باسمه تبارک و تعالی (۸۴۴)
«دیگر طلبگی به چه درد میخورد؟!»
🔹یکی از طلاب فاضل و خوب پیام دادند که با این وضع پیش آمده دچار نوعی بحران هویتی شده است. وقتی آن جامعه هدفی که قرار بود برای آنها خدمتی کند اینگونه دارند روز به روز از او فاصله میگیرند، آیا برای افراد مسن و انسانهایی که اگر او هم نباشد دینشان را دارند طلبه باشد؟! اگر فرضا در شغل دیگری خدمت میکرد بهتر نبود؟!
🔸عرض کردم اگر به دنبال خدمات اجتماعی هستید بدانید در زمان ما همینکه شخص خوبی مثل شما ملبّس به این لباس هستید خودش مجاهدتی بزرگ است و باعث تثبیت برخی مفاهیم دینی در جامعه است. بسان نوعی گیره برای لباس ایمان جامعه است که هر چند بادهای شدید آن را تکان بدهد و مچاله کند ولی نمیتواند آن را کنده و با خود ببرد.
🔹از طرف دیگر بودن شما باعث داغ ماندن تنور این جریان نورانی و علوم اهل بیت علیهم السلام است. با این نیّت طلبه باشیم که یک سیاهی برای این لشگر و یک چوب خشک برای سوختن و گرما بخشیدن به این تنور باشیم تا زمانی که نانوای غیب خواست نانی در این تنور بزند و اشخاصی مانند امام امّت و رهبر عزیزمان ظهور کنند ما بستر سازی کرده باشیم و در عمل خیر آنها شریک باشیم.
🔸 از طرفی طلبگی بهترین محیط برای خودسازی است. اگر جامعه به هر علّتی نخواست نه تنها ناراحتی ندارد، خودش راحتی و آسایش ما هم هست. به یاد مولایمان امام کاظم بیافتیم که در زندان خدا را شکر میکرد که جایی خلوت برای عبادت روزی اش شده. ما هم با تمام توان اگر فراغتی یافتیم در عبادت و تهذیب و مراقبت خودمان بیافزاییم و مشغول آن نور ازل و ابد و اولیائش باشیم! غصهی چه را میخوری؟!
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۵)
«ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَن»
🔹ریطوریقا یا همان فن خطابه شفای ابن سینا را مرور میکردم. دیدم ابن سینا در جایی آیه ۱۲۵ سوره مبارکه نحل را آورده و به ترتیب به سه صناعت برهان، خطابه و جدل تطبیق کرده است.
👈البته با توجّه به بافتی که این آیه را ذکر میکند یعنی نگاه به آیه از منظر منطق ارسطویی، برداشت منسجمی است ولی هر برداشت نسبتا منسجمی که لزوما صحیح نیست. بعد دیدم همین دیدگاه به بسیاری از مفسّرین هم سرایت کرده. مرحوم علامه طباطبایی نیز همین را گفته اند.
👈حکمت طبق لغت عربی و استعمال قرآنی کلام حقّ نافع برای دنیا و آخرت است. کلامی که هم در صدقش و هم در نفعش محکم و متقن است.
👈موعظه هم به معنای آن کلامی است که ترغیب کننده به خیرات و رقیق کنندهی قلبهاست، مثل داستانها و عبرتها. لذا برخی جریانات بنی اسرائیل در قرآن کریم به عنوان موعظه ای برای متّقین معنا شده است.
👈جدال هم به معنای احتجاج و بحث است. این بحث میتواند ماهیّت برهانی یا خطابی یا جدلی داشته باشد.
🔹ظاهرا منشأ اشکال آن است که ماهیّت این دعوت را از سنخ استدلال دانسته اند و سپس آیه را اینگونه تفسیر نموده اند. در حالیکه دلیلی در آیه نداریم که مراد از دعوت حجّت آوردن مصطلح باشد و اساسا بیان برهانی در قرآن در ظاهر نمودی ندارد.
👈آری عادت کنیم در تبلیغ از حکمتهای عمیق نافع با زبانی آمیخته به موعظه استفاده کنیم. و اگر نیازی به استدلال بود بسته به سطح مخاطب از بحثی نیکو بهره ببریم. عمدتا چنین بحثی ماهیّت خطابی خواهد داشت.
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۶)
«حسبی من هو حسبی»
«مشغول من باش!»
🔹بنده خدایی میگفت همیشه از گذشته ام ناراحت بودم. خدایا یعنی من روسیاه عاقبتم چه میشود؟! نکند حقّ الناس ها بخشیده نشود؟! نکند وبال این اعمال عاقبت دامنم را بسوزاند؟!
🔸با همین حال بعد از نماز صبح شروع به تعقیبات کردم. عادت داشتم ذکر توحیدی مأثور از امام جواد علیه السلام را بخوانم. همانکه در کافی نقل کرده و شیخ عبّاس هم به اشتباه به تبع ابن فهد آن را به امام رضا علیه السلام نسبت میدهد و برای رفع حاجت است.
