🌷با عرض سلام و وقت بخیر خدمت شما بزرگواران.
🔸بنا به قرار هفتگی مون امروز ساعت ۱۹:۰۰ باهم #نماز_توبه میخوانیم.
🔹ان شاءالله توفیق این را داشته باشیم که با خدا و امام زمان عهد ببندیم تا توبه واقعی انجام بدهیم.
این فرصت استغفار را در این ماه عزیز از دست ندید🌷
التماس دعا🤲🏻
#پنج_شنبه_های_بندگی
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
💠@be_eshghe_agha
✅آموزش خواندن #نماز_توبه:
🔸اول غسل کنید.
🔸و بعد دو نماز دو رکعتی بخوانید(مثل نماز صبح) با این اختلاف که در هر رکعت پس از حمد سه دفعه سوره توحید، یک دفعه سوره فلق و یک دفعه سوره ناس بخواند.
🔸پس از تمام شدنِ نماز، هفتاد بار استغفار کرده.
🔸سپس بگویید:
« لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ إلّا بِالله العَلِیِّ العَظیمِ»
🔸و در آخر بگویید:
«یا عَزیزُ یا غَفّارُ إغفِر لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُـوبَ جَمیعِ المؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ فَإنَّهُ لا یَغفِرُ الذُّنوبَ إلّا أنتَ»
ای خدای عزیز و ای خدایی که بسیار آمرزنده هستی! گناهان من و گناهان همه ی مردان و زنان مؤمن را بیامرز، چراکه کسی جز تو آمرزنده ی گناهان نیست»
#پنج_شنبه_های_بندگی
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
💠@be_eshghe_agha
به عشق مهدی فاطمه (عج)
بسم رب الشهداء والصدیقین #داستان_چله_شهدا 1⃣🌷 🌷ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا با سلام خدمت شما عز
داستان #چله_شهدا 2⃣🌷
🍃روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و نوبت شهید علی اصغر قلعه ای بود و نیت کردم و گفتم شهدا قربونتون برم این صلواتهای من چه به درد شما میخوره. من که چندتا بیشتر نمیتونم صلوات بفرستم و بعدش خوابم می بره. قربونتون برم که اینجوری دارم.......
خوابم برد و طولانی ترین خواب رو اون روز داشتم. در خواب یا شاید بیداری بوده واقعا نمیتونم بگم خواب بود.
دیدم که با همسرم همراه با کاروان داریم از مرز مهران میریم کربلا.
در مرز مهران جلوی اتوبوس مون رو چندتا بسیجی گرفتن که سربند (سبز رنگ ) یا فاطمه زهراس ، به سرشون بسته بودن، و اومدن بالا . به من اشاره کردن و اسمم رو گفتن و گفتن همراه همسرتون برای استراحت پیاده بشید.
بقیه ی همسفرها گفتن ما هم خسته هستیم پیاده بشیم . گفتن نه فقط ایشون و همسرشون
🍀به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه بسیجیان به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودی سنگر با کمال احترام ایستادند و به من و همسرم تعارف کردند که وارد سنگر
شویم. درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت مسجد بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا فاطمه زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پروندهها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند و مرتباً با بی سیم صحبت میکردند حال و هوای بسیجیان خیلی مانند شبهای عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم. در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر نور بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبی بود و این بسیجیان همگی در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی پرونده خارج می شدند تمام آنان سربند یا فاطمه زهراس بسته بودند. به قدری کار و تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر نور آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلی که از گونیهای شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند(. بسیجیان ایشان را حاج آقا یاسینی صدا میکردند.) این گونی های شنی نزدیک آن دروازه نورانی روی هم چیده شده بودند و به عنوان صندلی از آن استفاده می شد در این هنگام نوجوان بسیار خوش چهره و چابک از داخل نور بیرون آمد . نامش علی اصغر قلعه ای بود که آقای یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای برای میهمانان ما وسایل پذیرایی بیاورید علی اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و نورانی بود به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسی بسیار گرمی از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب به سر می بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . آقای یاسینی به علی اصغر گفتند برای خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا می دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتی نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علی اصغر به داخل نور رفت تا شربت بیاورد. مدتی طول کشید تا علی اصغر برگردد و در این مدت من به رفتارها و فعالیت رزمندگان به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسی میکردند و بیسیم میزدند و از احوال مردم می پرسیدند مثلاً آقای یاسینی در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بی سیم چی گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستای فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یک پیام دیگری گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان مشکلش برطرف شده یا خیر و وقتی متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده، همه با هم صلوات قرائت کردند. حتی در جایی هم آقای یاسینی به رزمندگانی که مشغول بررسی پروندهها بودند گفتند ببینید چرا مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسی کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟
به عشق مهدی فاطمه (عج)
داستان #چله_شهدا 2⃣🌷 🍃روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و
جملات برایم بسیار عجیب بود و من متحیر و شگفتزده فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه می کردم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتم تا علی اصغر قلعه ای از داخل نور با یک سینی بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقای یاسینی گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم نکند این شربت شهادت باشد؟ ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتی آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود آقای یاسینی از من پرسیدند خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این شربت شفاست، نوش جانتان.
تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد گفتم بله محبت می کنید آقای یاسینی به علی اصغر گفتند آقای قلعه ای سریع برای خانم ......... شربت دیگری بیاورید علیاصغر قلعه ای مانند فرفره رفت داخل نور و بعد از مدتی با سینی دیگری از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد این بار شربت پرتقالی رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم و بسیار گوارا بود در این موقع آقای یاسینی از ما عذرخواهی کرد و گفت کاری برایم پیش آمده الان خدمت میرسم و ما را ترک کرد و داخل دروازه پر از نور شد و به علی اصغر گفت در خدمت خانم ...........و همسرشان باشید تا من برگردم علی اصغر نوجوان بسیار شیرین زبانی بود. در این موقع به من گفت میخواهید برای اینکه سرتان گرم شود فیلم شهادت آقای یاسینی را برایتان بگذارم من اول متوجه صحبتش نشدم به او گفتم فیلم شهادت چه کسی؟؟؟؟ تکرار کرد شهید یاسینی. اشاره کردم به داخل نور به سمتی که شهید یاسینی رفته بود گفتم شهید یاسینی😳 مگر ایشان شهید شده؟؟؟؟
هر کس کار نیکی انجام دهد،
خداوند ده برابر به او پاداش دهد.
مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا.
📚انعام، آیه160
✨✨شبتون مهدوی✨✨
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
💠@be_eshghe_agha
استاد فرهمند - دعای عهد.mp3
1.54M
#قرار_عاشقی💚
📖دعای عهد
✨اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج✨
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم👇🏻
💠@be_eshghe_agha
1699204.mp3
6.52M
❧🔅✧﷽✧🔅❧
🔺🎼 دعای ندبه
🎤 بانوای: استاد فرهمند
💫یار مهدوی من...!
🤲🏻بیا تا برای آوردن اماممان هم پیمان شویم، بیا تا میله های قفس نفسمان را بشکنیم،
🌷بیا تا دست در دست هم برای دیدن روی گل مهدی فاطمه دعا کنیم، بیا تا ما هم زمینه ساز پایان یافتن ناآرامی های دوران باشیم.
✨اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَج✨
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
💠@be_eshghe_agha
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِمِ...
🌱سلام بر آن خورشیدی که همه مردمان تاریخ در انتظارش بوده اند و با طلوعش همگان زیر سایه محبّتش یکدل و یک نوا می شوند.
🔅سلام بر او و بر لحظه های طلوعش.
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
#اللهمعجللولیکالفرج
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
💠@be_eshghe_agha
به عشق مهدی فاطمه (عج)
داستان #چله_شهدا 2⃣🌷 🍃روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و
داستان #چله_شهدا 3⃣🌷
علی اصغر خنده ای کرد و گفت بله☺️ همه ی ما شهید شدیم☺️ مگه شما نمی دانستید؟؟؟ ما همگی شهید شدیم🌷
جا خوردم و زبانم بند آمده بود اشک از چشمانم جاری شده بود😭 باورم نمی شد به چهره های رزمندگان و بسیجیان نگاه می کردم یکی از دیگری زیباتر و رشید تر، با اخلاق و مهربان و....... .
