هر وقت از سوریه میومد
هیچ چیزی با خودش نمی آورد،
میگفت: من از #بازار_شام چیزی نمیخرم،
بازاری که در آن حضرت زینب(س) رو چرخونده باشن خرید نداره...😔
#شهیدمدافع_حرم #روح_الله_قربانی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#وصیت_شهید_حسین_معز_غلامی🌷🍃
این شعر بر روی سنگ قبرم حکاکی شود انشالله
مرد غسال به جسم و سر من خورده مگیر
چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم
سر قبرم چو بخوانند دمی روضه شام
سر خود با لبه سنگ لحد میشکنم
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت160
نمی دونستم بخندم یا دلم برای حسام بسوزه . آخه هرچی پس انداز داشت که برای من خریده بود.در جعبه رو باز کردم ، یه دستبندطلا بود که سرتاسرش با قلب هایی که به هم متصل شده ، زیبا شده بود.
نگاهم بی ریا و خالص ، خیره ی چشمای سیاهش شد و البته شرمنده :
_حسام ...چرا اینو گرفتی ؟
لبخندش پر کشید:
_خوشت نیومده ؟
-نه ... آخه این گرونه .
چنان با لحنی سرشار از عشق گفت :
_فدای سرت عزیزم .
که حس کردم مقابل نگاه هستی وعلیرضا آب شدم .
علیرضا انگشتی زد وسط خامه ی کیک و گفت :
_بابادلم رفت ، ببند اون دستبندو به دستت ، کیک رو بِبُر دیگه .
حسام دوزانو زد و سمت من خم شد . دستبند رو به مچ دستم بست و گفت :
_مبارکت باشه .
توی هر قلبی که به دستبند وصل بود، مهر و عشق حسام نشسته بود . یه حال غریبی شدم . یه لحظه حس کردم قلبم از اینکار حسام درحال ایستادنه . شوق نبود. ذوق نبود .... یه حسی بود عجیب و ماورایی .
علیرضا یه انگشت دیگه زد وسط کیک که صدای حسام بلند شد :
_اَه ... دهنی نکن کیکو دیگه .
نگاهم هنوز روی دستبند و زیبایی اش بود که حسام چاقویی بدستم داد و گفت :
_بفرما عزیزم اول شمع ، بعد نیت ، بعد کیک .
تنها کسی که اعتراض کرد ، علیرضا بود :
_ای بابا ... یه دفعه بگو فردا صبح بیاییم کیک بخورم دیگه .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فقط اون مدل شهادٺ هایی که
خودشون رو رویِ سـیم
خاردار مینداختـن
تا یک لشکر عبور کُنه
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی اکبر قلیچ🎤
خستهام از شبِ پُر ابر
بگو ماه کجاست؟!
#اللهمعجللولیڪالفرج :)
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
امـامـا جـانم براۍ دیدنِ
شما دارد به درد مۍآید... :)❤️🌱
-نامہیڪ ڪارگربہامام(ره)...
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
⟮•♥️•⟯
.
بارفتارواخلاقِاسلامـے،اينقدرتـےكهـشما رابھپيروزۍرساندھاستـحفظكنيد🌿!'
.
#خمینۍڪبیر:)
•.↠🌻『』჻
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت161
بعد قبل از اونکه جوابی از حسام بشنوه ، یه انگشت دیگه زد وسط کیک و گذاشت دهانش که اینبار صدای اعتراض هر سه ی ما بلند شد :
_علیرضا !
شمع رو که فوت کردم و بقیه کف زدند . به اصرار حسام یه مثلث با هدایت دست خودش برش زدم و گذاشتم روی یکی از پیش دستی ها که علیرضا باز یه انگشت دیگه زد وسط کیک . اینبار من فریاد زدم :
_علیرضا ! تو که اينقدر شکمو نبودی !
-طاقت ندارم خب .
هنوز نمی دونستم اون تکه ی مثلثی تقریبا بزرگ ، مال کیه و حسام برای چی گفت که بذارم کنار ، که حسام سینی کیک رو روی دستش بلند کرد و گفت :
_با اجازه ی همه .
متعجب نگاهش می کردیم که میخواد کیک رو به کی بده که ناگهان در مقابل چشمان ما ، کیک رو زد وسط صورت علیرضا و با خونسردی گفت :
_نوش جونت ... دهنی خودته ... بخور.
وقتی سینی خالی کیک رو زمین گذاشت ، منو هستی غش کردیم از خنده. صورت علیرضا پر شده از خامه و تکه های کیک . با دو انگشت اشاره اش دور تا دور چشمش رو ، از کیک و خامه خالی کرد و گفت :
_ببینید ! ... سئوال من اینه .... آیا حسام با من خصومت داره ؟
این سئوال جدی علیرضا ، با اون قیافه و اون لحن خونسردش باز ما رو به خنده انداخت. از درد معده ام و بخیه هایی که انگار از شدت خنده جمع شده بود، ناله کردم و گفتم :
_علیرضا منو نخندون ، معده ام درد گرفت .
هستی فوری گفت :
_برو صورتت رو بشور ... برو .
و حسام جمله ی هستی رو تکمیل کرد:
_همینجوری که داری میری صورتتو بشوری ، کیک هم بخور ...چون سهم تو همونه .
از این حرف حسام باز زدیم زیرخنده که علیرضا با گفتن جمله ی " تلافی میشه " رفت تا صورتشو بشوره .
من الهه بودم ؟ همون الهه ای که یه روزی از روی عمد هر چی فلفل قرمز بود خالی کردم توی سالاد حسام ؟! همون الهه ای که میخواستم سر به تن حسام نباشه ؟
حالا چم شده بود . با یه سرویس طلا و یه زنجیر به گردنم که در واقع نشان نامزدیمون بود و به جای اون انگشتر رسم نامزدی و یه دستبند براي تولد ، عوض شدم ؟!
نه ...عوض نمیشدم .حسام خوب بود ولی عشقم نبود .حسام آقا بود . اصلا ماه بود . آره اصلا من زود قضاوتش کردم .اصلا مذهبی ها بد نبودند . قبول . ولی حسام برای من حیف بود.برای یه دختری که قلبش رو فروخته بود به عشق دوران بچگی اش . به آرشی که نفهمید چقدر برام عزیزه و رفت . میشه مگه دوباره عاشق شد ؟ اصلا مگه قلب ، عقل و منطق داره که بفهمه، عشق اول رفته و برنمیگرده !
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
پیشنهاد تغییر پروفایل برای دهه فجر
در همه شبکههای اجتماعی
#دههفجر🇮🇷🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