🔹و این ذکر دقیقا همان است که ربیع حاجب نقل میکند وقتی نیمه شب منصور دوانیقی امام صادق علیه السلام را احضار کرد تا ایشان را به شهادت برساند حضرت زیر لب میخواند:
📖«... حَسْبِيَ الرَّبُ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ وَ حَسْبِيَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ ...»
💡میگفت مدّتی بود به دلم القاء شده بود که این فرازها را با عشق و محبّت بخوان.
💖اینبار که با شوق و محبت میخواندم به دلم افتاد از چه نگرانی؟! اگر در دل آتشها بیافتی و خصمائت راضی نشوند تا وقتی من را داری دیگر همه را داری!
💖اگر من هستم پس نترس! مشغول خودم باش! من کافی ام! همین بود که دیگر آرام شدم! تو فقط کنارم باش و از کنارم نرو دیگر برایم کافی است.
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بیمن مرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من توی ای بینشان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۷)
«بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ»
🔹یکی از روایات زیبا که از مضامینی است که از پیامبر بزرگ الهی عیسی مسیح در کافی نقل شده این حکمت است که حضرت در جمع حواریون پای آنها را شست و سپس فرمود سزاوارترین انسانها به چنین خدمت و تواضعی علماء هستند.
👈این کار را کردم تا شما هم بعد از من بین مردم اینگونه باشید. مگر نمیدانید تواضع کلید حکمت است؟! آدمی با تکبّر به حکمت نمیرسد همانطور که بذر گیاهان در زمین هموار روییده و در سنگ و کوه نمیروید:
📖«بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ لَا بِالتَّكَبُّرِ وَ كَذَلِكَ فِي السَّهْلِ يَنْبُتُ الزَّرْعُ لَا فِي الْجَبَل»
👈شرّاح حدیث در شرح این فراز نورانی مباحثی آورده اند. از مرحوم فیض در وافی و ملاصالح در شرح کافی و علامه مجلسی در مرآة العقول. ولی بیشترین تلاش را مرحوم ملاصدرا در شرح کافی برای شرح این فراز دارد.
✔خلاصه اش این است که انسان برای درک حقیقت حکمت که جلوه یافتن حقایق عقلی در آینهی قلب است، نیازمند فطرتی ثانیه و لطیف است. چنین فطرت لطیف و نرم و پاکی با اموری مانند تواضع ایجاد میشود و نفس آدمی مهیّای بازتاب حقایق ملکوتی میشود.
👈لذا اگر دیدید شخصی تکبّر دارد بدانید چنین قلب دارای قساوتی نمیتواند میزبان آن خوش نشینان لطیف و پاک حکمت باشد، امکان ندارد.
⬇
👈تبیین بهتر این امر را غزالی در کتاب شرح عجائب القلب از احیاء العلوم بیان نموده است. ایشان پنج سبب را برای چرایی اینکه حقیقت در انسان متبلور نمیشود بیان میکند. واقعا بحث شیرین و بسیار قابل استفاده ای است.
👈مرحوم صدرا همین بیان را در مقدّمه کسر اصنام الجاهلیة آورده است. برای اینکه طولانی نشود توضیحش را به جای دیگر موکول میکنم. فقط خواستم بگویم گاهی فرازهای چنین کتبی شرحی بر آیات و روایات است.
👈حقیقتا احیاء العلوم غزالی معدنی از نکات حکیمانه و معنوی است که متأسّفانه معمولا به بهانه هایی مورد بی مهری قرار میگیرد. اگر حکمة ضالة المؤمن است یکی از حکمتکدهها همین احیاء العلوم اوست.
👈اگر عامّی بودن وی برای برخی ثقیل است المحجة البیضاء مرحوم فیض را که نسخه ی شیعی آن است لااقل بخوانند.
💡به ذهنم خطور کرد آنچه در این زمینه فهمیده ام را بیان کنم. اگرچه به همان مطالب قبل بازمیگردد ولی چون برایم روشن و مجرّب است بیانش میکنم.
👈این بیان که با تواضع انسان به حکمت میرسد و «فی السهل ینبت الزرع» یعنی اگر انسان جویای حقیقت است نباید ذرّه ای در برابر آن أنانیّت داشته باشد. باید حسابی خانه ی درونش را آب و جارو کند و پاک پاک کرده و منتظر باشد اگر حقیقت آمد انکارش نکند! یعنی عاشق حقیقت باشد.
👈تواضع در برابر تکبّر است و این مقابله به تقابل میان حق و باطل و توحید و انانیّت برمیگردد. تواضع، آشیانهی حقیقت و حقیقت، بذر توحید است که اساس حکمت است.
🔹رفقا اگر میخواهیم دنبال علم و حکمت واقعی برویم باید تواضع را بیاموزیم. هیچ شکی در این نیست. تواضع به بازی در آوردن هم نیست. این است که حقیقتا انسان قلبش را به روی حقیقت باز کند و آن را آب و جارو کند. هیچ تعصّبی نداشته باشد و حقیقت در هر جلوه ای ظاهر شد قبولش کند و انکارش نکند.
👈سعی کند با امور با لطافت فطری اش قبل از آنکه عقیده ای یا عادتی و تقلیدی به آن رنگ بزند مواجه شود و در فضای صفای فطرتش و فکر طبیعی اش با آن مواجه شود.