خدایاااا مگه میشه😮 خدایا تمام اینها شهید شده اند بغض گلویم را گرفته بود و می فشرد نمیدانستم چه بگویم به همسرم نگاه کردم مجدداً ایشان اشاره کرد که سکوت کنم🤫 باورم نمی شد من بین شهدا بودم و لحظه ای به ذهنم رسید که شاید قرار است من نیز با آنان بپیوندم در این فکرها بودم که شهید یاسینی از داخل دروازه ی پر از نور بیرون آمد و به سمت ما آمد گفتند خستگی شما رفع شد؟؟؟؟ نگاه می کردم نمی توانستم پاسخ بدهم به سختی گفتم بله. بغض گلویم را گرفته بود😩 شهید یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای بروید و سوغاتی خانم .......... را بیاورید. علیاصغر به سرعت وارد نور شد و بعد از مدتی از دروازه ی نور خارج شد و یک جعبه سفید بسیار بزرگ که شباهت زیادی به جعبه شیرینی داشت در دستانش بود و به شهید یاسینی تحویل داد. شهید یاسینی جعبه را گرفتند و به من گفتند خانوم آقاجانی نگران سوغاتی برای خویشاوندان و دوستان و آشنایانتان نباشید آنچه از سوغاتی که نیاز است برای آنان ببرید در این جعبه گذاشتهایم. این جعبه آنقدر سوغاتی در درونش است که به هر کس بدهید تمام نمی شود.🌷
من به قدری خوشحال شدم 😍که نمی دانستم چی بگم فقط به همسرم گفتم خدا را هزار مرتبه شکر 🙏 چون بسیار نگران خرید سوغاتی و هدر رفتن زمان زیارت بودم.به لطف خدا و حاج آقا یاسینی دیگه نیاز نیست زمانی را صرف خرید کنیم و می توانیم تماماً به زیارت امام حسین علیهالسلام برسیم👍
با شوق زیادی جعبه را در دست گرفتم ولی در ذهنم دائماً می گفتم مگر در این جعبه چقدر سوغاتی هست که ایشان میگویند به هرکس بدهید تمام نمی شود؟؟؟؟🤔
به عشق مهدی فاطمه (عج)
داستان #چله_شهدا 3⃣🌷 علی اصغر خنده ای کرد و گفت بله☺️ همه ی ما شهید شدیم☺️ مگه شما نمی دانستید؟؟؟
این فکرها ذهنم را درگیر کرده بود که شهید یاسینی فرمودن راستی خانم............. از این سوغاتی ها حتما به خانم ها............... بدید.( نام سه نفر از آشنایان را بردن) .
پاسخ دادم چشم حتما.
همراه با شهید یاسینی و شهید قلعه ای کم کم به سمت درب خروجی سنگر رفتیم و همسرم از پذیرایی و زحماتشان تشکر میکردن و تعدادی از بسیجیان عزیزی که متوجه شده بودم همگی شهید شده اند به همراه شهید یاسینی و علی اصغر عزیز (که زحمت زیادی برای من کشیده بود ) تا دم درب اتوبوس ما را همراهی و بدرقه کردن.
یکی از شهدای عزیز درب اتوبوس را باز کرد و به همراه همسرم سوار شدیم. همزمان با حرکت اتوبوس و دست تکان دادن و خداحافظی با شهدا از خواب بیدار شدم. گویا کسی بیدارم کرد .نگاهم به اولین چیزی که افتاد ساعت دیواری بود ساعت هفت را نشان میداد. نمیدونستم چه موقعی از روز هست. هفت صبح یا عصر؟🤔 دست راستم را حرکت دادم متوجه تسبیح شدم که هنوز در دستم بود. کمی فکر کردم یادم افتاد که در حال صلوات فرستادن برای شهید علی اصغر قلعه ای بودم که مثل روزهای قبل فقط چندتا صلوات فرستاده و بی اختیار خوابم برده بود.😶 بیشتر فکر کردم و یادم افتاد که چند دقیقه به ساعت دو بعدازظهر روی تخت خواب دراز کشیده بودم و با این حساب نزدیک پنج ساعت خوابیده ام.
هنوز گیج بودم. بعد از مدتها احساس گرسنگی داشتم.
دهانم خوش بو و معطر شده بود.🥰 کمی مزه مزه کردم.
حس گرسنگی و مزه ی خوش دهانم😳 خیلی ناگهانی تصویر شربتهایی که در خواب دیده بودم یک لحظه از جلوی چشمانم عبور کرد. تصویری از شهید یاسینی و علی اصغر قلعه ای و در یک لحظه تمام خوابی که دیده بودم مانند رعدی از جلوی چشمانم عبور کرد.
بی اختیار از حالت خوابیده بلند شده و روی تخت نشستم. هنوز نمیدانستم چه اتفاقی افتاده
به عشق مهدی فاطمه (عج)
این فکرها ذهنم را درگیر کرده بود که شهید یاسینی فرمودن راستی خانم............. از این سوغاتی ها حتم
خدایااااااا چه اتفاقی افتاده.
شهدا؟؟؟؟ 🤔 شربتی که خوردم🤔 شربت شفا!!!!!!!
کمی روی تخت جا به جا شدم .
هنوز خوابم رو باور نکرده بودم.😳
احساس گرسنگی که مدتها بود از دست داده بودم به شدت اذیتم می کرد.😕
به خودم آمدم من گرسنه شدهام اشتها به غذا دارم😊 ولی اینکه باور کنم این اشتها به غذا بواسطه ی خوابی هست که دیدم، برام قانع کننده نبود.
مگر من چه کسی هستم که بخوام اینگونه مورد توجه ی شهدا قرار بگیرم.🧐
شک و تردید لحظه ای مرا رها نمیکرد.
تلاش میکردم خوابم را جز رویاهای صادقه نگذارم. ولی باز هم کنجکاو بودم شااااید یک درصد صحت داشته باشه و لطف خدا شامل حالم شده باشه. استخوانهام که از درون لرزش داشتن ، الان کاملا خوب هستن و هیچ مشکلی رو احساس نمیکنم.
