باید محتمَل که آبروی دین است را هم در نظر بگیرند. نکند یک دفعه شبهه ای پیرامون کارهایشان ایجاد کنند که توان شفاف سازی مطلوب را نداشته و یکجا از ریشه همه ی خدماتشان زیر سؤال برود. از همین رو حتّی به احتمالات ضعیف به دلیل بزرگیِ محتمَل باید در مقام تصمیمگیری توجّه کنند. زمینه های سوء استفاده را بخشکانند و همواره در تصمیمات اینچنینی یک پیوستی ناظر به امکان سوء استفاده و اعادهی حیثیت دینی در نظر داشته باشند. یک دفعه غافلگیر نشوند که تا بخواهند کاری کنند کار از کار بگذرد و دشمن ضربه ی شومش را وارد کند.
4️⃣نکته ی چهارم به یکی از ابتلائات زمان ما برمیگردد. اختاپوسی به نام نظام بروکراسی و کاغذ بازی که خود را گاهی با واژه ی قانون تدلیس میکند. گاهی برای اینکه انسان بتواند زمینه های انجام کار خیری را انجام دهد مجبور میشود به شکلی حیله قانونی بزند! بنده خودم انسانهای پاکی را میشناسم که گاهی میگویند میدانند اگر واقعا دلشان برای بیت المال بسوزد گاهی باید خلاف قانون کارهایی بکنند تا پولها هدر نرود و به درد کاری بخورد. باید یک فکری برای بروکراسی های غیر ضروری بشود. اموری که به شدّت میتواند از جهتی فسادزا و از جهت دیگر مانع خیرات و از جهت دیگر متّهم کننده ی خیّرین واقعی و اهل صلاح باشد. آنهایی که واقعا دست در کارهای اجرایی دارند خوب میدانند از چه حرف میزنم. چطور واژه ی قانون با همه ی زیبایی هایش خودش میتواند گاهی مانع تحقّق کارهای خوب شود.
5️⃣نکته ی پنجم معضلی به نام اعتماد است. این مطلب واضح است که هر بزرگی به دلیل بزرگی اش زمینه برای فساد پیرامون او و اطرافیانش مهیّا میشود. اوّلین کار این است که خود شخص اهل فساد نباشد. ولی مگر همه ی کارهای مربوط به او را خودش به تنهایی میتواند انجام دهد؟! معمولا نیاز به اطرافیان و دفتر و مشاور و... دارد. آنها را چه کار کنیم که فاسد نباشند؟! بعضا توانمندی هایی دارند که دیگرانی که جای آنها را پر کنند هم نمیشناسیم. اینجا برخی با سوء ظن کارها را به این افراد و حتی فرزندان خود نسپرده و خودشان سعی میکنند حتّی المقدور در تصمیمات مباشرت داشته باشند. ولی روشن است که بدون اعتماد، این حجم زیاد کارها پیش نمیرود و خودش مفاسد دیگری دارد. برخی دیگر هم که اعتماد میکنند، گاهی سر از فساد در می آورد. در اینجا چارهی کار اعتماد هوشمند است. به نوعی باید مدیریت کرد. مطالعه ی سیره ی امام خمینی در این زمینه راهگشاست. در واقع تدبّر در ماجرای آقای صدّیقی عزیز نشان میدهد باز مسأله به همین معضل اعتماد بزرگان به اطرافیان یا عدم اعتماد برمیگردد. معضل زمانی سنگینتر میشود که شخصی سالها همه ی کارها را به خوبی انجام میدهد و واقعا انسان را به خودش و لیاقتش وابسته میکند ولی یک دفعه در یک نقطه ی خاصی ضربه را میزند.
🔹در انتها تذکّری هم خطاب به مؤمنین باید داد. زبان تیز و تند و القاء شبهه و بیان اینکه قانع نشدیم و... همه در این موارد و نسبت به این انسانهای امتحان پس داده مصداق بارز سوء ظنّ است. سوء ظنّ هم گاهی بیش از آنکه دلالت بر فسادی در متعلَّق ظن ما داشته باشد نشان دهنده ی درون خود ماست. گاهی انسان باید از خودش بترسد!
نقش رخ توست هر آنچه در من بینی
با شمع در آ که خانه روشن بینی