👈برای بنده ی سراپا تقصیر عجیب است برخی روز و شب به دنبال علم و دانش اند ولی مبتلا به نوعی تکبّر و جدل اند. گویا نمیدانند مبتلا به بیماری بزرگی شده اند و تا این حالت را دارند در وادی تیه علم سوادی سرگردان خواهند ماند و به ارض مقدّس حکمت راه نخواهند برد. یکی از این انانیتها حجاب تقلید و تبعیت از آباء و عقاید سلف و مانند اینهاست.
🔹گاهی آدم چند کلمه با کسی حرف میزند میفهمد این وجودش چگونه است! آدم میفهمد این شخص جَبَل است یا سهل است! چقدر حقیقت را میخواهد؟ آدم میماند چه بگوید. برخی که صحبت میکنند آدم دوست دارد به آنها بگوید وقتت را تلف نکن! خیلی درس نخوان! برو متواضع باش! تا اگر روزی حقیقت مهمانت شد انکارش نکنی!
👈تجربهی شخصی ام با همهی نواقصم این است که افرادی که حقیقتا تواضع دارند زیاد نیستند. نوع افراد مبتلا به تعصّب عقیدتی و أنانیّت تقلیدی هستند. محقّق نیستند. اهل حق نیستند.
👈آدم باید خودش را اینگونه تربیت کند که اگر فرضا مطلبی را همه ی علمای مکتب حق اشتباه گفتند و یک شخص عادی اهل باطل صحیح گفت با کمال میل بپذیرد. اگر این نباشد تکبّر است. هر چند آن را حالتی مقدّس بپندارد.
👈از همینجا حدس بزنید از بسیاری امور دیگر محروم شده است. چه بخواهد یا نخواهند! بداند یا نداند! آدمی اشکال ندارد که علمای خود یا نحلهی خود یا هم اعتقاد خود را دوست داشته باشد.
👈ولی این اشکال دارد که قوم و اهل مذهب خودش را بر ظلم یاری کند! اینها دیگر عصبیّت جاهلی است. به فرموده ی امام سجاد علیه السلام عصبیّت باطل این است که:
📖«أَنْ يَرَى الرَّجُلُ شِرَارَ قَوْمِهِ خَيْراً مِنْ خِيَارِ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ لَيْسَ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُحِبُّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَ لَكِنْ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُعِينَ قَوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ»
🔹مدّتی جایی بودم. برای عدّه ای از فضلا صحبت میکردم. به گمانم مطالب مهمّی میگفتم. در این مدّت هر چه گفتم در یکی از اینها بسیار اثر میکرد و در دیگری تقریبا اصلا! یکی هر روز رشد میکرد و شکفته میشد و احساس میکردم این انسان آن انسان قبلی نیست ولی آن دیگری نه! هر دو هم انسان فاضل و خوبی بودند.
👈برایم روشن بود که این به خاطر آن است که این شخص تواضع دارد. دلش نسبت به حرفهای تو مانند کوه و صخره نیست. مانند زمینی است که وقتی در آن بذر پاشیده شود روییده میشود.
👈برای فهم حقیقت شرح صدر دارد. حاضر است وقتی حقیقت را شنید، همه ی فضل و اعتقادات قبلی اش را کنار بگذارد و سریع و بدون چون و چرا آن را مهمان وجودش کند. اینجا بود که گویا این حدیث برایم مجسّم بود که:
📖«بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ لَا بِالتَّكَبُّرِ»
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۸)
«قدر نظام اسلامی را بدانیم»
🔹سر سفره ی سحری نشسته بودیم. بچه ها هم خواب بودند. از وقتی به دنیا آمده اند دیگر با تلویزیون و کنترلش خداحافظی کرده ایم. اخیرا دیدم یکیشان کنترل را هم با خودش برای خواب میبرد!😒
🔸کنترل را دیدم و به یاد سالها قبل شروع کردم ببینم این شبکه ها چه خبر است! هر کدام را میزدی نوعی برنامه ی مذهبی مناسب سحر ماه مبارک رمضان بود. یکی صحبتهای مذهبی و یکی دعای سحر و دیگری نشان دادن صحن اماکن مشرّفه و... .
💡به ذهنم خطور کرد اینها همه از برکات آن انقلاب نورانی و آن پیر سفر کرده و آن خونهای پاک و همّتهای والاست و ما اکنون سر سفره ی این نیّات پاکشان نشسته ایم.
😔خدا میداند اگر آن وضع با همان دست فرمان ادامه پیدا میکرد اکنون ما الآن چه میکردیم و در این شبکه ها در چنین وقتی چه میدیدیم؟!
🙈احتمالا یکی رقص و پایکوبی بود و دیگری بیان کفریّات و دیگری ستایش ظلمه و طواغیت و شاید یکی هم برای اقلّیت متدیّن!
👈جماعت متدیّن در گوشه ی انزوا خزیده بود که هیچ کس به آن توجّهی هم نمیکرد. فوقش در ویترین یک احترام ظاهری به بزرگانش شاید میکردند.