ترس از اینکه مبادا باور کنم و بعد از مدتی دوباره کسالت و بیماری برگرده، واقعا اذیتم میکرد .
از روی تخت بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم سعی میکردم آهسته آهسته قدم بردارم که مبادا دوباره مشکلات برگرده. ترجیح میدادم برای چندلحظه هم که شده حس خوب سلامتی رو داشته باشم.
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
💠@be_eshghe_agha
#ختم_صلوات
🌷بسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیمِ🌷
📿 پنجاه و دومین ختم صلوات، به نیت:
1⃣ سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان(عج)
2⃣ سلامتی رهبر عزیزمان
3⃣ سربلندی کشور و حل شدن مشکلات
4⃣ شفای همه بیماران چه جسمی و چه روحی
5⃣ رفع همه گرفتاری ها و مشکلات
6⃣ هدیه به امام و همه شهدا
7⃣ برآورده شدن حاجات دل همه شما بزرگواران
شروع میکنیم.
⌚️مدت زمان ختم تا ساعت ۲۲:۳۰ امروز
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
💠https://eitaa.com/joinchat/45809769C3faa445664
برای شرکت در برنامه ختم صلوات حتما عضو گروه بشید☝️🏻💐
💫الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم💫
014-M-Shojaei-www.Ziaossalehin.ir-Sharh-doaye-Nodbeh-J31.mp3
16.47M
#شرح_دعای_ندبه ۳۱
🔸طبق قانون تجارتی آخرت؛ میزان محصول دریافتی بیشتر از میزان سهام خریداری شده است اگر بتوان نیت را به فعل تبدیل کرد.
☝️🏻برای تاریخ سازی، یعنی مثمرثمر بودن در اتفاقاتِ سرنوشت ساز بشر، کافیست به دو مؤلفه ی رشددهنده و تربیت کننده بشر پایبند بود؛
➕نیت انجام کار
➕به فعل رساندن کار
🔺این دو مؤلفه چطور میتواند چنین نقشی در حیات دنیایی و آخرتی بشر بازی کند؟
🎤 استاد شجاعی
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
💠@be_eshghe_agha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸سلام فرمانده...
دنیا بدون تو معنایی نداره، عشق روزگارم وقتی تو باشی دنیامون بهاره...
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
💠@be_eshghe_agha
دیروز می توانست پایان زندگی من باشد...
☘ پس امروز و هر روزی که زنده ام لطفی از جانب خداوند است
خدایا! تو را شاکرم به خاطر نعمت هایی که به من عطا فرمودی. 🌺🌼
🔸رسول گرامی اسلام(ص) میفرمایند:
آدم شكرگزار ۴ علامت دارد:
➕در وقت نعمت شاكر است
➕هنگام بلا صابر است
➕به قسمت خدا قانع است
➕تنها خدا را ستايش می کند
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
💠@be_eshghe_agha
مهدویت در نهجالبلاغه.pdf
349.1K
#مهدویت_در_نهجالبلاغه
🔸حاوی آرشیو ۴۰ مطلب ناب، مختصر، مهم، کاربردی، تاثیرگذار
🔺مخصوص انتشار در کلیه شبکههای فضای مجازی، هیئات، مساجد، مدارس و...
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
💠@be_eshghe_agha
02_Porsesh_Va_Pasokh_Barzakh_Dar_Almizan_1401_02_22_Mashhade_Moghaddas.mp3
19.38M
🔴#برزخ_در_المیزان
🍃 مروری قرآنی بر تجربیات نزدیک به مرگ
➕جلسه پرسش و پاسخ، جلسه دوم، «بخش دوم»
🔸تجربیات نباید حجاب راه شود
🔹حقیقت ملکوت
🔸کنده شدن قلب از دنیا، نشانه ورود به ملکوت
🔹اصل در مسئول بودن، رفتن به جهنم است.
🔸رجعت برزخ بین برزخ مثالی و قیامت
🔹آیا تجربیات پس از مرگ موجب زیاد شدن یقین می شود؟
🔸اصل سقوط انسان بعد از باز شدن دروازه های ملکوت
🔹مواظب بازی نفس باشیم.
🔸اصل در گناه، گناه قلبی نه قالبی
🔹تجربه نشان فضیلت است.
🔸تجربه نزدیک به مرگ، مرگ نیست.
🔹مواظب تلقی مخاطب از بیان تجربه ها باشید
🔸انتخاب در ظرف تقدیر است نه اینکه تقدیر را عوض کند.
🔹ماجرای مادر حضرت مریم
🔸از رهزنی قوه و هم و خیال در تجربیات نباید غافل شد.
🔹امام حسین ثارالله است.
🔸ستاریت خداوند از باب امتنان است
🎤استاد امینیخواه
✨شبتون مهدوی✨
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
💠@be_eshghe_agha