🔹خدایا این نعمت بزرگ را چگونه شکر کنیم؟! حقیقتا انقلاب اسلامی منّت بزرگی بر سر متدیّنان و اهل حقیقت داشت. حیات دینی و معنوی این ملّت مظلوم را نجات داد. خدا میداند چه خوابهای پریشانی برای این ملّت مظلوم دیده بودند.
👈شاید تا کنون بدتر از کشوری مانند ترکیه بودیم. همانکه اگر مقداری غیرت دینی دارد به برکت انقلاب ماست. این ناهنجاری ها هم بیشترش تهاجمی فرهنگی و پدیده ای جهانی است. در بذل الخاطر ۱۷۲ نکاتی در اینباره گفتم.
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۹)
«آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ»
🔹مشغول تلاوت سوره مبارکه حدید بودم. سوره ی عجیبی است. یک روح توحیدی و سلوکی و معنوی خاصی دارد. همه ی آنچه در آسمانها و زمین است در حال تسبیح اویی است که عزیز حکیم است! اویی که مالک این آسمانها و زمین است. اویی که او زنده میکند و میمیراند! اویی که بر هر چه توانایی دارد.
🔸اویی که اوّل و آخر و ظاهر و باطن است و به هر چیزی داناست! این خدا دیگر کدام خداست که دارد به ما معرفی میشود؟! این دیگر چه عظمت بیکران و چه حاضر غایبی است؟! اویی که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و بر عرش ایستاد و بر هر چیزی آگاه است! اویی که هر جایی باشیم با ماست و به همه ی احوالمان بصیر است! اویی که همه و همه روی به سوی دارند و به سوی او در حالت بازگشتند! اویی که شب را در روز و روز را در شب برده و از درونمان هم آگاه است!
🔹همینطور که روی هر آیه ای می ایستادم عظمت و هیبت محضر ربوبی بیشتر کوچکم میکرد. تا اینکه یک دفعه در آیه ی هفتم خواندم: «آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اوج پستی خودم و عظمت این بارگاه را در این آیه دیدم.
😔ای حقیر! ای پست! ای گنهکار! به چنین خدایی ایمان نمی آوری؟! آنچه بیشتر من را گرفت ذکر رسول الله بود. گویا کسی یک نهیب به دل آدم بزند که مگر نمیدانی ایشان رسول چنین خدایی است! اضافه ی رسول به الله خیلی عظمت دارد.
🔸اینجا بود که یک احساس خضوع و کوچکی در برابر پیامبر و اهل بیت علیهم السلام پیدا کردم. اینها فرستاده ی آن اوّل و آخر و ظاهر و باطن و آن مالک آسمانها و زمین اند! میدانی با چه انوار پاکی طرفی و ولایت چه کسانی را در سینه داری؟!
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۰)
شرحی حکمی بر روایت «بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ لَا بِالتَّكَبُّر» (۲)
🔹برخی عزیزان در مورد ربط حکمت با تواضع پرسش کردند. اینکه دقیقا چگونه است؟! چطور عمارت حکمت تنها در زمین تواضع بنا میشود؟! به ذهنم رسید بیانی حکمی از آن هم ذکر کنم.
👈ذهن آدمی مانند کاسه ای است که ما وظیفه داریم با مطالعه و تفکّر و تلاش و تصحیح نیّت آن را از آلودگی ها و غفلتها تمیز نموده و به سمت آسمان بگیریم تا از خزائن غیب چیزی به آن انداخته شود. به راستی همه چیز از بالا نازل میشود! «و فی السّماء رزقکم و ما توعدون».
👈قوه عاقله آدمی وقتی متوجه چیزی شده و مشتاق دانستنش میشود به صورت طبیعی به مبدأ وهّاب تضرّع میکند. در این مرحله برخی نفوس مناسبتی خاصّ با عوالم بالا دارند که یکباره گویا ذهنشان مشتعل شده و اصطلاحا بدون نیاز به تلاشی بیشتر به شکل حدس، مطلب برایشان روشن میشود.
👈انبیاء و اولیاء الهی واجد چنین مناسبت تامّی هستند. دیگرانی که چنین نیستند به صورت طبیعی به برخی قوای دیگر که نقش اعدادی برای آماده نمودن انسان برای حصول این مناسبت دارد رجوع نموده و مستعدّ قبول فیض میشوند.
👈ایشان با تلاش و درس و بحث و فکر و... خلوص کافی برای استجابت دعای ذهنی را پیدا میکنند. در مورد الهامات و خطور فرضیّات و حتّی ظهور یا فسخ عزمها و تصمیمها نیز همین مطلب صدق میکند.
👈در هر حال خوب است این خطورات را چندان به خود منتسب نکرده و متواضعانه تعبیر کنیم: «به ذهن آمد» و «به ذهن خطور کرد» و... .
🔹با مقداری مراقبه هم انسان به خوبی می یابد که گویا در گوشش خوانده شد. به قلبش انداخته شد. به جانش تفهیم شد. گاهی حتی در ظاهر بدون اشتیاق قبلی مطالب برای انسان روشن میشود که از آن به الهام یاد میشود و گاهی تنها در حد حدوث فرضیات و سرنخها و شوقهای اولیه است.
👈این خطورات و اشتیاقات و الهامها و حدسها بلکه علوم حاصل از تلاش و فکر، همگی از غیب می آید. قلب انسان بر اساس تجربه و روایات مسلّم، گوشهایی دارد که با آن اصوات آسمانی را میشنود؛ نداهای حقّ و باطل را! در واقع به ما نیز به نوعی وحی میشود. شیاطین نیز به اولیائشان وحی میکنند! راستی احوال و افکار ما خیلی بیش از آنکه فکر میکنیم به آسمانها مرتبط است!
⚪️از منظر عقلی اساسا همه ی فیوضات از جانب خداوند متعال به مخلوقات میرسد. اگر چنین است پس رابطه ی اعمال ما با جلب این فیوضات چیست؟! مثلا ما گمان میکنیم وقتی کتاب میخوانیم یا مدرسه میرویم یا فکر میکنیم به علوم و حکمتها میرسیم. ولی آیا واقعا اینگونه است؟
👈از منظر عقلی هیچگاه اعمال و رفتار ما نمیتواند علّت پیدایش این کمالات و علوم باشد. چون اینها امور برتر است و روشن است که یک امر سافل نمیتواند سبب هستی بخش برای یک امر عالی باشد.
👈اگر چنین است پس رابطه ی اعمال ما با این علوم و معارف چیست؟ اینجاست که در نگاه حکما اساسا ما با کارهایمان تنها به گونه ای رفع مانع یا ایجاد مقتضی میکنیم تا از خزانه ی غیب چیزی به ما عطا و عنایت شود.
👈این علوم و معارف اساسا اموری اعطائی است. به زبان ساده تر ما با همه ی تلاشهایمان تنها به نوعی دست گدایی را به سوی عالم غیب بلند میکنیم تا چیزی به ما از روی فضل عنایت کند.
👈از همینجاست که روح چنین اعطائی به نوعی ابراز فقر وجودی و گدایی و تضرّع عقلی و دعای فکری و مسألت وجودی برمیگردد. ما تنها کاری که میکنیم آب و جاروب کردن است تا عروس خوش نشین حکمت در نفسمان حاضر شود. کار ما از سنخ دعاء و طلب است.
👈از اینجاست که اساسا همه ی عنایاتی که به ما میشود به نوعی با تواضع و مراتب آن گره میخورد و همهی کم توفیقی ها و جهلها هم به نوعی به لایه هایی از تکبّر گره میخورد.
✔️اگر چنین نگاهی داشته باشیم دیگر هیچگاه مبتلا به تکبّر و غرور نشده و این دارایی ها را برای خود نمیدانیم. بلکه ادب تواضع بعد از عطاء، شکر است و از اینجاست که شکر باعث تثبیت و ازدیاد نعمت است زیرا روح آن باز به همین تواضع برمیگردد.
👈از همینجا میتوانیم حدس بزنیم بالاترین شکارهای معرفتی و حکمی نصیب متواضع ترین و پاکترین و زلالترین نفوس خواهد شد. نصیب بنده ترین بنده ها میباشد.
👈از همینجاست که شاید وجهی از معنای این روایت شریف از ابوهاشم جعفری را میفهمیم که از امام رضا علیه السلام نقل کرده است؛ اینکه عقل برخلاف ادب امری اعطائی است و از آن چیزهایی نیست که خودمان بتوانیم به خودمان ببندیم. آنچه از ما برمی آید فقط همین ادب است:
📖«كُنَّا عِنْدَ الرِّضَا فَتَذَاكَرْنَا الْعَقْلَ وَ الْأَدَبَ فَقَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ وَ الْأَدَبُ كُلْفَةٌ فَمَنْ تَكَلَّفَ الْأَدَبَ قَدَرَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ يَزْدَدْ بِذَلِكَ إِلَّا جَهْلًا»
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۱)
«مرحوم علی صفائی حائری و توصیف زیبای مرگ»
«جوری زندگی کن که مرگ مزاحم زندگی تو نباشد»
🎬یکی از زیباترین و تکان دهنده ترین صحنه هایی که در پویانمایی ها دیده ام صحنه ای است که جو گاردنر در پویانمایی «روح» درست زمانی که قرار بود به آرزوی بزرگ زندگیش یعنی اجرای موسیقی سر صحنه برسد یکباره در اوج شادی در خیابان درون گودالی افتاد و خود را در عالم دیگر دید!
🎬جایی که انسانهایی در یک مسیر بی پایان در دل تاریکی در حال ملحق شدن به نوری بی مانند هستند. اینجاست که به بهترین شکلی نسبت میان زندگی دنیا و زندگی پس از آن تصویر شده است؛ صحبتهای جو گاردنر که آمادگی مرگ را نداشت در این فراز به یاد ماندنی اینگونه است:
🎬«این چیه دیگه؟! من اصلا نباید اینجا باشم. گیتی پسین؟! من امشب یک اجرا دارم! الآن چه وقته مردنه؟! قرار نیست همون روزی که شانس در خونه ام رو زده بمیرم! من کلّی کار دارم! اصلا وقت مردن ندارم!
🎬نه! من دارم میرم خداحافظ! من نمیمیرم! درست وقتی که زندگیم شروع شده بمیرم؟! کارم تموم نشده! باید برگردم! نمیخام بمیرم! بدوید! چرا فرار نمیکنید؟!»
🔹حقیقتا چه زیبا تعارض و تنافی بین دو زندگی را در نهاد نوع انسانها تصویر کرده است. وقتی این صحنه را میبینم به یاد جملات زیبا و عمیقی می افتم که یکی از مجهول القدرهای آسمانی معاصرمان مرحوم حجة الاسلام علی صفائی حائری بیان کرده بود.
👈حکمتهایی در توصیف «مرگ» و توصیه هایی در این زمینه که چگونه زندگی کنیم تا مرگ برایمان معنای دیگری داشته باشد. حقیقتا توصیف مرگ در زبان این مرد نازنین و بلیغ، عمق و شکوه دیگری دارد.
⬇
👈ایشان در نوشته ای به نام «نامه ای برای دخترم منیره» جایی اینطور به دخترشان توصیه میکنند که:
📖«منیره جان! نازنین مهربانم، جوانه زنده قلبم! ماههاست كه میخواهم برای تو، كه مثل آبی آسمان و جاری آبها هستی، حرفهایی را بنویسم؛ حرفهایی كه در همین ماهها در دل من جوشیدهاند و در ذهنم شكل گرفتهاند... عزیزم! منیره مهربانم! آنطور زندگی كن كه مرگ مزاحم زندگی تو نباشد و آنگونه بمیر كه زندگیساز باشی!»
👈دقیقا برعکس این حالتی که برای جو گاردنر در این صحنه رخ داده است. آیا ما واقعا زندگیمان و دغدغه و حال و هوایمان طوری هست که با مرگ هیچ خللی در آن وارد نشود؟! خیلی انسان را به فکر فرو میبرد.
💭گاهی که به قبرستان میروم و روی قبرها گام برمیدارم خطاب به آنها میگویم بلند شوید! مگر شما کار و زندگی ندارید؟! مگر شما نبودید که میگفتید سرمان شلوغ است و وقت نداریم؟! پس چرا بلند نمیشوید به خانه و زندگیتان برسید؟! ولی هیهات:
📖«أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلَامِ لَأَخْبَرُوكُمْ أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى»
✋نکند مرگ مزاحم دلمشغولی هایتان شده و یکباره به دنیای غریبی رفته اید که خودتان را برایش مهیّا نکرده اید! ای جانها به فدای تو یا امیر المؤمنین! آنجا که از آن ابن ملجم ملعون ضربت خورده و وصیتهایش را گفت و در انتها فرمود:
📖«وَ اللَّهِ مَا فَجَأَنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ كَرِهْتُهُ وَ لَا طَالِعٌ أَنْكَرْتُهُ وَ مَا كُنْتُ إِلَّا كَقَارِبٍ وَرَدَ وَ طَالِبٍ وَجَدَ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرار»
👈اگر کسی مرگش را ادامه زندگیش ببیند انسان دیگری میشود: (من ارتقب الموت سارع الی الخیرات) در دنیا صبور و راضی و کم دغدغه میشود: (من اکثر من ذکر الموت رضی من الدنیا بالیسیر) مرگ او را غافلگیر نمیکند (لا یأتیک بغته فیبهرک)
🔹مرحوم صفائی رضوان الله علیه یک وصیتنامه هم دارند که در آن توصیفی زیبا و عمیق و حکیمانه از مرگ می آورند؛ ارزش آن را دارد که بارها و بارها خوانده و شنیده شود:
📖«وقتى بناست مرگ تو را انتخاب كند، تو پيشدستى كن و بهترين مرگ را انتخاب كن كه اين زيركى، انگيزهى ديگرى است كه تو را به مرگ سرخ مىخواند و باعث مىشود كه سنگينى خون را در رگهايت احساس كنى و مرگ شهادت را بخواهى. من نمىدانم تو چه احساسى از مرگ دارى، ولى اينقدر مىدانم كه اگر خط مرگ در تقاطع زندگى تو نباشد و زندگى تو را نبرد،بل ادامهى آن باشد و استمرار آن، ديگر مرگ مسألهاى نيست.
📖بايد آن گونه زندگى كرد كه مشرف بر مرگ بود. اين ترس از مرگ به خاطر ناهنجارى زندگى است. حياتى كه با حيات محمد و آل محمد پيوند بخورد، مرگ آن را نمىسوزاند و بنبستِ آن نمىشود؛ كه مرگ، استمرار زندگى و انقلاب زندگى و حيات بزرگتر است؛ كه «سحره» مىگفتند: «اِنّا ِالى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون» و خدا مىگويد: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيوةَ...». موت مخلوق است و از زندگى جلوتر است و زندگىِ بزرگتر است؛ انّ فى قتلى حياة فى حياة.
📖ما به گونهاى زندگى كردهايم كه مرگ، آرزوها، كارها و عشقهاى ما را ناتمام گذاشته و مزاحم بوده است. مزاحمت مرگ با زندگى ما،باعث ترس و فرار از مرگ است . اگر آرزوهاى ما با مرگ تأمين شود و اگر كارهاى ما با مرگ نقد شود و اگر عشقهاى ما با مرگ به تماميّت خود برسد، آيا جز عشق به مرگ، تفسير ديگرى براى عشق به زندگى خواهد بود؟ راستى كه انس به مرگ، تحولى را در زندگى و اساس آن خواستار است.
📖بىجهت نيست كه على مىگويد: «وَ اللّهِ لَابْنُ ابىطالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدىِ امِّهِ»؛ على به مرگ از كودك به پستان مادر مأنوستر است؛ كه غذاى او،بازيچه او، انس او در آن خلاصه شده است. ما ميدان زندگى را با مرگ، محدود كردهايم و اين است كه براى هفتاد سال مىكوشيم و درست در هنگام بهرهبردارى ما، مرگ جلوه مىكند و حاضر مىشود و ثمرات تو را مىبلعد و ميوههاى تو را در كام خود مىكشد.
📖اگر زندگى را گستردهتر ببينيم و مرگ را استمرار زندگى و براى هميشهى خود بكوشيم و نه براى هفتاد سال، كه براى هميشه فرش و لحاف و كفش و كلاه تهيه كرده باشيم و پيش فرستاده باشيم، آيا جز انس به مرگ حاصلى خواهيم داشت؟ با اين تحليل از مرگ و انس به آن، تنور زندگى و كار و كوشش هم گرمتر مىشود، كه تو بيشتر مىكوشى و بيشتر به كار مىگيرى و كمتر انبار مىكنى...
📖انس به مرگ تو را به قبرستان پيوند نمىزند، كه به چرخش مىآورد تا كام بگيرى و از خاك بهرهبردارى، پيش از آنكه در كام آن پنهان شوى؛ همچون سنگى در مرداب...»
باسمه تبارک و تعالی
«چند نکته در باب ماجرای حجة الاسلام صدّیقی»
🔹با قطع نظر از حقیقت ماجرا و زوایای آن چند نکته در این زمینه برایم جالب بود:
1️⃣یکی مظلومیّت این ملّت شریف که اینگونه مورد هجوم حملات بی امان روانی است. مهمتر از تحریمهای اقتصادی که سفره ی این ملّت مظلوم را نشانه گرفته تا آنها را از نظام اسلامی ناراضی کند، ابر تحریمهای روانی است که میخواهند با آن بهداشت روانی و آرامش خاطر و رضایت این ملّت را خدشه دار کنند. گویا میخواهند نگذارند خیال انسان ایرانی تنفّس کند. تا کنون کمتر از این «تحریم روانی» برایمان گفته اند. تحریم آسایش روان ملّت ایران. یک اراده ی بزرگ و شومی وجود دارد که نمیخواهد بگذارد خیال این ملّت مقداری آسوده باشد. میخواهند ایرانیان را آزار و شکنجه روانی بدهند. روان متدینین که حسن ظنّ زیادی به آقای صدّیقی عزیز دارند وقتی اینگونه آشفته شود دیگر وای به حال دیگران!
2️⃣نکته دوّم اینکه حقیقتا انسان از این هجم از تخریب و ابراز کینه و سخنان نیشدار به این نمادهای دینی تعجّب میکند! سبحان الله! خدایا اینها دیگر کیانند؟! آدم تازه میفهمد این عذابهای مار و عقربی که برای دوزخیان است ریشه در چه دارد. آدم به وضوح آن نیش مار را در صحبتهای برخی میبیند که با یک خوشحالی و لذّت و یک شماتت قهرمانانه ای در حال زخم زبان هستند: «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَر»
این سخنهای چو مار و کژدمت
مار و کژدم گردد و گیرد دمت
3️⃣نکته ی سوّم مسأله ی احتیاط و بزرگی محتمَل در زمینه ی آبروی دین است. بزرگان در تصمیماتشان باید محتمَل که آبروی دین است را هم در نظر بگیرند. نکند یک دفعه شبهه ای پیرامون کارهایشان ایجاد کنند که توان شفاف سازی مطلوب را نداشته و یکجا از ریشه همه ی خدماتشان زیر سؤال برود. از همین رو حتّی به احتمالات ضعیف به دلیل بزرگیِ محتمَل باید در مقام تصمیمگیری توجّه کنند. زمینه های سوء استفاده را بخشکانند و همواره در تصمیمات اینچنینی یک پیوستی ناظر به امکان سوء استفاده و اعادهی حیثیت دینی در نظر داشته باشند. یک دفعه غافلگیر نشوند که تا بخواهند کاری کنند کار از کار بگذرد و دشمن ضربه ی شومش را وارد کند.
4️⃣نکته ی چهارم به یکی از ابتلائات زمان ما برمیگردد. اختاپوسی به نام نظام بروکراسی و کاغذ بازی که خود را گاهی با واژه ی قانون تدلیس میکند. گاهی برای اینکه انسان بتواند زمینه های انجام کار خیری را انجام دهد مجبور میشود به شکلی حیله قانونی بزند! بنده خودم انسانهای پاکی را میشناسم که گاهی میگویند میدانند اگر واقعا دلشان برای بیت المال بسوزد گاهی باید خلاف قانون کارهایی بکنند تا پولها هدر نرود و به درد کاری بخورد. باید یک فکری برای بروکراسی های غیر ضروری بشود. اموری که به شدّت میتواند از جهتی فسادزا و از جهت دیگر مانع خیرات و از جهت دیگر متّهم کننده ی خیّرین واقعی و اهل صلاح باشد. آنهایی که واقعا دست در کارهای اجرایی دارند خوب میدانند از چه حرف میزنم. چطور واژه ی قانون با همه ی زیبایی هایش خودش میتواند گاهی مانع تحقّق کارهای خوب شود.
5️⃣نکته ی پنجم معضلی به نام اعتماد است. این مطلب واضح است که هر بزرگی به دلیل بزرگی اش زمینه برای فساد پیرامون او و اطرافیانش مهیّا میشود. اوّلین کار این است که خود شخص اهل فساد نباشد. ولی مگر همه ی کارهای مربوط به او را خودش به تنهایی میتواند انجام دهد؟! معمولا نیاز به اطرافیان و دفتر و مشاور و... دارد. آنها را چه کار کنیم که فاسد نباشند؟! بعضا توانمندی هایی دارند که دیگرانی که جای آنها را پر کنند هم نمیشناسیم. اینجا برخی با سوء ظن کارها را به این افراد و حتی فرزندان خود نسپرده و خودشان سعی میکنند حتّی المقدور در تصمیمات مباشرت داشته باشند. ولی روشن است که بدون اعتماد، این حجم زیاد کارها پیش نمیرود و خودش مفاسد دیگری دارد. برخی دیگر هم که اعتماد میکنند، گاهی سر از فساد در می آورد. در اینجا چارهی کار اعتماد هوشمند است. به نوعی باید مدیریت کرد. مطالعه ی سیره ی امام خمینی در این زمینه راهگشاست. در واقع تدبّر در ماجرای آقای صدّیقی عزیز نشان میدهد باز مسأله به همین معضل اعتماد بزرگان به اطرافیان یا عدم اعتماد برمیگردد. معضل زمانی سنگینتر میشود که شخصی سالها همه ی کارها را به خوبی انجام میدهد و واقعا انسان را به خودش و لیاقتش وابسته میکند ولی یک دفعه در یک نقطه ی خاصی ضربه را میزند.
🔹در انتها تذکّری هم خطاب به مؤمنین باید داد. زبان تیز و تند و القاء شبهه و بیان اینکه قانع نشدیم و... همه در این موارد و نسبت به این انسانهای امتحان پس داده مصداق بارز سوء ظنّ است. سوء ظنّ هم گاهی بیش از آنکه دلالت بر فسادی در متعلَّق ظن ما داشته باشد نشان دهنده ی درون خود ماست. گاهی انسان باید از خودش بترسد!
نقش رخ توست هر آنچه در من بینی
با شمع در آ که خانه روشن بینی
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۲)
شرحی بر حدیث«اذَا رَأَيْتُمُ الْعَالِمَ مُحِبّاً لِدُنْيَاهُ فَاتَّهِمُوهُ عَلَى دِينِكُمْ»
🔹محبّت به چیزی نمیتواند منفک از معرفت آن باشد. از همینجاست که محبّت شدید کاشف از معرفت شدید است. زیرا محبّت یا خود معرفت است یا امری مساوق آن. از همینجا به نکته ی مهمی پی میبریم. آن هم این است که اگر کسی محبّت دنیا در قلبش زیاد شد به همان درجه محبّت خدا در دلش کم خواهد بود.
👈اینها لا یجتمعان هستند مگر نوعی از بهره مندی از دنیا که اصلا نشود نامش را محبّت دنیا گذاشت و نوعی دیدن خدا در دنیا و تعامل با محبوب باشد.
🚫از همینجا متوجّه میشویم محبّت دنیا و شدّت آن در باطن نوعی ذکر کفر و شرک است. انسانی که دچار محبّت دنیاست و یا در این مسیر هر روز بیشتر گام برمیدارد در باطن در حال ذکر کفر و شرک است. در حال تشدید محبّت عدوّ الله است.
🚫لذاست که حتّی اگر ایمان داشته باشد چنین ایمانی مدام ضعیف و ضعیفتر شده تا جایی که در حدّ یک حدیث نفس و حکایت لفظی صرف میشود که: «إِنَّ الْمُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ ... وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَليلا»
🔹گاهی آنچنان در اهمیت ایمان برخی صحبت میکنند که از آن ترخیص در محبّت دنیا استشمام میشود. این اصلا مطلب صحیحی نیست. اساسا محبّت دنیا یعنی ایمان به کفر که با ایمان به خدا در عالم باطن قابل جمع نیست. همین است که حلاوت دین در کاممان نمینشیند. باید این مطلب را با هر زحمتی شده به قلبمان بفهمانیم که مسیر محبّت الله و لقاء الله جز از راه زهد در دنیا نمیگذرد. حالا یا زهدی اختیاری یا زهدی جذبه ای و تفضّلی.
⬇